نفس چون منبع غرائز و اميال و شهوات است و از هر طرف با دنياى مادى و عوامل لذت ظاهرى در ارتباط است ، دچار حالات و مراحلى است كه اسلام از آن حالات و مراحل تعبير ، به امراض معنوى نموده است .
نفسى كه دچار امراض اخلاقى است ، به هيچ عنوان نمى تواند براى خدا يك موجود خالص و صاف و پاكى باشد و نمى تواند راه به خشوع و خضوع داشته باشد و در نتيجه از مقام قرب و لقاء حق دور و محروم است .
عبادت حق و اطاعت از دستورهاى مولا و كناره گيرى از محرّمات بهترين وسيله شستشوى باطن است و انسان در اين راه هرچه بيش تر كوشش كند و هرچه بيش تر پيشرفت نمايد ، توفيق بيش ترى نصيب او گشته و نور بيش ترى كسب مى كند ، تا به جايى مى رسد كه در صف اولياى عاشقان قرار گرفته و با چشم دل به ديدار حقايق نايل خواهد گشت .
براى يافتن كيفيّت حالات نفس كه آيا نفس سالمى است يا نفس مريض به قرآن مجيد و روايات و كلمات عاشقان حق پناه ببريد و وضع نفس را با اين منابع الهى تطبيق كنيد كه قرآن و روايات به طور كامل اوضاع نفس را در اختيار شما قرار مى دهند و شما را با حالات مثبت و منفى نفس آشنا مى سازند وقتى در مقام تطبيق روشن شد كه نفس شما را امراضى گوناگونى است ، از قرآن و روايات دستور گرفته و تا فرصت داريد به علاج بيمارى هاى نفس اقدام كنيد تا پس از مدّتى كوتاه سلامت و اخلاص را دريافته و به مقام عبوديّت واقعى و قرب جناب دوست نايل گرديد . [ وَأَصْلُ ذلِكَ أَنْ يَرُدَّ الْعُمْرَ إِلى يَوْمٍ واحِدٍ ]
ريشه و اصلى كه باعث به دست آوردن خشوع وخضوع و سلامت نفس و اخلاص مى شود ، برگرداندن عمر به يك روز است و به عبارت ديگر انسان نبايد به كميّت عمر بنگرد كه عمر هرچه كميّت داشته باشد باز چيزى نيست عمر حقيقتى است پرقيمت ، ولى زودگذر ، كودكى و جوانى و پيرى خيال مى كنى لحظه اى بيش نيست و چه حيف است كه اين يك لحظه بيهوده بگذرد يا خرج اين و آن شود ، يا با امور مادّى محض معامله گردد ، اگر انسان عمر را يك روز يا يك لحظه ببيند ، حاضر نيست اين يك لحظه را با غير خدا معامله كند ، هرچند در آن معامله همه عالم را به انسان بدهند . [ قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله : الدُّنْيا ساعَةٌ فَاجْعَلْها عِبادَةً ]
رسول عزيز اسلام صلى الله عليه و آله چه زيبا فرموده اند : حيات دنيايى تو ساعتى بيش نيست ، اين يك ساعت را در عبادت و بندگى تمام كن . فيض كاشانى آن مست جام الست چنين سروده :
*
بكوش اى جان خدا را بنده باشى
جهان ظلمت ، فنا آب حيات است
به جدّ و جهد مى جو تا بيابى
نتابد بر دلت نور هدايت
تو را رسم خداوندى نزيبد
نشايد بندگى با خودپرستى
به آب معرفت گر پرورى جان
بميرد هر دلى تو زنده باشى
*
بر اين در هم چو خاك افكنده باشى
بنوش اين آب تا پاينده باشى
اگر جوينده اى يابنده باشى
تو تا از كبر و كين آكنده باشى
به زيب بندگى زيبنده باشى
زخود تا نگذرى كى بنده باشى
بميرد هر دلى تو زنده باشى
[ وَبابُ ذلِكَ كُلِّهِ مُلازَمَةُ الْخَلْوَةِ بِمُداوَمَةِ الْفِكْرَةِ ]
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان