قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

صدق و صادقین - جلسه سوم

 بسم الله الرحمن الرحیم
دهه ی اول محرم 1387- عزیز الله- سخنرانی سوم
بر اساس آیات قرآن و روایات که البته بعد از قرآن و روایات به تفسیر اهل تحقیق، علما وارد شده اند، دو موضوع مطرح است. از یک موضوع به زبان علمی تعبیر می کنند به تکوین. در تکوین یک فاعل بیتشر وجود ندارد. یک اراده بیشتر وجود ندارد. و آن فاعل خداست. و آن یک اراده، اراده ی خداست. منظور از تکوین خلقت اولیه ی موجودات است و پرورش موجودات است و این که چه موجودی در چه جایگاهی دراین عالم قرار بگیرد . اما درمرحله ی تشریع، یعنی در مرحله ی قانون گذاری دینی، قانون گذار، طرح دهنده، نقشه دهنده، پروردگار عالم است ولی مجری انسان است. این مجری هم با سرمایه ی عقل و آزادی و اختیار در کنار قوانین حق است عقل این مجری یکی از حجت های خدا بر اوست. یعنی قانون را می شنود یا می بیند. خیلی راحت می تواند ارزیابی کند. با نسبت گیری با زندگی اش که این قانون حق است یا حق نیست. ولی این نکته را لحاظ باید بفرمایید با نسبت گرفتن با زندگیش. مثلا در یک ایه ی قرآن شش تا قانون بیان شده است. این را می گویند قانون تشریع. وضع کننده خداست مجری انسان است. فاعل انسان است. در سوره ی مبارکه نحل (إنَّ اللهَ یَأمُرُکُم بالعَدلِ وَ الإحسانِ وَ إیتاءِ ذِی القُربی وَ یَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المنکَرِ وَ البَقی) خب با عقل قابل درک است. قابل ارزیابی هم است. هر انسانی هم می تواند با زندگی خودش نسبت گیری کند. که عقل حق است یا ظلم حق است. یعنی دیگری در برخوردش با من با عدالت برخورد کند و با انصاف و با میانه روی و با رعایت حدّ وسط نه افراط نه تفریط. این خوب است یا نه به من ظلم کنند؟ بیاید مال مرا ببرد. بیاید جلوی رشد مرا بگیرد. بیاید درخت کمال مرا ارّه کند. کدامش خوب است؟ این جا یک نکته ی بسیار بسیار عالی پروردگار دارد. البته بیرون از قرآن. اولین سفارشی که به حضرت آدم کرده این است که من به صورت توضیح می گویم، دیگری در حقت عدالت کند آدم خوب است. خب خیلی خوب است. پس تو هم در حق دیگران عدالت کن. خوبی قانون را که آدم راحت می تواند بفهمد. پیچیدگی که ندارد. در قرآن مجید مباحث پیچیده ی فلسفی یونانی و ایرانی و هندی که نیست که پروردگار بگوید بنشینید درباره ی امتناع و امکان و ضرورت طرفین و ماهیت و وجود و این که اصالت با چیست. این ها را که نیاورده است در قرآن. قرآن کتاب زندگی است. عقل دارد انسان. (قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی) خوبی و بدی آشکار است پنهان نیست. پیچیده نیست. عدالت خوب است که دیگران در حقت داشته باشند. خوب تو هم در حق دیگران داشته باش. احسان چه طور خوب است که دیگران هر نوع نیکی را در حق تو داشته باشند. احترام به تو بگذارند. عیادتت بیایند. مشکلت را حل کنند. قرضت را ادا کنند. تبسم به چهره ات بکنند. خوب با تو حرف بزنند. خوب است این قانون؟ عقلت می فهمد یا نمی فهمد؟ اگر بگویی نمی فهمم احسان یعنی چه دروغ گفته ای. می فهمی. حالا که می فهمی توقع داری. توقعت هم طبیعی است من هم امضا می کنم که همه در حق تو احسان کنند. تو چی؟ یک طرفه باید باشد؟ تو هم باید در حق دیگران احسان کنی. (وَ إیتاءِ ذی القُربی) پول داری؟ نیرو داری، قدرت داری؟ به اقوامت برس. هیچ چیزشان را هم لحاظ نکن. که به من سلام نکرد، دیدن من نیامد، جوابم را نداد، عروسی دعوتم نکرد، عزا دعوتم نکرد. این ها را بریز دور. قوم و خویشت است عطا کن به او. حالا اگر خودت مورد این آیه باشی خودت کسی باشی که باید اقوامت به تو برسند، خوشت می آیند به تو برسند؟ می گویی خوشم می آید یعنی چه واجب است به من برسند. خوب به اقوامت برس. (وَ یَنهی عَنِ الفَحشاء) از گناهانی که در پنهان انجام می گیرد بپرهیزید.نهیتان می کند. گناه را بسنج. من حالا به احترام جلسه و ایام اسم گناه را نمی برم. اما هر گناهی را اگر بنا باشد مطرح کنیم، اسم ببریم، ضررهایش را هم می شود مطرح کرد. این دیگر برای بشر ثابت شده، گناه کارگاه تولید زیان است. پا برای عقل، یا برای روان، یا برای جامعه، یا برای خانواده، یا برای بدن، یا برای قلب، یا برای شخصیت ، ما با گناه بامنفعت نداریم. اگر هم در ظاهر گناهی سود داشته باشد پروردگار می فرماید (إثمُهُما أکبَرُ مِن نَفعِهِما) اصلا آن یک ذره سود ظاهری که تازه همان سود هم باطنش آتش است. گناهش خیلی بیشتر از نفعش است. اصلا نفعش قابل لحاظ نیست. درک می کند زشتی گناه را. اولین کسی که درک می کند خودت هستی. چون وقتی گناه تمام می شود از درون تازیانه می خوری. چرا این کار را کردم؟ گاهی وقت ها هم که پشیمانی قابل جبران نیست. خیلی افراد در این چند ساله که من توفیق داشتم در جامعه منبر بروم یا نامه نوشته اند یا آمده اند حضوری گفته اند، پنجاه سال پیش چنین گناهی را مرتکب شده ایم، نه پشیمانی فروکش می کند نه جای جبران است. چه کار باید کرد؟ راست هم می گفتند. چون دیگر پیر شده بودند. هر وقت یادشان می آید که در جوانی چه گناه عظیمی را نسبت به حالا مرد، زن، هرچی، خودشان مرتکب شده اند این آتش پشیمانی سرد نشده بود بعد از پنجاه سال. بعد هم حالا طرفشان یا مرده بود یا پیر شده بود. آن ها را هم در عذاب وجدان انداخته بود. ضرر دارد نکن. (وَ المُنکَر) از گناهان ظاهر هم بپرهیزید. (وَ البَغی) به اندازه ی وزن ارزن تجاوز به حق کسی نکنید. بَغی به معنی تجاوز است. حتی به حق حیوانات. در فقه مطرح می کنند من در بیابان گرم می خواهم نماز بخوانم. وضو برای نماز واجب است. ظرف آب را گذاشتم. آماده بشوم، یک حیوانی رسید آب را دید دارد لَه لَه می زند، سگ است، خوک است، خرس است، تکلیف من چیست؟ وضو بگیرم؟ خدا می گوید آبی که می خواهی وضو بگیری بده به این تشنه. تیمم کن نمازت را بخوان. (یَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغی) از کربلا به نجف پیاده دارد می رود مقدس اردبیلی، با دو سه تا از شاگردهایش. رسم بوده از قدیم از نجف پیاده می آمدند کربلا بعد برمی گشتند. یک رفیق من داشتم دو سه سال بعد از انقلاب فوت کرد. این دو بار از تهران پیاده رفت کربلا. رسم بوده خوب هم بوده. برای سلامتی هم مفید بوده. کنار آب گفت عرق کرده ام، پیراهنم کثیف شده. به شاگردانش گفت بشورمش. پیراهنش را شست. دیدید در مسیر هم نخلستان زیاد است. بعضی هایش هم دیوار کاه گلی دارد. پیراهن را کاملا شست و انداخت روی کولش و راه افتاد. گفتند استاد پیراهن خیس است خوب تشریف داشته باشید پیراهن را بیندازید روی این دیوار الان خشک می شود. فرمود این دیوار کاه گلی است نم پیراهن من الان زیاد است. دانه دانه این کاه گل را خیس کند بیندازد من در قیامت در دادگاه خدا جواب ریختن این دانه دانه گل ها را نمی توانم بدهم. به اندازه ی وزن یک ذرّه به حق کسی تجاوز نکنید. در مسئله ی تکوین خداوند متعال در قرآن صراط مستقیم را به خودش هم نسبت داده است. (وَ إنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُستَقیم) خدای من، این گفتار انبیا است، انحراف ندارد. خدای من کجی ندارد. خدای من هرچه می آفریند مستقیم، سالم، متعادل خلق می کند در دایره ی تکوین و وقتی پرورشش می دهد آن را هم مستقیم، متعادل پرورش می دهد. در جایگاهی هم که قرارش می دهد جایگاه مستقیم است. فاعلش هم خودش است. در قوانین تکوینی فاعلی وجود ندارد. فاعل حق است، اراده هم فقط مال اوست. قوانین تکوین را هم خودش اجرا می کند نه موجودات. این خورشید نیست که دارد قانون را اجرا می کند پروردگار مجری قانون است. که در قرآن مجید می فرماید همه در ید قدرت من است. (بِکُلِّ شَئٍ مُحیط) چرخ را من دارم می چرخانم. هم فاعل خودش است، هم قانون گذار هم اجرای قانون در دست خودش است.
قطره ای کز جویباری می رود از پی انجام کاری می رود

(ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إلّا یَعلَمُها) یا در آیات دیگر (إلّا بِإذنِ رَبِّک) در دایره ی نظام تکوین، برای ساختن، این را خیلی عنایت بفرمایید. در دایره ی نظام تکوین، برای ساختن، برای پروراندن، برای این که در چه جایگاهی قرار بگیرد موجود، پرودگار عالم معیار و میزان به کار گرفته. شوخی ندارد. (وَ ماخَلَقنَ السَّماوات وَ الأرض وَ مابَینَهُما باطِلاً) یک جای دیگر هم در قرآن می گوید من بازیگر نیستم. لاعب نیستم. من حق هستم. من معیار دارمم من میزان دارم. من بر صراط مستقیم هستم. من عادل هستم. من عالمم. من حکیمم. حکیم. امام صادق می فرماید هر چه را در فیل آفریده در پشه هم آفریده با دو پر اضافه. به حکمت، به عدالت، من بازیگر نیستم من همین جوری روی نمی چینم که حالا راست بالا بیاید، کج باید بیاید، خراب بالا بیاید، انحرافی بالا بیاید، فاصله نزدیک تر باشد، دور تر باشد، نه، (سَنُریهِم آیاتِنا فِی الآفاق) من دفتر آفرینش را باز می کنم نگاه کنید. هر چه را آفریدم با معیار معین، با میزان معین. (وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ المیزان) جهان چون چشم، خط و خال و ابروست، که هر چیزی به جای خویش نیکوست. این مال دایره ی تکوین است. که ملاحظه می فرمایید صریحا در قرآن می فرماید من برای ساختمان آفرینش معیار و میزان به کار گرفته ام. که هر چیزی در این عالم حجم معینی دارد. اندازه ی معینی دارد. وزن معینی دارد. فاصله ی معینی دارد. جای معینی دارد. این ها همه معیار بندی است. شما هم در آفرینش در مرحله ی تکوین هست، بخشی از وجودتان است. در رحم مادر شما را آفریدم. ولی با معیار معین. با میزان معین، با شاغول گیری معین. به دنیا آوردمتان، پرورشتان دادم بر اساس معیار معین، میزان معین. شما از بچگی قد می کشیدید، ولی در یک حد متعادلی نسبت به خلقتتان که رسیدید قدکش را متوقف کردم، در وجودتان تعطیل شد. این معیار است. اگر تعطیل نمی شد هی قد می کشیدید بعد از سی سال هر کدامتان دویست متر بودید. معیار دارد کار من، میزان دارد کار من، عدالت دارد کار من، حق دارد کار من. این مال پرورش بدن است، قلبتان باید چه اندازه بود، چه وزنی باید داشت، کجاهایش باید پر بود، کجاهایش باید سوراخ بود. به چه صورت باید با کل بدنتان در ارتباط بود و همه را روی میزان معین قرار بدهم. همه را روی معیار معین قرار بدهم فاعل این امور هم خودم هستم. کاری به شما ندارم. و اما در دایره ی تشریع که مستقیم بار بیایید، خوب تربیت بشوید، عادل تربیت بشوید، حکیم تربیت شوید، انسان تربیت شوید، به درد بخور تربیت شوید، این جا هم برایتان معیار و میزان قرار داده ام. معیاری که برایتان قرار دادم صادقین هستند. این ها معیار من هستند، در بین شما که اگر خودتان را با آن ها میزان گیری نکنید، انحراف و گمراهی در شما قطعی و صد در صد است. در کره ی زمین نگردید به غیر از صادقین در جستجوی معیار باشید. از صادقین که چشم بپوشید برای انتخاب معیار یا یهودی می شود معیارتان یا مسیحی یا لائیک، خیلی هایتان هم این ها را معیار گرفته اید به زندگی کثیف ننگینتان بنگرید ببینید چه قدر انحراف در زندگی، در فکرتان، در اراده تان، در روشتان، در شکلتان، نگاه کنید. (فَماذا بَعدَ الحَق إلّا الضَّلال) بعد از معیار من، بعد از میزان من، بعد از ترازوی من، جز باطل و گمراهی چیزی نیست. موسی را که رها کنی صد در صد اسیر فرعون می شوی. ابراهیم را که رها کنی صد در صد اسیر نمرود می شوی. اصلا باطل آغوشش باز است که تو معیار مرا رها کنی و الّا تا تو با معیار من زندگی می کنی او هم در وحشت است و هم مزاحمت است. اما عین خود ا و شوی نه دیگر مزاحمت است و نه دیگر می ترسد. پایش هم در یک کفش است که او شوی. این متن قرآن مجید است که به پیغمبر و به امت می گوید. رهایتان نمی کنم مگر این که یهودی شوید یا مسیحی شوید. عیسی را که رها کنید گرفتار پولس می شوید. پیغمبر را که رها کنید لقمه ی گرگی مثل ابوسفیان می شوید و ابو لهب می شوید. علی را که رها کنید غذای خوشمزه ای برای هضم شدن در کثیف ترین شکم عالم، معاویه می شوید، حسین را که رها کنید بنده ی یزید می شوید. عقل هم به شما داده ام بنشینید بین این ها بسنجید که درکش مشکل نیست. که موسی را با فرعون مقایسه کنید، عیسی را با پولس، ابراهیم را با نمرود، پیغمبر را با ابوسفیان، امیرالمؤمنین را با معاویه، حسین را با یزید. یعنی این قدر عقلتان قد نمی دهد، قاطی هم قبول ندارم، هیچ. این را در قرآن اصرار داشته. قاطی قبول ندارد که پلوی معاویه را بخورید و بیایید نمازتان را با علی بخوانید. این نماز توی سرت بخورد. قبول ندارم. هم ربا بخوری هم گریه کنی. هم دخترت بی حجاب باشد هم بیای سینه بزنی. قبول ندارم دین قاطی. (وَ ______ الله مخلِصینَ لَه) باید یک طرفه باشید. دل خوشی بیخود به خودتان ندهید. معیار شما صادقین هستند. نشانه های صادقین چه هست؟ پانزده نشانه بیان کرده است. پنج تایش را دیروز گفتم. دل صادقین غرق به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به ملائکه، ایمان به انبیا، ایمان به قرآن، به وحی است.شما هم دلتان باید آن دل باشد. دل شما هم باید شعبه ی دل صادقین باشد. باطن شما باید شعبه ی باطن صادقین باشد. آن وقت ارزش پیدا می کنید. امیرالمؤمنین می فرماید پنج تا انگشت من لای پنج انگشت پیغمبر بود. دوتایی دست هم را می فشردیم. داشتیم با هم می رفتیم. آن وقت امیرالمؤمنین بیست و سه چهار سالش بود. وقتی پیغمبر از دنیا رفت امیرالمؤمنین سی و سه سالش بود. کنار معیارهای خدا هیچ حرفی نباید زد. سنش کم است. چیست؟ هیچی. باید تسلیم بود. اگر علی را شناختی، اگر حسین را شناختی، اگر ابراهیم را شناختی دیگر چون و چرا را بریز دور. وسوسه و بحث و مباحثه را بریز دور. دوتا دستگیره ی نجات خدا دارد. در قرآن هم می گوید (بِحَبلٍ مِن الله) یک دستگیره و طناب نجاتم قرآن است (وَ بِحَبلٍ مِنَ الناس) یک دستگیره ی نجاتم هم این چهارده نفر هستند. (بِحَبلٍ مِن الله وَ حَبلٍ مِنَ النّاس) کنار همدیگر هم گفته در قرآن آن کسی هم که می گوید (حَسبُنا کِتابُ الله) خیلی احمق است. هر کس هستی. دارد خلاف قرآن حرف می زند. (بِحَبلٍ مِن الله وَ حَبلٍ مِن الناس) امیرالمؤمنین می فرماید خالی الذهن داشتیم می رفتیم. چهار نفر غریبه، نه چهره ی آشنای مدینه، یک جنازه را داشتند می بردند، فرمود علی جان برویم تشییع. چه کسی است معلوم نیست کیست. پیغمبر فرمود برویم دوتایی جلو یک گوشه ی تابوت را تو بگذار روی دوشت و یک گوشه را هم من. یک مقدار می رویم دوباره می آییم عقب تابوت را می گیریم. رفتیم تا قبرستان بقیع. فرمود علی جان تو آب بیاور من این جنازه را غسل بدهم. آن چهار نفر هم همین طور هاج و واج، یعنی چه؟ چه داستانی است؟ کم اتفاق افتاده یا اتفاق نیفتاده. غسل که تمام شد فرمود آقا کفن. گفت کفن نمی خواهد با پیراهن خودم کفن می کنم. آقا برویم در قبر. فرمود نه من خودم می روم. در قبر را بستند و دوباره دستهایش را کرد توی دستم گفت برویم. علی جان نپرسیدی من چرا این قدر به این میت اهمیت دادم. چون دوتایی از توی کوچه که وارد شدیم جنازه را که روی تخته دیدم دلش را نگاه کردم. دیدم از عشق تو پر است. دل باید شعبه ی آن ها شود. شعبه ی صادقین. جان باید شعبه ی جان صادقین شود. (أرواحَکم فِی الأرواح، أجسادُکُم فِِی الأجساد، قُبُورُکُم فی قُلوبِ مَن والاکُم) یعنی ائمه می گویند قبر ما هم باید در دل شما باشد. شما یک دلی باید درست کنید که ما را با خودتان داشته باشید. ما چهارده نفر درون شما باشیم. آن وقت نمی دانید چق قیمتی پیدا می کنید. من این روایت را در معبترترین کتابهایمان، محاسن برقی دیدم. ده روز در یک شهرستان یک جمله اش را فقط برای مردم موشکافی کردم. بقیه اش ماند. محاسن برقی از اصول معتبره ی شیعه است. امام صادق می فرماید (کُنتُ مَعَ أبی) دستم در دست پدرم امام باقر بود. (حَتیً تَهَینا إلی القَبرِ وَ المِنبَر) رسیدیم به نقطه ای که قبر و منبر پیغمبر بود. بین قبر و منبر(فَإذا اُناسٌٍ مِنَ الناس) یک چند نفری در این محیط مسجد بین قبر و منبر دور هم نشسته بودند. با یک هیجانی با یک حالی، پدرم امام باقر آمد بالای سرشان (فَقامَ عَلیه السلام فَسَلَّمَ عَلَیهِم) من دیدم پدرم با احترام ایستاد. به این هفت هشت نفر سلام کرد. این ها سرهایشان را بالا کردند دیدند امام باقر است. پدرم گفت (وَ الله إنِّی اُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ ریحَکُم وَ اُحِبُّ أرواحَکُم) و الله قسم عاشق خودتان هستم. عاشق بویتان هستم و عاشق جانتان هستم. (فَأعیعونی الی  ذلک) این عشق مرا به من کمک بدهید بماند. (بِوَرعٍ وَ اجتِهاد) با پاکدامنی و کوشش در عبادت خدا و خدمت به خلق. گفتم پدر این ها کیست؟ فرمود این ها شیعه بودند. این ها دلشان شعبه ی دل ماست. جانشان شعبه ی جان ماست. روحشان شعبه ی روح ماست. بدنشان شعبه ی بدن ماست. جالب است که پیغمبر و ائمه نگران از قطعی شدن این داستانند تا قیامت نبودند. این خیلی جالب است. اصلا نگران نبودند. به بدهای جامعه نگاه نکنید به بی دین ها نگاه نکنید. همیشه امیرالمؤمنین می فرماید (لا تَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی مِن غِلَةَ أهلِه) در مسیر هدایت از کم بودن افراد وحشت نکنید. ااز زمان آدم تا قیامت نمونه ی شما ها همیشه کم بوده است. اکثریت با دیگران بوده. کم بودید. (وَ لَقَد زَرَعنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الجِنِّ وَ الإنس) اما به ما که می رسد خدا می گوید (وَ قَلیلٌ مِنَ الآخِرین) حبیب من وفادارن به تو بعد از تو کم اند. حالا تهران دوازده میلیون جمعیت دارد، کلش صبح یا شب در جلسات چه مقدار شرکت می کنند؟ کم هستیم. اما هر کداممان مایه ی دلخوشی پیغمبریم. هر کداممان مایه ی دلخوشی فاطمه هستیم. هر کداممان مایه ی دلخوشی امام مجتبی هستیم. یک روز بیاورم آن روایت را نشده هنوز یادداشت کنم. چه روایتی. به چه کسی گفته اند؟ به خدا به ما. والله به ما. امام چهارم می فرماید (أبلِغ) سلام ویژه ی مرا به شیعیانم برسان. زمان خودش چند نفر شیعه بودند؟ خود امام چهارم می فرماید بیست نفر ما را دوست نداشتند. این سلام را به کی رسانده آن بیست نفر هم که جمع نبودند. پراکنده بودند. دو تا مدینه بودند. دو تا کوفه بودند. سه تا مکه بودند. ببینید اصلا شما روایت را نسبت گیری کنید ببینید مال کیست؟ مال کجاست؟ ما چه وقت هستیم؟ آن هم در بهترین کتابهایمان. سلام مرا به شیعیان ما برسانید. همین یک کلمه را به آن ها بگویید برای پدرم گریه می کنند. به چه کسی سلام رساند؟ به خود شما. سلام برسان. فقط گریه نه، به شیعیان ما بگویید برای ما نوحه کنند. برای پدرم، یعنی صدا در هم دیگر بیندازند، خیلی چیزها را در ذهنم در خانه طرح ریزی می کنم بیایم بگویم نیمه کاره می ماند. چون خودم هم دیگر توان ادامه دادنش را ندارم. دلم می خواست در این چند سالی که در خدمتتان بودم، حالا که دیگر آخرهایش را داریم طی می کنیم داریم می رویم دیگر. آن وقت که سرحال بود که یک بار شام را در روزگار بودن اهل بیت توضیح دادم برایتان. نشد. نه من طاقت گفتن دارم و نه شما قدرت شنیدنش را.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحمین"


منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه