قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

صدق و صادقین - جلسه چهارم

 بسم الله الرحمن الرحیم
دهه ی اول محرم 1387- عزیزالله-  سخنرانی چهارم
اهل صدق، که خداوند در قرآن محید تحت عنوان صادقین، صدیقین و صادقون از آن ها یاد کرده، درحقیقت طبق آیات دیگر قرآن بهترین شاهغول پروردگار در میان مردم هستند. که مردم طبق نگاه روایات که  حدود هفده روایت ما داریم، بعضی از روایات را هم دیگران دارند، مردم در عقاید قلبیّه و خلقیّات و اعمال خود را با آن هماهنگ کنند. این هماهنگی دو محصول برای مردم دارد . محصول اول دنیایی است و محصول دوم آخرتی است. اما دنیایی به فرموده ی خود قرآن و پیغمبر اکرم(ص) و ائمّه ی طاهرین (علیهم السلام )، یک زندگی پاک بدون آلودگی، بدون خباثت، بدون ناپاکی و بدون فحشاء و منکرات و ظلم پیدا می کنند. کتاب خدا و تاریخ اسلام و تاریخ انبیاء چنین افرادی را زیاد نشان می دهد که با هماهنگ کردن خودشان با صادقان و اهل صدق چنین زندگی را پیدا کردند و لطیف هم شدند خیلی لطیف. طبق آیات قرآن یک بینایی عجیبی هم پیدا کردند همین ها. بصیرت پیدا کردند. حاکم غاصب مدینه از ابوذر پرسید کجای دنیا برایت بهترین جا است ؟ گفت مدینه . کجای مدینه برایت بدترین جاست ؟ گفت : ربذه؟ گفت به چه علت؟ ربذه که محل تولد و وطنت است. محل پدران و مادران گذشته است. پس حبّ الوطن چه می شود؟ گفت نه از آن جا خیلی نفرت ندارم. یک لحظه هم نمی خواهم آن جا باشم. چرا؟ چون روزگاری که مسلمان نبودم را آن جا بودم. بسیار خاطره ی بدی از آنجا دارم. آن جا یک زمانی ظرف من بوده که من آلوده بودم. از نظر اعتقادی. اما مدینه برای من بهشت است چون این جا با خدا آشنا شدم. با قیامت آشنا شدم. این جا صدای پیغمبر را شنیدم. این جا چهره ی پیغمبر را دیدم . این جا برا ی من خیلی قیمت دارد. خیلی ارزش دارد. در همین فضا آدم قرار که می گیرد، یک مدتی، خیلی هم طولانی نباشد مهم نیست. رسول خدا (ص) می فرماید درکتاب شریف کافی هم نقل شده (مَن أخلَصَ لله أربَعینَ صَباحاً جَرَت مِن قَلبِهِ عَلی لِسانِهِ یَنابیعُ الحِکمَة) با چهل روز آدم می تواند چشمه ی جوشان حکمت الهی بشود. وقتی آدم با صادقین زندگی می کند که هیچ زندگی مضیقه دار ی هم نیست، زندگی مشقت داری هم نیست. شاید بعضی ها فکر کنند حالا ما بیاییم در همه ی امور خودمان را با صادقان وفق بدهیم محرومیت هایی برای ما خواهد آمد. این جور نیست. این را من کاملا یادم است و شاهد بودم که چهره های برجسته ی روحانیون یک شهر معروف آمدند قم خدمت امام گفتند که این مبارزه ای که شما شروع کردید دستتان که خالی است. شما هستید و یک قلم و با یک صفحه کاغذ . طرف مقابلتان سه نوع نیرو دارد: هوایی، دریایی و زمینی. بعد هم به قدرت های جهنمی دنیا وصل است. یعنی کار شما واقعا کار نتیجه داری است؟ امام هم گوش دادند و جواب ندادند. امام یک حسنش این بود که خیلی با قرآن مأنوس بود. همه چیزش را از قرآن می گرفت. حتی وقتی می آمدند با او صحبت می کردند جواب نمی داد، می خواست از قرآن جواب بگیرد. آن عالمان برجسته ی آن منطقه که اثرگذار هم بودند، وقتی از قم رفتند، امام جواب آن ها را نوشت. البته در جواب آن ها ننوشت که شما آمدید با من چه صحبتی کردید. نوشتند که ما مکلف به مبارزه با فسادیم. تکلیف شرعی و واجبمان هم هست. کاری که صادقان داشتند این جاده را ما طی می کنیم. بعد این آیه را نوشتند ( بِإحدَی الحُسنَیَین) نائل می شوید. این یک جمله ی قرآنی است. به یکی از این دو  نیکی ما نائل می شویم قطعا. خب این دو تا نیکی چیست؟ که اهل صدق به  یکی از این دو نیکی نائل می شوند. خب آن ها که عالم بودند فهمیدند که ایشان چه گفت. یکی از دو نیکی این است که ما جاده را طی می کنیم، یا دشمن نابود می شود و حکومت شیطانی از دستش گرفته می شود. ما می آییم با قوانین اسلامی یک حکومت دینی و مردمی تشکیل می دهیم. این یکی از دو حسن است. و  اما اگر نشه یعنی اقتضا نکرد، اوضاع به گونه ای نبود که چنین شود. اگر نشه خب به نیکی دوم نائل می شویم. نیکی دوم هم شهادت است. وقتی دشمن در برخورد با ما خون ما را ریخت ما کجا می رویم با شهید شدنمان؟ آدرس شهدا را قرآن در دو سوره داده است. (وَ لا تَحسَبَنَّ الذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللهِ أمواتاً بَل أحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون) خب این یکی از دو نیکی. بنابراین ما در دنیا در هر شرایطی که قرار بگیریم برنده هستیم. یعنی صادقین این طورند. غیر صادقین در دنیا غرق در خسارت هستند نه ضرر. ضرر باشد که خوب است. ضرر قابل جبران است. خسارت قابل جبران نیست. (فَاولئِکَ الذینَ خَسِروا أنفُسَهُم بِما کانوا بِآیاتِنا یَظلِمون) آن جایی که خدا لفظ خسارت را آورده می خواهد بگوید قابل جبران نیست. (وَ العَصر، إنَّ الإنسانَ لَفی خُسر) اما کی از این فضا در امان است ؟ (إلّا الذینَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحات وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر ) بودن با صادقان هیچ مضیقه ای ندارد. بالاخره یا پیروزی ظاهری است یا شهادت. هردویش سود و منفعت است. غیرقابل تحمل نیست. زندگی همراه با صادقان.  ممکن است یک کم آدم کمتر پول گیرش بیاید. چون آن پولی که می خواهد منهای از صادقان گیرش بیاید پول خوبی نیست. خوب آن گیرش نیاید. آن پول اگر گیر آدم نیاید خیلی با منفعت است. آن مایه ی لذت اگر گیر آدم نیاید خیلی با منفعت است. آن قطعه زمین اگر بیرون از فضای حیاط صادقان گیر آدم نیاید خیلی با منفعت است. می خواهیم چه کار. شما نمی دانم خبر دارید که از جمله معتبرترین روایات شیعه روایاتی است که صدوق نقل کرده است. اولا صدوق اسمش صدوق نبوده، ایشان محمد بن بابویه است. اصلا کلمه ی صدوق ربطی به پدر و مادرش ندارد. این اسم را آن ها برنداشتند. از بس که این انسان در میان علمای شیعه مورد اطمینان و اعتماد بوده و به روایاتش تکیه داشتند درفضای علوم شیعه معروف شد به صدوق. صدوق یعنی خیلی راستگو. صادق یعنی راصتگو. صدوق صیغه ی مبالغه است. یعنی دیگر در راستگویی معرکه کرده است. این روایت را در کتاب با عظمت خصالشان نقل می کنند  که از کتاب های هنری ایشان است. رسول خدا (ص) می فرماید: من خواهشم این است از شما که به این نوع روایات خیلی دل بدهید. کسی که در امت من، یعنی ما ها، یک وجب، فقط به اندازه ی یک وجب زمینی را نامشروع وارد ملک خودش کند،  فردای قیامت اگر برنگردد به صاحبش، این یک وجب از سطح زمین تا عمق زمین به صورت طوق به گردن او خواهد افتاد. این را اگر به افراد غیر وارد بگویند می خندند. یعنی مثلا صد هزار متر طوق می اندازند گردن یک آدم پنجاه شصت کیلوئی، این که جا نمی گیرد که. بروید سراغ فیزیک دانان عالم. آن ها این مسئله را خوب حل کردند. آن ها درکتاب های علمیشان نوشته اند که تمام عالم اجزائش از اتم است. اتم دارای دو هسته ی مرکزی است و از یک تا تعدادی الکترون تشکیل شده است . بین الکترون هایی که دور هسته ی مرکزی می گردد و خلأ وجود دارد. امکان گرفتن این خلأ هست. بعد می گویند ما اگر خلأ اتم های مریخ را بگیریم، چون خلأ که وزنی ندارد،  وزن مال الکترون ها و هسته ی مرکزی است، اگر ما خلأهای مریخ را بگیریم مریخ می شود به اندازه ی یک نارنج بدون این که یک مثقال وزنش کم شود. روز قیامت خلأهای این یک وجب زمین تا ده هزار، بیست هزار متر را که بگیرند می شود یک زنجیر یک متری و وزنش هم کم نمی شود. می اندازند گردن غاصب می گویند حالا برو جهنم با این سنگینی زندگی بکن. که برای خدا کاری ندارد. چه فائده ای دارد آدم منهای صادقان زندگی کند. واقعا چه فایده دارد. وقتی پیامبر (ص) روی منبر بنشینید و بفرماید امت من، فردا بعضی هایتان اهل دوزخید، بعد از پای منبر بگویند آقا آن هایی را که می گویید اهل دوزخند نماز نمی خوانند؟ فرمود:  (یُصَلون) می خوانند. روزه نمی گیرند؟ فرمود (یَصومون) می گیرند. حج نمی روند؟ فرمود (یَحُجون) چرا حج هم می ر وند. گفتند دیگر ملاک جهنم رفتن این ها چیست؟ فرمودند در کسبشان رعایت حلال و حرام مادی را نمی کنند. گیرشان همین است. پولکی اند. اما انسان با صادقان که زندگی کند با پول پاک،  کنار این پول پاک هم والله اسیر نیست. یعنی شب اول سالش که می شود می بیند امسال را صد میلیون اضافه آورده خیلی راحت بیست میلیونش را جدا می کند و می گوید : محبوب من اصل این پول که مال تو است، حالا اجازه دادی ما هشتاد میلیونش را هم برای خودمان برداریم و بیست میلیونش را به تو دهیم. نمی شود آدم هماهنگ با صادقان باشد و در درونش هم پر پرده ی حجاب باشد. پر زشتی باشد. ویژگی های صادقان را در آیه ی صد و هفتاد و هفت سوره ی بقره بیان می کند. ویژگی های قلبیشان را، ویژگی های مالیشان را، ویژگی های عملیشان را، ویژگی های اخلاقیشان را، چهار تا شد. قلبی، مالی، اخلاقی و عملی. اما قلبیشان پنج ویژگی است که روزهای گذشته شنیدید. (وَلکنِّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِروَ المَلائکَةِ وَ الکِتاب وَ النَّبیین) دلشان مالامال از عشق به خدا، به قیامت، به فرشتگان، به قرآن و به همه ی انبیاء است. این مظروف قلبشان است. این است قلب با ارزش. قلبی که خدا دارد. قلبی که قیامت دارد. قلبی که فرشتگان را دارد. انبیاء را دارد. قرآن را دارد. این چه قلبی است که یک انسان چه رابطه هایی با چه منابعی دارد. این دیگر یک نفر نیست. این ها از نظر ظاهر یک نفر آدم می بیند. ولی این است و خدا. این است و قیامت. این است و قرآن. این است و فرشگان. این است و انبیاء. لذا وقتی یک نماز درستی می خواند آخر نماز می گوید (السَّلامُ عَلَینا) ظاهرا می شود به او اشکال گرفت که چرا (عَلینا) می گوید. بگو (السَّلامُ عَلَیَّ) ولی می گوید من تنها نیستم که بگویم سلام بر خودم. می دانی من الان با چه کسانی هستم؟ (السَّلامُ عَلَینا) یعنی سلام بر ما که جمعی از فرشتگان و انبیاء و ائمه ی طاهرین و قرآن و قیامتیان هستیم. برای خروج از نماز هم سلام خطابی دارد. در اتاق است و هیچ کس نیست. نصف شب است و دارد نماز شب ممی خواند. تاریک است. خودش است ولی سلام خطابی دارد. می گوید (السَّلامُ عَلَیکُم) سلام برشما که حاضرید. و إلّا اگر حضور نباشد که این سلام دروغ است. باید بگوید (السَّلامُ عَلیهِم) نه (السَّلامُ عَلَیکُم) آخرش هم می گوید (السَّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادِ اللهِ الصّالِحین) آن هایی که نیستند در دنیا. آن هایی که بعدا می خواهند بیایند. وقتی آدم با صادقان زندگی می کند همه جا حضور دارد. همه جا حال شهود دارد. چشم باز کن که جلوه ی دلدار در تجلی است بر در و دیوار .
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نه همین از غم تو سینه ی ما صد چاک است داغ تو لاله صفت بر جگری نیست که نیست
موسی ای نیست که دعوی أنَا الحَق شنود ور نه آوای تو اندر شجری نیست که نیست
چشم ما دیده ی خفاش بود ور نه تو را جلوه ی حسن به دیوار و دری نیست که نیست
گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار برش از عالم معنا خبری نیست که نیست

گفت (أصبَحتُ یَقیناً موقِنا) یا رسول الله، نسبت به تمام حقایقی که بر ایمان آوردی در باور کاملم. فرمود (فَما عَلامَةُ یَقینِک) نشانه اش؟ گفت یا رسول الله، گویی عرش پروردگارم را آشکار می بینم. یا رسول الله شب ها که برای نماز شب بلند می شوم صدای خوش اهل بهشت به گوشم می خورد. صدای ناله اهل دوزخ به گوشم می خورد. این را حضرت علی (علیه السلام) هم بیان کردند در خطبه ی متقین، چه قدر زیبا، می فرماید (وَ هُم وَ الجَنَةُ کَمَن رَآها) در همین دنیا دارند زندگی می کنند اما انگار بهشت را دارند می بینند. (وَ هُم مُتَنَعِّمون فیها) اصلا انگار همین الآن دارند از نعمت های بهشت بهره می برند. فرمود چه می خواهی؟ گفت : شهادت در رکاب تو را می خواهم. خدایا نصیب او کن آن چیزی را که می خواهد.دست خداست دیگر، تغییرات، تحولات، برگرداندن ها، دست خداست. وقتی یک سپهبد ارتش یزید که کثیف ترین طاغوت اولین و آخرین است، نون او را خورده، به خدا بگوید برگردان مرا، درجا تحول دست خداست. او را بر می گرداند. می آید می گوید (هَل لی مِن توبَه) دست اوست دیگر همه چیز دست اوست. بخیلم، به خدا بگویم من را هم اخلاق خودت  کن. من هم دلم می خواهد جواد شوم. سخی شوم. بخواه تو. در تفسیر منهج است که به داود می گوید سابقه دارد در عالم داود گدایی را من رد کرده باشم ؟ تو یک نمونه اش را بگو. تا الآن مجموعه ی علما شیعه سر سفره اش هستند تا الان. همه جا اسمش هست. ما قم که درس ها هست در غیر ماه رمضان و محرم خود من هم آنجا هستم. دو سه تا درس دارم، هر روز اسم اوست. هزار سال است که از دنیا رفته ولی فقه اهل بیت و شیعه را دارد او می گرداند. شیخ طوسی یک کتاب دارد به نام امالی . در این امالی به سندش از زید فرزند حضرت زین العابدین نقل می کند که پیامبر اسلام(ص) یک انگشتر دادند به حضرت علی (علیه السلام) و فرمودند در مدینه کسی روی انگشتر نقش می زند، ظاهرا برای امضا می خواستند حضرت، برو بگو اسم مرا با پدرم روی انگشتر حک کند (محمد بن عبد الله) کم و زیاد هم نکند. همین محمد بن عبد الله را روی انگشتر بنویس. علی (علیه السلام) انگشتر را آورد پیش حکاک. پیغمبر اسلام(ص) فرمودند روی این انگشتر نقش بزن محمد ابن عبدالله. گفت چشم. کی بیام بگیرم؟ گفت فردا. امیرالمؤمنین فردا آمد. گفت آقا کارتان حاضر است. ولی ببخشید خصلاصخ ما توی این نقش زدن دستمان یک جور دیگر رفته. به جای محمد بن عبد الله نوشتم محمد رسول الله. نمی دانم چه شد که این جوری شد. فرمود پیامبر این جور خواسته.گفت حالا من نمی دانم برو به پغیمبر بگو ببینم چه کار باید کرد. انگشتر را آورد. پیغمبر فرمودند علی جان چه طور چیزی که من خواستم روی آن نقش نزده؟ گفت آقا گفت دستم این جوری نقش زده. فرمود خیلی خب. من هم محمد بن عبد الله هستم و هم محمد رسول الله. عیبی ندارد. انگشتر را به دستشان کردند نمازشان را خواندند. نماز مغرب و عشا را خواندند. فردا انگشتر را که نگاه کردند دیدند کنارش نوشته عَلیٌ ولی الله. جبرئیل نازل شد. فرمود جبرئیل این انگشتر ما داستان خاصی دارد. من دیروز، پریروز این را دادم به علی رفته گفتم محمد ابن ع بدالله حک کند ولی آن انگشتر ساز گفته دستم نگشت محمد رسول الله نقش زدم. عرض کرد آقا خدا سلام می رساند می فرماید تو این را خواستی انگشتری آن را نوشت ما هم این را خواستیم خودمان علیٌ ولی الله نوشتیم روی این انگشتر. قلم دست اوست دیگر. امروز شب جمعه است. به او بگویم برای ما هم قلمش را بچرخاند. (کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الایمان) این هایی که مؤمن واقعی اند من در قلبشان با قلمم ایمان را ثبت کردم،، با قلم خودم. واسطه هم نداشته. این بنده من مؤمن باشد. یا با قلمم این را نوشتم (إنّ لِلحُسَین فی قُلُوبِ المُؤمِنین مَحَبَّةً) این ها دیگر کار من است کار شما نیست. کار انگشتر ساز نیست. (کَتَبَ فی قُلُوبِهُم الایمان وَ أیَّدَهُم بِروحٍ مِنه) شما که مؤمن هستید یارتان هم خودم هستم. (أیَّدَهُم بِروحٍ مِن) این قلب صادقان است. (آمَنَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ المَلائِکَه وَ الکِتاب وَ النَّبیین) کتاب توحید صدوق صفحات اولش می گوید به عزت و جلالم قسم، خدا برای چه قسم می خورد؟ نمی دانم. ما که گروهی نیستیم که به خدا شک داشته باشیم. ما اطمینان به پروردگار داریم. مولا جان بی قسم هم برای ما حرف می زدی ما به خودت قسم قبول می کردیم. ما که قبول کردیم تو همه کاره ی ما هستی. ما که قبول کردیم تو مولای مایی. ما که قبول کردیم تو دنیا و آخرت مایی. ما که می دانیم کسی که همیشه با ما خواهد بود تویی. توقعی هم از دیگران نداریم. چه کار کنیم به زن و بچه مان بگوییم ما را گذاشتند در قبر شما هم بیائید؟ توقع که نداریم. خب ما یک روزی عمرمان تمام می شود باید همه ما را رها کنند. جنازۀ مان را نگه دارند چه کار کنند. اما می دانیم وقتی در قبر را بستند و رفتند رفیق ما تویی. یار ما تویی. مونس ما تویی. کارگردان ما تویی. قسم می خواهد؟ حالا قسم خورده است دیگر. به عزت و جلالم قسم صاحب چنین قلبی را به آتش نخواهم برد. چه چیزی را بسوزانم؟ در قلبی که من هستم، در قلبی که انبیاء من هست، در قلبی که ائمه هستند آن قلب را بسوزانم؟ چه چیزش را بسوزانم؟ بندگانش یعنی صادقین، یک مهربانی هایی دارند که آدم را شگفت زده می کنند چه برسد به خودش. زین العابدین می فرماید: الهی امکان دارد قیامت مرا به دوزخ ببری؟  دوزخ را از من پر کن که دیگر جا برای کسی نباشد. این قدر مهربانند صادقان چه برسد به خود پروردگار. به به از این دل. ما داریم چنین دلی را؟  قطعا داریم. اگر نداشتیم لباسهایمان را چرا عوض کردیم؟ مگر چه شده است؟ اگر نداشتیم گریه از کجای وجودمان است؟ نمی خواهم قسم بخورم اما به والله، با این که روایت داریم، کم هم نداریم این گونه روایات را، نیازی هم به تأکید نیست، اگر چشم ما شعبه ی چشم پیامبر نبود، اگر چشم ما شعبه ی چشم امیرالمؤمنین نبود، اگر چشم ما شعبه ی چشم حضرت فاطمه ی زهرا نبود، تمام عمر یک قطره اشک برای ابی عبد الله نمی ریختیم. ما خیلی چیزهای قیمتی پیشمان است.  شاید خودمان ندانیم، چشم پرقیمت، گوش پر قیمت، بله. گوش ما پر قیمت است. دلیل هم دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید این جور گوش ها ، به چه کسی می گوید؟ به ابی عبد الله. می گوید این جور گوش ها از جانب تو  یک صدایی بشنوند، اشکشان می ریزد. نه این که خود ابی عبد الله حرفی بزند، نه، همین یک نفر بگوید (السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ الله) زبان پر قیمت. پر قیمت است که می تواند بگوید یا الله، یا رب، یا حسین. دل ما دل پر قیمتی است. این روزها خوب اگر بخواهیم جواب بدهیم، یکی به ما گوید حالت چطور است؟ می گویم نمی دانی چه است؟ می گویم دلم آتش گرفته. می گویم دلم می سوزد. ناراحتم. قیامت چه یارانی داریم ما. قیامت خطاب می رسد به حضرت زهرا که تمام درهای بهشت به رویت باز است برو. می گوید چشم. می آید کنار ورودی بهشت. خطاب می رسد حبیبه ی من چرا نمی روی؟ می گوید تنها نمی توانم بروم. با چه کسی می خواهی بروی؟ نمی گوید با شوهرم چون شوهرش احتیاج ندارد کسی ببرتش بهشت، نمی گوید با پدرم، نمی گوید با بچه هایم. نمی گوید با یازده امام. خدایا دلم می خواهد این بسیار لغت عجیبی است. این لغت نشان دهنده ی این است که آدم به آن طرف خیلی بستگی دارد. لغت خیلی جالب است. می گوید خدایا تمام عزاداران حسینم را، یعنی ما را  حضرت زهرا می گوید داغ دیده. ما داغ دیده ایم. (بقیه روضه است ...)
"برحمتک یا ارحم الراحمین"

 


منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه