براي پاسخ به اين سؤال، بايد ديد مقصود از زندگي چيست؟ اگر مقصود از زندگي فقط حركت و احساس طبيعي به وسيلة اعضاي حاسه، و خواستنهاي ناشي براي اشباع غرايز طبيعي حيواني است و بس، نه تنها ايمان براي چنين زندگي مورد نياز نيست، بلكه مزاحم و مخل آن نيز محسوب ميشود. از اينجا است كه اشخاصي كه ميگويند انسانها ميتوانند بدون ايمان زندگي كنند! انسان و زندگي او را در مرتبهاي از حيوانيت پست در نظر ميگيرند كه شايستگي درك و پذيرش ايمان را ندارد. پيشنهاد ايمان به چنين اشخاصي، مانند پيشنهاد انديشه نيرومند براي يك بيمار رواني است كه انديشه براي او سبب زحمت و رسيدن فوري به پوچي است. و اگر مقصود از زندگي، عبارتست از زندگي با همة ابعاد و استعدادهاي انساني، محال است كه بدون ايمان از چنين زندگي برخوردار گشت. براي انساني كه ايمان به موضوعي ندارد، توقع انديشه و عمل بر مبناي قانون دربارة آن موضوع، همان مقدار منطقي است كه توقع حركات منظم و منطقي مبتني بر وجدان آگاه براي يك حيوان بيانديشه و بيذهن!!
يكي ديگر از مختصات بيايمان دربارة يك موضوع، احساس اكراه براي كار [اعم از فكري و عضلاني] دربارة آن موضوع است و اين احساس همواره رنج و ملالت ناگوار دربارة آن كار ببار ميآورد، همچنين نميتوان در كارهاي صادرة غير مستند به ايمان، به شناختهاي جديد و ابتكاري نائل آمد. به همين جهت است كه ميتوان گفت اساسيترين عامل اخلال كار چه فكري و چه عضلي، نبودن ايمان به كار است كه مانع به فعليت رسيدن و يا مانع بيداري وجدان كار ميگردد.
منبع : پاسخگو