قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پرچم های دعای کمیل

در بندرعباس منبر می رفتم . شب آخر و دقایق پایانی منبر بود . جوانی خوش قیافه و شیک پوش جلو آمد . نامه ای به من داد و سریع در جمعیت ناپدید شد . نامه را خواندم . نوشته بود : « من جوانی هستم که قیافه و ظاهرم خوب است و از مال دنیا چیزی کم ندارم . ساکن بندرعباسم ؛ ولی اهل اینجا نیستم . بعد از ظهر پنجشنبه ای ، دوستم به خانه مان آمد و مرا با خود بیرون برد . در بین راه گفت که من پدر و مادرم به تهران رفته اند و خانۀ ما خالی است . با دو زن جوان قرار گذاشته ام . یکی برای من باشد ، یکی برای تو . من هم که جوانی عزب بودم و در فشار غریزۀ جنسی به سر می بردم استقبال  کردم . هر یک با زنی به اتاق جداگانه ای رفتیم . وقتی می خواستم مشغول کار فساد شوم ، مرتب پرچم های دعای کمیل ، که در کوچه و خیابان نصب شده بود ، جلوی چشمم به اهتزاز در می آمد و مسایل معنوی و نیایش با پروردگار و مناجات حضرت علی (ع) در ذهنم متجلی می شد . ناگهان چنان خجالت زده شدم که انگار آب روی آتش شهوت من ریخته شد و بحمدالله بدون آلودگی به گناه ، لباسهایم را پوشیدم و به خانه برگشتم و شب به دعای کمیل آمدم .
از اول دعا تا فراز « الهی و ربی من لی غیرک » ، از شدت خجالت حال معنوی به من دست نمی داد؛ ولی ناگهان بغضم ترکید و به گریه افتادم و از پروردگار عذرخواهی و طلب مغفرت کردم . این ماجرا سال گذشته اتفاق افتاده است و من اکنون هم برای تقدیر و سپاس از شما و شکرگزاری خداوند متعال ، این نامه را نوشته ام و هم برای این که شما بدانید مجلس و منبرتان چه خیر و برکتی برای من داشته است . »
در انتهای نامه نوشته بود : « من در آن شب از خداوند خواستم که در آینده نیز مرا از گناهان حفظ کند . سه ماه بعد پدرم به من پیشنهاد ازدواج کرد و بحمدالله با دختری شایسته ، زیبا و با کمالات ازدواج کردم . امشب نیز با هم به این مجلس آمده ایم . »


منبع : منتشر شده توسط اسناد انقلاب اسلامي
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه