قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

به عشق وطن

ظهر یکی از روزهای ماه رمضان (سال 1360یا61) مشغول سخنرانی بودم که مردی با لباس شیک و کیف سامسونت وارد مجلس شد و خیره خیره به من نگاه کرد . خیال کردم فردی خارجی است که از اینجا رد می شده ، جمعیت را دیده ، آمده تا ببیند چه خبر است . بعد از منبر پیش من آمد و شروع کرد به گریه کردن . گفت : « حاج آقا ، این دعای کمیل که از رادیو پخش می شود ، با صدای شماست ؟ » گفتم : « گاهی دعای کمیل من پخش می شود .» گفت : « از اینجا رد می شدم ، از لحن صدایتان فهمیدم که آن دعای کمیلی که شنیده ام ، از شما بوده است . » توضیح داد: « از طرف بانک مرکزی شاهنشاهی ، مأمور به خارج بودم و بعد از انقلاب قصد نداشتم به ایران بیایم . وقت بازنشستگی ام نیز نزدیک بود . شبی با زن و بچه ام برای تفریح بیرون آمدیم . کناری بر روی چمن نشستیم . شب جمعه بود . من به عشق وطن ، رادیوی ایران را گرفتم تا ببینم چه خبر است . دعای کمیل بود و شما داشتید این طور می گفتید : « خدایا اگر نمی خواستی ما را ببخشی ، پس چرا امشب به ما توفیق دادی دور هم جمع شویم و دعای کمیل بخوانیم . خدایا ، از این که ما را جمع کردی و وادار نمودی این دعا را بخوانیم و گریه و زاری کنیم ، معلوم می شود که می خواهی ما را ببخشی .» من همانجا نوار گذاشتم و بقیۀ دعا را ضبط کردم ... چهار ماه تمام خوراک من و زن و بچه ام شده بود همان نصفۀ دعای کمیل شما . بالاخره زندگی را جمع و جور کردیم و به ایران آمدیم . در این مدت خیلی سراغ شما را گرفته ام تا این که امروز به طور اتفاقی به زیارت شما نایل شدم . »

 


منبع : منتشر شده توسط اسناد انقلاب اسلامي
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه