تفاوت فلاسفه و عرفا يكي به لحاظ شيوه و روش، ديگري از طريق موضوعات مربوط به آن ميباشد. از نظر روش، تفاوت اصلي فلسفه و عرفان در آن است كه فيلسوفان درصدد تبيين استدلال حقايق جهان هستند و از راه عقل و استدلال به اثبات حقايق عالم هستي و قوانين كلي حاكم بر آن ميباشند، حال آن كه عارف تنها به بيان مشاهدات خود ميپردازد و از استدلال جز به منظور تأييد استفاده نميكند. گاهي هم كه نياز به تأييد و ايجاد انس براي ديگران نباشد، اصلاً به استدلال توجه نميكند، يعني صرف شهود او را مؤمن به مشهود مينمايد. اصلاً احتياج به برهان در ذهن او خطور نخواهد كرد. محور اصلي عرفان،مشاهده حقايق است. مشاهده اسرار جهان، مدار كار عارف را تشكيل ميدهد. او آن گاه كه در عرفان نظري سخن ميگويد، گفتار خود را براساس مشهوداتي كه دارد، تنظيم مينمايد. اگر همانند حكيم يا متكلم و يا محدّت سخن بگويد، در حد تأييد مشهودات خود است، نه تعليل و اثبات آن؛ زيرا هر صاحب فني اگر از محور فني ديگران سخن به ميان آورد، در حد تأييد فن خود است، نه تعليل. عارف اگر در ضمن مشهودات خود، از دلايل عقلي حكيم و متكلم، يا از ادله فعلي محدث سخن گويد، از باب تأييد است، نه استدلال. چون دامنه شهود، تمامي حقايق كلي و جزئي را در برميگيرد، عارف قادر براظهار نظر درباره حقايق كلي و جزئي جهان ميباشد، ولي فلسفه بر محور استدلال و برهان ميگردد. از اين رو اگر فيلسوف در كنار استدلال خود، از شواهد عرفان و يا دلايل نقلي سخن گويد، از باب تأييد است.
از آن جا كه برهان و استدلال در حوزه مفاهيم كلي قابل طرح ميباشد، آراي فلسفي فيلسوف محدود به امور كلي ميباشد، فيلسوف از استدلال بر امور جزئي ناتوان است. از نظر هدف نيز اين دو متفاوتاند. هدف فيلسوف كشف و فهم حقايق جهان هستي است، اما هدف عارف وصول به حقيقت است. فيلسوف ميخواهد بفهمد و درك كند، اما عارف ميخواهد به آن برسد و واصل شود.
منبع : پاسخگو