صبح ها در اصفهان ، منبری داشتم که در کنار زاینده رود برگزار می شد . چهار خانۀ بسیار بزرگ در کنار هم به اضافۀ پیاده رو برای جمعیت فرش می شد . رفت و آمد انبوه جمعیت مشکلاتی برای محله ایجاد کرده بود ، به این دلیل یکی ازهمسایه ها مرتب به بانی مجلس پرخاش می کرد و می گفت که این چه بساطی است که راه انداخته اید .
چند روز بعد همین شخص نزد بانی مجلس آمده ، خاضعانه در خواست کرد تا خانۀ او را نیز برای جمعیت فرش کنند . او گفت : « دیشب حضرت رسول الله (ص) به خواب چند نفر از اهل خانه آمده و خطاب کرده اند که به این مجلس چه کار دارید ؟ به جای کمک کردن مخالفت می کنید ؟ »
بدین ترتیب از آن پس ، هر ساله آن خانه در اختیار منبر و روضه است . یک روزخانواده ای به بانی مجلس مراجعه کرده ، ابراز داشتند : « از برکات این مجلس ، زن و دخترهای ما علاقمند شده اند که چادر به سر کنند . با این که وضع مالی خوبی داریم ، دوست داریم با پول شما چادر تهیه شود . » بانی با خوشحالی و روی باز پذیرفت و چند قواره چادری مرغوب خرید . آن را کادو کرد و به آنها هدیه داد .
منبع : منتشر شده توسط اسناد انقلاب اسلامي