توبه در اسلام اعاده حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست ، اعاده حیثیتى که به وسیله خود او انجام مى شود ، و دیگران دخالتى ندارند ، و این راه همیشه براى او باز است ; چون مکتب الهى مکتب امید است ، سرچشمه مهر است و کانون رحمت ، و حسین آیینه تمام نماى رحمت آفریدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن . حسین وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتى که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد ، راهنمایى کرد ، خیرخواهى نمود .
پیش از جنگ بکوشید ، در میان جنگ بکوشید ، با گفتار بکوشید ، با رفتار بکوشید و توانست کسانى را که شایسته رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند .
آخرین دعوت حسین وقتى بود که تنها مانده بود ، وقتى بود که یارانش همگى شهید شده بودند و دیگر کسى نداشت ، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد : آیا براى ما یاورى پیدا نمى شود ؟ آیا کسى هست از حرم پیامبر دفاع کند ؟
اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا ؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ ؟
این ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشیره خزرج ولى با آل محمد سر و کارى نداشتند ، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان این بود : حکومت از آن خداوند است و بس ، گنهکار حق حکومت ندارد .
آیا حسین گنهکار بود ، ولى یزید گنهکار نبود ؟!
این دو نفر از کوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند ، روز شهادت که کشتار آغاز شد ، در سپاه یزید بودند ، آسیاى جنگ مى گردید و خون مى ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند ، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند ، هنگامى که نداى حسین را شنیدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسین فرزند پیامبر ماست ، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینى گردیدند و در زیر سایه حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنى چند را مجروح کرده و عده اى را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند.
علامه کمره اى که از مشایخ اجازه این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت « عنصر شجاعت » مى فرماید :
همین که زنان و اطفال صداى حسین را به استغاثه شنیدند :
اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا . . . ؟
صدا به گریه بلند کردند ، سعد و برادرش ابوالحتوف چون این نداى دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند .
اینان در حومه نبرد بودند و با شمشیرى که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند ، نزدیک امام همى نبرد کردند تا جماعتى را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در یک جایگاه با هم کشته شدند .
باید در داستان حیرت آور این دو برادر پیام روح امیدوارى را شنید ، روح امید به نور خود سرى مى کشد و از پشت پرده غیب انتظار خبرهاى تازه به تازه دارد ، نویدهاى غیرمترقبه براى انبیا مى آورد ، در حقیقت او نبى انبیاء است .
به واسطه خاصیت نور امید ، هر دم انبیاء به کشف تازه اى از پشت پرده هاى غیب امید مى دارند ، از دمیدن روح تازه یاس ندارند حتى در دم آخر ، و نفس نزدیک به جرم را با مجرم حساب نمى کنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگیرد ، انتظار عنایت تازه اى را به جا مى دانند ، چه اینکه عنایات مخصوص الهى مستور از همه است .
یعقوب پیامبر (علیه السلام) فراق عجیبى کشید ، سالیان درازى که چشم سفید مى شد گذشت و از یوسفش نشانى ، بویى ، اثرى ، خبرى ، نیامد ، بلکه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سکوت طویل خود آن را امضا مى کرد ، در عین حال على رغم زمزمه گرگ خوردگى ، امیدوارى به حیات و به بازگشت عزیزش داشت و گم گشته خود را از روح الهى مى طلبید .
انقلاب روحى این دو نفر جنگجو را در پاسخ روح امیدوارى به حسین جواب دادند که امید خود را به هدایت خلق به موقع بداند و معلوم شود که از دم شمشیر خونریز دشمن نیز ممکن است نور هدایت مخفیانه بجهد !
این ترجمه در انقلاب این دو نفر ، غریب ترین نادره وجود را از این طرف ، و بلندترین روح امیدوارى را در بنیه حسین (علیه السلام) از آن طرف ، در پیش نظر مبلغین اسلامى مى نهد و به نما مى گذارد ، فلته تحول ، فلته طبیعت هرچه بود ، پس از استحکام دشمنى و خارجى بودن بیست ساله و پافشارى در خلاف و ستیزه تا دم آخر ، چون یوسفى از پشت پرده هاى نهانخانه غیب به در آمدند .
سرّى است که خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته ، همان مجهول بودن این سر است که امیدوارى به مبلغین حق مى دهد و مى گوید : به هیچ حال از تبلیغ و تاثیر آن مایوس مباشید ، سر ذوات بر همه مامورین هدایت مستور است ، هر آنى تحولى رخ مى دهد ، از پشت پرده ابهام طبقه اى از نو به ظهور مى آیند .
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَاْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء.
خداوندا ! اختلاف تدبیرت ، و شتاب و سرعت درهم پیچیدن تقدیراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطاى موجود و از نومیدى از تو در بلاها باز مى دارد .
بدن که سایه اى است از روح ، حجابى است بر فکر که رخسار آن را پوشیده ، و فکر نیز حجابى است که غریزه عقل را در پشت خود نهفته ، و غریزه عقل نیز حجابى است بر روان که چهره آن را پوشیده داشته ، و نهفته تر از همه نهفته ها سرى است در ذات انسان که در پشت پرده روان نهفته است ، هیچ قوه علمیه به آنجا نافذ نیست و به کشف آن قادر نه ، این نهفته هاى پشت پرده هریک به قوه اى مکشوف مى گردند ، نهفته نخستین را که فکر است قوه هوش مى باید ، مردم هشیار فکر را قرائت مى کنند ، از پشت پرده قیافه و لهجه و خط ، فکر را مى خوانند .
و عقل پنهان را نور فراست و ایمان که قوه اى است فوق کاشف اول درمى یابد ، و مقام روح و روان را نور نبوت که بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند یافت ولى از سر روان احدى را خبر نیست ، آنجا شعاع مخصوص ربوبى است و آن ناحیه ارتباط ذات موجود است با مقام کبریایى غیب الغیوب ، در آنجا هیچ واسطه اى بین لطف ایزد با خلق او نیست ، هرکس خود رابطه مخصوص با پروردگار خود دارد ، این رابطه را با کس مکشوف نکرده تا وجوب تبلیغ و حکم آن همیشه ثابت و تاثیر آن همواره مترقب باشد .
هادیان را همواره در هر حالى به امیدواریهاى تازه به تازه مى نوازد ، به رشد و هدایت مردم تحریص مى کند ، اسباب انقلاب و تحول را از بین اسباب مستور داشته ، بلندى پایه خداشناسى وابسته به توکل و امید و انتظار و روح امید است ، هرچند خداشناسى عمیق تر باشد روح امید را پایه ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح امیدوارى ارتفاعش بلندتر باشد ، بیشتر به عمق وجود سر مى کشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاى تازه مى گیرد .
مرتفع ترین روح تا به عمیق ترین اسرار وجود سرى مى کشد ، اسرار نو به نو مى بیند ، خبرهاى تازه تازه به او مى رسد .
هان ! اى مبلغین اسلام ، روح امید را از شما نگیرند ، سختى اوضاع مایوستان نکند ، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نیست .
گویند : شیخ محمد عبده در محضرى گفت : من از اصلاح حال امت اسلامى مایوسم . بانویى از حضار که از بیگانگان بود گفت : عجب دارم که این کلمه شوم « یاس » از دهان شیخ بیرون جست ! شیخ هشیار شد ، فورى استغفار کرد و تصدیق نمود که حق مى گویى .
امام حسین (علیه السلام) جز از جدش از همه هادیان ، از همه انبیاء ، روح امیدوارى بلندتر بود ، شاهبازى بود تا به مرتفع ترین قله هاى امکان پرواز ، و به عمیق ترین اسرار وجود نظر داشت ، پیام امیدوارى را از زبان حسین بشنوید که به شما روح بدهد .
جانها فداى تو باد یا حسین که در هر وادى تو را باید صدا زد ، تو مبلغین را تشویق مى کنى ، تو معیار پافشارى را با نیک بینى مى آموزى ، ما را به شیخ مصر و رییس مصر کارى نیست ، فداکارى را تو کردى و دیگران از تو آموختند ، از زبان تو باید اسرار خدا را شنید ، بلندپایگى روح تو حتى از انبیاى دیگر هم برتر بود ، در کوى تو نسیم نوید و انتظار خیر حتى از دم شمشیر خونریز هم مىوزد .
اقدام تو در آغاز ، در آن عصر تاریک موحش ، و به کوفه روى آوردنت ، با پیشامدهاى مراحل بین راهت و تذکر :
اَلاَمْرُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَکُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَاْن ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للهِِ ، وَاِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ . . .
و برخورد به سدهاى بسته و گفتگوهاى مهرآمیز یا شورانگیزت ، هرکدام در مرحله اى و به نحوى اطوارى بود که از انوار امید مى تابید ، و دعاى عرفات را جلوه مى داد که مى گفتى :
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَاْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء .
و در آخر هم که چشم از جهان بربستى بدان امید بودى که تربت شهیدان کویت ، زنده دلان را هشیار کند ، به تربت شهیدان کویت بگذرند تا نسیم حیات بر آنان بوزد ، از آنجا زنده شوند و به تبلیغ قیام کنند و از خلق روگردان نباشند ، تا با تبلیغ خود ، آلودگان را به پاکى و اهل معصیت را به توبه و انابه ، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند .
برگرفته از کتاب عبرت آموز نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان