قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عشق مالك اشتر

 مالك اشتر كه در علم و عمل و معرفت و بينش از چهره هاى برجسته اهل ايمان و مورد توجه خاصّ امير مؤمنان عليه السلام بود ، از قلبى پر از عشق و محبّت و مهر به ديگران ، نصيب كامل داشت . براى اين كه چهره معنوى و شخصيت با ارزش انسانى او روشن شود لازم است به كلام مولاى عاشقان و سرور عارفان ، على عليه السلام پس از شنيدن خبر شهادتش با دقت لازم توجه كرد :
« أَللّهُمَّ أَحْتَسِبْهُ عِنْدَكَ فَإِنَّ مَوْتَهُ مِنْ مَصَائِب الْدَهْرِ ، رَحِمَ الْلّهُ مَالِكاً فَقَدْ وَفى بِعَهْدِهِ ، وَقَضى نَحْبَهُ ، وَلَقَى رَبَّهُ  » .
خدايا ! من مصيبت اشتر را نزد تو به شمار مى آورم زيرا مرگ او از مصائب و سوگ هاى روزگار است ، خدا مالك را مورد رحمت و مهر قرار دهد كه به پيمانش در راه دين و رهبرى وفا نمود و عمرش را به خير و سعادت به پايان برد و به لقاى پروردگارش رسيد . « وَ للّه ِِ دَرُّ مَالِكٍ وَمَا مَالِكٌ لَو كَانَ مِن جَبَلٍ لَكَانَ فَنداً ولَو كَانَ مِن حَجَرٍ لَكَان صَلْداً أمَّا وَاللّه ِ لَيَهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً وليُفرِحَنَّ عالَماً عَلى مِثلِ مَالِكٍ فَلتَبْكِ البَوَاكى وهَل مَوجُودٌ كَمالِك  » .
خدا به مالك پاداش خير دهد كه اگر كوه بود كوهى بود عظيم و بزرگ ، و اگر سنگ بود سنگى بود سخت ، آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! مرگ تو جهانى را ويران و جهانى را شاد مى كند ، بايد گريه كنندگان بر مردى مانند مالك بگريند ، آيا يار و ياورى چون مالك ديده مى شود ؟ آيا مانند مالك كسى هست ؟
او با اين همه عظمت و شخصيت و دلاورى و بزرگوارى و در حالى كه سپهسالار ارتش امير مؤمنان عليه السلام بود ، به پارسايى و قناعت و بردبارى و كرامت و قلبى مالامال از مهر و محبّت آراسته بود .
گفته اند : روزى از بازار كوفه مى گذشت ، كرباس خامى كه از پارچه هاى ارزان قيمت روزگار بود به تن داشت و پاره اى از همان را به جاى عمامه بر سر گذاشته بود ، يكى از بازاريان از روى حقير شمردن او و سبك به حساب آوردنش شاخه سبزى خوردنى گل آلود را بر او انداخت ، اشتر در كمال بردبارى و بدون اعتنا به حادثه به راه خود ادامه داد ، يكى از حاضران كه اشتر را مى شناخت به آن بازارى گفت : واى بر تو ، آيا دانستى به چه شخصى اهانت كردى ؟ ! گفت : نه ، گفت : او مالك اشتر دوست و يار امير مؤمنان بود ، آن مرد بازارى از عمل زشت خود به لرزه افتاد و به دنبال اشتر روان شد تا عذرخواهى كند ، مشاهده كرد كه اشتر در مسجد به نماز ايستاده ، هنگامى كه از نماز فارغ شد ، آن مرد  سلام داد و خود را به پاى اشتر انداخت و بوسيد ، اشتر او را از روى پايش برداشت و گفت : چه مى كنى ؟ ! گفت : عذر عمل زشتى كه از من سر زد ، از تو مى خواهم ! اشتر فرمود : بر تو هيچ گناهى نيست ، به خدا سوگند من به مسجد آمده ام كه براى تو درخواست آمرزش نمايم  .


منبع : برگرفته از کتاب با کاروان نور استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه