قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

سلمان و ابودرداء

 سلمان و ابودرداء از طريق مايه ايمانى ، دو يار و دوستدار يكديگر بودند . سلمان روزى به ديدار ابودرداء رفت ، همسر ابودرداء را بسيار ساده پوش و دور از زينت زنان و به صورتى خيلى عادى و معمولى ديد ، به او گفت : اين چه وضعى است كه خود را در آن قرار داده اى ؟ پاسخ داد : برادرت ابودرداء خود را از همه امور دنيايى بى نياز حس مى كند و گويا احتياجى به هيچ امرى از امور دنيا ندارد . هنگامى كه ابودرداء وارد خانه شد به سلمان خوش آمد گفت و غذايى نزد او نهاد ، سلمان به او گفت : اى ابودرداء ! تو هم از اين غذا بخور ، ابودرداء گفت : من روزه ام . سلمان گفت : تو را سوگند مى دهم كه از اين غذا بخور ، زيرا تا تو دست به غذا نبرى من لقمه اى از آن نخواهم خورد ، در هر صورت سلمان شب را نزد ابودرداء ماند ، مشاهده كرد با فرا رسيدن شب ابودرداء براى عبادت آماده شد ، سلمان او را نگه داشت و به او گفت :
اى ابودرداء ! براى پروردگارت بر تو حقى است و براى بدنت نيز بر تو حقى است و براى خانواده ات هم چنان بر تو حقى است ، در ايام معينى روزه بگير و ديگر ايام را بخور و نماز بگذار ، به بستر خواب و استراحت هم برو و حق هر صاحب حقى را نيز ادا كن ، اين بى ميلى به غذا و بى توجهى به همسرت و هزينه نكردن عشق و محبّت به او امرى ناپسند و عملى نامشروع و روشى غير متعارف و كارى دور از اخلاق انسانى است . ابودرداء پس از اين جريان خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و پيامبر را از برخورد و گفتار سلمان خبر داد ، نهايتاً پيامبر هم به همان صورتى كه سلمان ابودرداء را هدايت كرده بود ، او را راهنمايى فرمود .


منبع : برگرفته از کتاب با کاروان نور استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه