قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرد بزرگ الهى در بخارا

یکى از اولیاء خدا وارد شهر بخارا شد ظاهرا، حالا حساب انبیا و ائمّه در این زمینه جدا بود، انبیا و ائمّه به مجهول دچار نمى شدند، اما اولیا احتمال داشت به مجهول دچار بشوند، ولى خداوند متعال نمى گذاشت آلوده به آن چه به نظرشان مجهول بود، بشوند. گفته بودند که این مرد الهى از سر سوزنى لقمه حرام هم با تمام وجود فرار مى کند.

در آن منزلى که وارد شده بود، صاحب منزل در بخارا تقریبا آدم قدرتمندى بود، کارگرانش را فرستاد و گفت بروید از انسانى که مظلوم تر از او نباشد، بدون پول موادّ غذایى بردارید و بیاورید تا سر سفره این آدم بگذاریم تا بخورد.به آخر شهر رفتند یک خانه خشتى، گِلى را پیدا کردند که پیرزن ضعیف البنیه اى دو اتاق خرابه و یک برّه داشت، برّه را گرفتند، پیرزن گریه کرد، فریاد زد، داد کشید، گفتند فایده ندارد. سر برّه را بریدند، پوست کندند، پختند و سر سفره گذاشتند، با کمال اشتها خورد، غذا که تمام شد، به او گفتند حرام ترین لقمه این شهر این بود که شما امروز خوردى. گفت: براى من که حلال ترین لقمه بود. گفت: صاحبش را بیاورید. پیرزن را آوردند. پرسید: مادر این گوسفند را براى چه گرفته بودى؟ گفت: حاجتى داشتم شنیدم که فلان مرد خدا مى خواهد به بخارا بیاید، به پروردگار عرض کردم اگر برآورده شود یک برّه به نذر او بگیرم، او را یک وعده دعوت کنم، برّه را بکشم تا او بخورد. گفت: نگفتم این غذا حلال ترین غذا براى من بوده است.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه