به آن عارف بزرگ گفت: مرا نصیحت کن.گفت: زود است.گفت: 56 ساله هستم چطور زود است؟گفت : تو الآن نصیحت به دردت نمى خورد.گفت : چرا؟گفت : الان پیش من آمده اى، من به تو بگویم بفرمایید، بنشین، بتمرگ هر سه براى تو مساوى است؟!گفت : اجازه بدهید فکر کنم.فکر کرد و گفت: آقا مثل اینکه اگر به من بگویید بفرمایید بیشتر از بتمرگ خوشم مى آید.فرمود : هنوز پخته نیستى، نصیحت به دردت نمى خورد، آدم نشده اى، تو هنوز در بند این حرف ها هستى، درون را صاف کن، خالى کن، جا به تو بدهند، ندهند، قبولت کنند، نکنند، جلوى پایت بلند شوند، شعار برایت بدهند، ندهند، بیایند، نیایند، هنوز آدم هستم، اگر فردا شب همه شما اعتصاب کنید و تصمیم بگیرید که یک نفر از شما به این جا نیایید و فقط من بیایم و حوض آب باشد، براى من مساوى است؟! خودم را مى کُشم، آن وقت مى گویم من بنده خدا هستم.لباس نو پوشیده بود، هیچ وقت هم نمى پوشید. آن مرد بزرگ به او گفت: چه شده لباس هایت را عوض کردى؟ گفت: خدایم مرده است، خوشحالِ خوشحال هستم، به خاطر مردن خدایم لباس هایم را عوض کرده ام. گفت : خدایت چه کسى بوده که مرده؟ گفت : هواى نفسم، تازه مرده، تا الان که پیرمرد هستم، بر من حاکم بود. من مرکب سوارىِ هواى نفسم بودم و او هر کجا که دلش مى خواست مرا مى برد، اما حالا مرده، خوشحال هستم که هوایم مرده است. شما طاقت یک ماشینى که هوایش نامیزان شده، ندارید. در راه اصلاً درست کار نمى کند. به اولین تعمیرگاه که مى رسید، مى گویید که هوایش نامیزان است. آن گاه هواى وجود خودمان از هزار موتور نامیزان، نامیزان تر است، چه موقع باید این موتور وجود را هواگیرى کرد؟ اگر هواگیرى نشود، درست حرکت نمى کند، خوب راه نمى رود.از منزل دنیا گذشتیم. این منزل اول ماست. در هر منزلى که هستیم با یک سلسله مسائلى سر و کار خواهیم داشت. در این منزل اگر با لباس، خوراک، مرکب و خانه سر و کار داریم، سر و کارمان باید سطحى باشد نه عمقى، عمق مال عمق عالَم است، ظاهر هم مال ظاهر عالَم، هر چیزى را سر جاى خودش قرار دهید. عمق مال عمق عالم، باطن ما مال باطن عالم است، ظاهر ما هم مال ظاهر عالم است.چرا وقتى لباسى که مطابق با شهوت و هواى مان باشد در بازار پیدا نمى کنیم، این قدر متاثر و ناراحت مى شویم؟ براى این که سر و کار عمقى داریم والاّ اگر سر و کار عمقى نداشته باشیم، دو هفته هم گوشت گیرمان نیاید، میوه گیرمان نیاید، لباس مطابق با رنگى که دلمان مى خواهد گیرمان نیاید، اگر بدنى است بدنى باشد، بدن هم که دیگر عقل و شعور ندارد که دردش بگیرد. آن درد مال باطنم است، باطنم دردش مى گیرد، چرا باطن را در چهارچوب دنیا حبس کردى؟ باطن مال باطن است، ظاهر هم مال ظاهر، آن گاه این ظاهر هم که تمام شدنى است.روزى قیافه هاى همه ما قشنگ بود و همه ما موى سر زیبا داشتیم، عده اى از ما موى سرمان را از دست دادیم، ظاهرمان هم که دارد شکسته مى شود، دو سه روز دیگر هم که بیشتر نمانده که جنازه هاى ما را از خانه ها ببرند، چه دردى است :
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
شستشویى کن و وانگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده5
* * *
آتش عشقم بسوخت خرمن طاعات را
سیل جنون در ربود رخت عبادات را
مساله عشق نیست در خور شرح و بیان
به که به یک سو نهند لفظ و عبارات را
غیر خیالات نیست عالَم و ما کرده ایم
از دم پیر مُغان رفع خیالات را
دوش تفرّج کنان خوش ز حرم تا به دیر
رفتم و کردم تمام سیر مقامات را
بر سر بازار عشق کس نخرد اى عزیز
از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را
وحدت از این پس مده دامن رندان ز دست
صرف الهى نما جمله اوقات را
باطن که مال باطن عالَم است، ظاهر هم که مال ظاهر عالَم است، ظرفیت ها را بزرگ کنیم، درون را پاک کنیم. ما خیلى جا داریم، این جاى زیاد ما را این دیوارهاى تنگ گِلىِ دنیا پر کرده، این رخت ها، خوراک ها، ماشین ها، موتورها و
خانه ها پر کرده، جا را گرفته، خالى شویم. اى دنیا ما را رها کن، اى باطن، استفراغ کن، چرا تاکنون حالت بهم نخورده، غیر از این که حالت بهم نخورده این همه زهر کشنده را خورده اى لذّت هم برده اى، چه شده است؟ استفراغ کن، مزاج نفس و جان را پاک کن .