از عارفى پرسیدند : در تمام دوره اى که زنده بودى تا الان چه ساعتى براى تو از همه ساعت ها لذت بخش تر بود. گفت: یک روز بالاى پشت بام خانه مان نشسته بودم، زن و شوهر همسایه دعوایشان شد، البته صداى آنها به گوشم مى رسید، چون مسلمان ها هندسه و مهندسى خانه هایشان تا قبل از آمدن سلسله خبیثه طاغوت زمان، اسلامى صد درصد بودند، ساختمان ها به گونه اى بودند که به هیچ عنوان به هم مشرف نبودند، هیچ چشمى خانه همسایه را نمى دید، مقدارى از صفات عالى انسانى باید از طریق خانه حفظ شود. مهمانى هاى مردم با مهمانى هاى زمان ما فرق مى کرد. پدربزرگ هاى شما وقتى مهمان دعوت مى کردند، قبل از این که مهمان ها وارد خانه شوند، ابتدا اگر لباس زنانه روى بند بود، جمع مى کردند، اگر کفش زنانه در دالان و نزدیک اتاق ها بود، جمع مى کردند و بعد مهمان مى آوردند.گذشتگان شما وقتى براى زن و دخترشان خرید مى کردند، دختر و زن را به بازار نمى آوردند، حتى عروس را هم نمى آوردند، چهار یا پنج جفت گوشواره و کفش، هشت یا نه شکل لباس مى آوردند، عروس هر کدام را مى پسندید، همان را نگه مى داشتند و پولش را مى دادند. هیچ وقت بدن و هیکل و قامت ناموس اسلامى را در معرض دید فروشنده، حتى زیر چادر قرار نمى دادند.