راوى پرسید : وما الجهاد الاکبر؟
فرمود: جهاد النّفس (مبارزه با نفس). چه کنیم؟ چند منزل را باید طى کنیم؟ البته من بیشتر چشمم به در و دیوار است، از این که براى شما حرف بزنم، خجالت مىکشم، براى این که از منزل که حرکت مىکنم براى ثواب مىآیم، نه، سخنرانى، براى این که مىدانم نگاه کردن به قیافههاى شما باعث آمرزش گناهان من است، صحبتى با شما ندارم، آن چه هم در این شبها شنیدید، همه حرفهاى خدا و انبیا بود.
حال که پیغمبران از دنیا رفتهاند، ائمّه نیستند، حرفهایشان داخل کتابهاست، یکى از جانب شما وکالت مىکند و آنها را برایتان مىگوید، حرفها که خیلى خوب است، اما به شرطى که کار خوبى هم خدا در حق ما بکند و آن این که زین العابدین مىگوید: پردهپوشىات را ادامه بده، به ویژه کلمه ادامه را حضرت در ابوحمزه دارد که پردهپوشىات را ادامه بده، نشان نده والاّ من مىدانم که اگر نشان بدهد، شما همگى حتى از دیوارها بالا مىروید از پشت بام و از دالان فرار مىکنید. یک نفر از شما این جا نمىماند، به خدا نمىماند، تعارف ندارد، من نیمه شب نمىخواهم در محضر حضرت حق به شما دروغ بگویم، تعارفى هم نیست، تعارف حرام است، دروغ است.
در کنار دجله سلطان بایزید که عابد و زاهد و شب بیدار بود :
در کنار دجله سلطان بایزید
مام تنها شیخ از جمع مرید
ناگه آوازى ز بام کبریا
خورد بر گوشش که اى شیخ ریا
آنچه دارى در میان کهنه دلق
میل آن دارى که بنمایم به خلق
تا خلایق قصد آزارت کنند
پاىکوبان بر سر دارت کنند
میل آن دارى که بنمایم به خلق
آنچه دارى در میان کهنه دلق
من خودم را گرفتهام که حرف مىزنم، آن آقا هم خودش را گرفته که پرچم زده، آن آقا هم خودش را گرفته که خانهاش را در اختیار گذاشته، آن آقا هم خودش را گرفته که خرج جلسه را مىدهد، چون که گفتى این راز با خلق بایزید:
آن چه دارى در میان کهنه دلق
میل آن دارى که بنمایم به خلق
تا خلایق قصد آزارت کنند
پاىکوبان بر سر دارت کنند
باطن تو را نشان بدهم؟! تو شکلت شکل آدمیزاد است، اما داخل خراب است. اگر درون خراب نبود، چرا از دستت اذیت مىکشد؟!
بعد صد تعظیم و تکریم و جلال
شیخ گفتا در جواب ذوالجلال
بار الها میل آن دارى تو هم
شمّهاى از لطفت آرم بر قلم
تا خلایق از عبادت رم کنند
از نماز و روزه و حجّ کم کنند
من هم بین مردم بیفتم و بگویم: تو چه خداى کریمى هستى، ملت که نمىدانند تو چه هستى؟ چه مىدانند که تو چه قدر با محبّتى؟ چه قدر آقایى؟
بار الها میل آن دارى تو هم
شمّهاى از لطفت آرم بر قلم
تا خلایق از عبادت رم کنند
از نماز و روزه و حجّ کم کنند
چونکه گفت این راز با حقّ بایزید
دید حقّ حرفى بس متین است و ثقیل
پس جوابش گفت ذات ذوالکرم
نِى ز ما و نِى ز تو رو دَم مزن
گفت: من آبروى تو را نمىبرم، تو هم از کَرَم من زیاد براى مردم حرف نزن، چیزى نگو، ما چه مىدانیم که تو چه هستى؟ مىتوانیم تو را بشناسیم؟ نه، تو خودت اگر خودت را به ما بشناسانى: «اللّهُمَّ عَرِّفنى نَفْسَکَ» تا ما بیاییم. چه باید کرد که این تاریکىها برطرف شود؟ ما منزلى را باید طى بکنیم که اسمش را منزل تجلیه گذاشتهاند، قدم اول است. بعد منزل دیگرى را باید طى کنیم به نام تخلیه، این جاده را که تمام کردیم باید منزل سومى را طى کنیم به نام تحلیه، این را که طى کردیم به حالتى خواهیم رسید که اسمش را حالت فنا گذاشتهاند که این فنا سه مرحله دارد: فناى در افعال، فناى در صفات و فناى در ذات.
توضیحات این چند مرحله براى جلسه دیگر. اى خدا! بین ما و شب قدر یک شب دیگر فاصله است، اى طبیب طبیبان! به ما دوا بده، اى طبیب طبیبان! ما نمىتوانیم بگوییم از عشق تو تب کردیم، نه، چه غلطهاى زیادى مىکنم، مىخواهم به تو بگویم که از بار گناه داغ کردم. من کجا از عشق تو تب کردم ؛ یعنى چه؟ از عشق تو على تب کرده، من از بار گناه تب کردم، داغ شدم، مرا از گناه خود سردم کن و نسبت به خودت گرمم نما والاّ من کجا و این حرفها کجا.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . فاطر (35) : 10.
2 . فاطر (35) : 10.
3 . بقره (2) : 38.
4 . انعام (6) : 82 .
5 . نجم (53) : 14.
6 . نجم (53) : 42.
7 . فاطر (35) : 10.
8 . میزان الحکمه: 3/1798.
9 . نهج البلاغه: 1/70.
10 . مطففین (83) : 15.