هر خبرى در عالَم شد، شما اصلاً نترس، چون این خبر به شما ربطى ندارد، شما وحشت نکن،در صحنه جهاد فاصله فقط یک شمشیر خوردن است، آن هم شمشیرى بخورى که دردت نیاید، چون دیگر نیستى، تو راحت بنشین، شهادت خودش مرکب است، تو کارى به هیچ چیز نداشته باش، فقط خودت را به این مقام نورى برسان، دیگر راحت باش. الان که ناراحت هستیم و غصّه مى خوریم، رنج مى بریم و کسل و شاد و بى حوصله و با حوصله مى شویم، در ندارى رنجیده مى شویم و در دارایى خوشحال.
تمام این دردها مربوط به این است که خودمان مى خواهیم کار کنیم، خودمان هم محدود، کوچک هستیم، کار ما را خسته مى کند، ندارى ما را ناراحت مى کند، دارایى ما را خوشحال مى کند، چهار نفر که دورمان را مى گیرند، هوا ما را برمى دارد، از دور ما که رد مى شوند، توى سرمان مى زنیم، اما اگر خود را به این حالت نور برسانیم، آن جا دیگر مى نشینیم، هیچ کارى نمى کنیم، دیگر هر کارى را خدا انجام مى دهد، نماز هم که مى خوانیم خدا مى خواند، ما نمى خوانیم، شما دیگر خیالت راحت باشد.
اگر انسان به این حالت نورى برسد هر جا که مى رود، دیگر هر چه را مى بیند، خدا مى بیند، آن گاه حضرت مى فرماید: وقتى از مرکب روى زمین مى افتد، ملک الموت حرکت مى کند، خطاب مى رسد کجا؟ عرض مى کند یک نفر تیر خورده، باید بمیرد، ملکیّت گرفتن جان را به من واگذار کردى، خودت گفتى ملک الموت، من مالک مرگ هستم، مى خواهم روحش را بگیرم. خطاب مى رسد: رختخوابى که نیست، مى خواهد شهید شود. عرض مى کند: پس چه کار کنم؟ خطاب مى رسد: حتى دست قدرت تو حق ندارد روح شهید را لمس کند، شهید را خودم باید جانش را بگیرم. شما دیگر به مقامى رسیدى که هیچ کارى نکن، فقط بنشین، راحت باش با خاطرى آسوده:
« اُوْلئِکَ لَهُمُ الاْءَمْنُ »4.شما دیگر راحت باش، در آن جا دیگر خوف نیست، مقام شوق است، چون مقام خوف را گذرانده، آن جا مقام، مقام شوق است، البته آن جا گریه انسان هم بسیار زیاد مى شود.