عبدالله پدر پیامبر (ص)
عبدالله کوچک ترین فرزند عبدالمطلب بود ، او و سه برادرش به نامهای : ابوطالب ، زبیر ، عبدالکعبه ، و سه خواهرش به نامهای : عاتکه ، امیمه ، و بره از یک مادر به نام فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمرو بن مخزوم بودند .
هنگامی که عبدالله در مکه دیده به جهان گشود ، همه کشیشان یهود که در شام سکونت داشتند از آن اطلاع یافتند ، به این ترتیب که در نزد آنها جامه پشمی سفید رنگی بود که به خون حضرت یحیی (ع) آغشته بود ، و آنها در کتابهای دینی خود خوانده بودند که هرگاه آن جامه به رنگ سفید یافتند و دیدند که از آن قطره های خون می چکد ، بدانند که در همان ساعت ، پدر حضرت محمد (ص) متولد شده است .
آنها همین موضوع را درآن جامه دیدند ، همه آنها به نکه مسافرت نمودند و تصمیم داشتند که با نیرنگ به عبدالله آسیب برسانند ، خداوند عبدالله را از گزند آنها حفظ کرد ، و آنها به هدف شوم خود دست نیافتند .
آنها در مکه از هرکس در مورد عبدالله سئوال می کردند ، جواب می شنیدند که او نوری است که در خاندان قریش می درخشد .
دانشمندان روحانی یهود ، به مردم مکه می گفتند : این نور ، از عبدالله نیست ، بلکه از محمد (ص) است .
عبدالله در میان قریش به قدری زیبا و خوش قیافه بود که زنان قریش ، دل باخته و شیفته جمال او می شدند ، همانند همسر عزیز مصر (زلیخا ) که عاشق و شیفته یوسف (ع) شده بود .
عبدالله یکی از دو ذبیح (قربانی ) است که در سخن پیامبر (ص) آمده ، آنجا که فرموده : « اَنَا ابِن الذَّبِیحَینِ؛من پسر دو قربانی هستم . »
که داستانش معروف می باشد . نورالدین موسوی در کتاب « اَزهارُ بُستان النَّاظِرین » روایت کرده : روزی عبدالله در مکه در شکارگاه رفت ، در آنجا نود نفر از کشیشان یهود که به شمشیرهای زهر آلود ، مسلح بودند به سوی او رفتند تا او را غافلگیر کرده و بکشند ، وَهب بن عبد مناف پدر حضرت آمنه(ع) صاحب آن شکارگاه بود ، و در آنجا حضور داشت ، وقتی که کشیشان را در آنجا دید دریافت که در کمین عبدالله هستند تا به او آسیب برسانند ، با اینکه تنها بود برای کمک به عبدالله ف به سوی او شتافت .
وهب می گوید : نزدیک عبدالله رفتم ناگاه مردانی را که شباهت به مردان دنیا نداشتند و سوار بر اسبهای شهاب بودند دیدم که بر آنها حمله کردند و آنها را سرکوب نمودند و عبدالله را از گزند آنان نجات دادند . هنگامی که وهب ، این منظره عجیب را دید شیفته مقام عبدالله شد و گفت :« برای دخترم آمنه ، همسری مناسب تر و شایسته تر از عبدالله نیست » با توجه به اینکه اشراف و بزرگان قریش از آمنه خواستگاری کرده بودند ، ولی آمنه آنها ار نمی پذیرفت و به پدر می گفت ،هوز وقت ازدواج من نرسیده است .
وهب به خانه بازگشت و جریان مقام با شکوه عبدالله را برای همسر خود تعریف کرد و افزود : « عبدالله زیباترین مردان قریش است و دارای نَسب شایسته ای است ، و من برای دخترم شوهری را غیر از او نمی پسندم ، نزد او برو و آمادگی دخترم را برای همسری او اعلان کن ».
مادر آمنه ، به حضور عبدالمطلب (پدر عبدالله ) آمده و عرض کرد : دختری دارم ، آماده ایم که او را همسر عبدالله نماییم .
عبدالمطلب گفت : « هیچ دختری برای پسرم عبدالله ، پیشنهاد نشده که مناسب تر و شایسته تر از آمنه (ع) باشد ».
آنگاه عبدالله با آمنه ، ازدواج کرد ، وقتی زن های قریش از این جریان آگاه شدند ، از حسرت اینکه این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند .
عبدالله بن عباس می گوید : پدرم عباس گفت : « شب زفاف امنه (ع) دویست زن از طایفه های : بنی محزوم ، عبدشمس و عبدمناف را شمردیم که بر اثر حسرت محروم شدن از افتخار همسری با عبدالله مردند !!»
عبدالله هنگام ازدواج با آمنه (ع) سی سال داشت و بعضی گفته اند 25 سال و به قول بعضی 27 سال داشت ، و آمنه تنها فرزند خانواده اش بود ، برادر و خواهر نداشت ، از این رو رسول خدا (ص) دایی و خاله نداشت ، و دودمان بنو زُهره می گفتند : ما دایی های پیامبر (ص) هستیم ، زیرا آمنه (ع) از آن دودمان بود .
مورخ معروف ، ابن اثیر می گوید : عبدالمطلب ÷سرش عبدالله را برای تجارت خرما به مدینه فرستاد، عبدالله در این سفر در مدینه از دنیا رفت ، و بعضی گفته اند :عبدالله در شام بود و همراه کاروان تجارتی قریش به مدینه رفت ، و رد آنجا بیمار شد و از دنیا رفت ، و جنازه اش را در خانه نابغه جُعدای به خاک سپردند ، و او در این هنگام ، 25سال و به قول بعضی 28 سال (و بعضی از اقوال تا 31 سال هم نوشته اند ) داشت ، و قبل از تولد پیامبر (ص) از دنیا رفت .
منبع : بر گرفته از کتاب سیرت پیامبر اعظم و مهربان