قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شهید مطهرى و استادش

مرحوم شهید مطهرى مى فرمودند : وارد جلسه درس در اصفهان شدیم، آن روز حکیم بزرگ، عارف عالى مقدار، آن الهى حقیقى، آن انسانى که وقتى براى ما نهج البلاغه درس مى داد، ما حس مى کردیم، فکر مى کردیم که روح خودش این یک ساعته کنار رفته و به جایش روح على آمده است، گویا على از گلوى او حرف مى زند، نهج البلاغه را باز کردیم درسمان به جاى بسیار شیرین و عالى رسیده بود، ولى ایشان نهج البلاغه را بست و گفت: امروز درس نمى دهم و شروع کرد زار زار گریه کردن. شاگردان گفتند : استاد! همه به انتظار کلمه به کلمه درس شما هستند؟ گفت : درس نمى دهم. او یکى از پاکان درجه اول این صد سال کره زمین بوده است.هر سال مرحوم آیه اللّه العظمى بروجردى خودشان به اصفهان نامه مى نوشتند و دعوتش مى کردند تا ده روز در قم منزل ایشان منبر برود. مى گفتند: وقتى روى منبر مى نشست و بسم اللّه مى گفت تا آخر منبر که یک ساعت طول مى کشید، مرحوم آیه اللّه بروجردى و هر مستمعى مثل ابر بهار اشک مى ریختند. آیه اللّه بروجردى به هنگام مرگ گریه مى کرد صبح پنج شنبه دوم یا سوم شوال گفتند : آقا چه شده؟ گفت: چند لحظه دیگر با پیغمبر روبه رو مى شوم، جواب پیغمبر را چه بگویم؟ من چه کار کرده ام؟ از این 82 سال عمرم آن طور که خدا مى خواست بهره گرفته ام؟! من خجالت مى کشم پیغمبر را ببینم فرمود: من امروز درس نمى گویم فقط یک خوابى دیشب دیده ام خوابم را برایتان تعریف مى کنم. دیشب خواب دیدم از دنیا رفتم، زن و بچه ام دور جنازه ام نشسته و گریه مى کنند. آن گاه که انسان مى میرد، همه دنیا را از دست مى دهد، دیگر دنیا ندارد، اگر کارى هم نکرده باشد، آخرت هم ندارد، کسى هم که آخرت ندارد، به محبوب راه ندارد ؛ یعنى دیگر محبوب نمى خواهد؟ مگر خود محبوب در قرآن نگفته است که : « وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ »17 ؛ اول پاک شو و پس دیده بر آن پاک انداز، اگر مى خواهى پیش من بیایى باید لایق من باشى، باید بوى مرا بدهى که قبولت کنند، اگر نه، کجا انسان را قبول کنند. برادران و خواهران عزیز! در دوره عمرتان مهمان دعوت کرده اید، شما را به خدا قسم، کدام وقت جلوى مهمانى که دعوت کردید و دوستش داشتید، عزیزتان هم بود، میوه کال گذاشته اید؟ کدام یک از شما میوه کال جلوى مهمانتان گذاشته اید؟ قبولمان نمى کنند، میوه کال در بشقاب قبر نبر، خودت را ببر که این میوه کال را ملائکه پیش خدا نمى برند، آن جا بزم مهمانى کبریایى است، در آن جا میوه هایى مثل على، فاطمه، حسن، حسین، ابراهیم، موسى جلوى خدا مى چینند. ما باید به حدّى برسیم که ما را قاطى آن میوه ها پیش خدا بچینند که وقتى این میوه هاى رسیده را ببیند، به ملائکه بگوید: «رَضِیتُ مِنْ عِبادِى» ؛ خوشم مى آید، نه این که تا آدم را به آن جا ببرند یک مرتبه دادِ خدا درآید که :

« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ »18 ؛ زنجیرش کنید، از جلوى من ببریدش، او را به جهنّم ببرید تا نبینمش. این خیلى خطرناک است.گفت در خواب دیدم که زن و بچه دور بدنم جمع شدند، گریه مى کنند، مردم اصفهان باخبر شدند و تشییع جنازه مفصّلى به طور یک پارچه به پا داشتند. همه التماس کردند، پشت سرش نماز بخوانند، او حاضر نمى شد، یک روز در دوره عمرش حاضر شد در این مسجد فعلى امام، جایى که نماز جمعه اصفهان برپا مى شود، بیاید و نماز بخواند، از راه که رسید، دید داخل خیابان جمعیت ایستاده اند، پرسید : چه خبر است؟ گفتند: براى نماز شما آمده اند. سابقه نداشت مسجد امام اصفهان این قدر جمعیّت بیایند. ایشان از وسط راه برگشتند و فرمودند: هر چه مسجد در این اطراف است به خاطر این نماز خلوت شده و این ظلم است و من این نماز ظالمانه را نمى خوانم.تصفیه ها غیر از ما بودند، ما همین که دو نفر به ما سلام مى کنند، چنان مغرور مى شویم که انگار خدا هستیم. گفت : این نماز ظالمانه است، این محراب نیست که من در آن نماز بخوانم، این سجده بر خویشتن است نه خدا. گفت: شلوغ بود، مرا به تخت فولاد آوردند، تابوت را کنار قبر گذاشتند، درِ تابوت را باز کردند، خودم مى دیدم که بدنم را برداشتند و سرازیر میان قبر گذاشتند. سگ سیاهى هم دنبال بدنم وارد قبر شد، هر چه فریاد زدم، برادران، مردم، شماهایى که پاى منبر من بودید، شماهایى که به من علاقه داشتید، شما که مرا این جا دفن مى کنید، نگذارید این سگ در این قبر بیاید، هیچ کس گوش نمى داد، درِ قبر را بستند و رفتند. از سگ سیاه پرسیدم تو دیگر از کجا آمدى؟ گفت: من اعمال بد خودت هستم که در کلّ مدت عمرت انجام داده اى، حالا به این صورت شده و پیش تو آمده ام. از قیافه آن سگ وحشت کردم، شروع به گریه کردن کردم، دیدم تمام قبر روشن شد. یک نفر وارد قبرم شد تا چشم سگ به او افتاد، چنان قبر را شکافت و فرار کرد که دیگر من اصلاً سایه او را هم ندیدم. اول حرفى که زدم، گفتم: آقا چه کسى هستى؟ گفت من حسین هستم، آمده ام تا قیامت خیال تو را راحت کنم. بیدار باشیم که چه کسانى را دوست داریم؟ ما سرمایه مان بسیار بزرگ هستند.

 


--------------------------------------------------------------------------------
1 . الکافى: 1/16.
2 . فجر (89) : 28.
3 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ یس (36) : 46.
4 . دیوان اشعار سعدى شیرازى
5 . اعراف (7) : 143.
6 . بقره (2) : 115.
7 . صف (61) : 8 .
8 . الرحمن (55) : 27.
9 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ یس (36) : 46.
10 . زمر (39) : 53 .
11 . زمر (39) : 53 .
12 . زمر (39) : 53 .
13 . حشر (59) : 19.
14 . بقره (2) : 30.
15 . صافات (37) : 6 .
16 . حج (22) : 11.
17 . نور (24) : 26.
18 . حاقه ( 69 ) : 30.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه