قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آثار ایمان- جلسۀ دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .

دقت در آیات کتاب خدا و معارف عرشی و ملکوتی که از وجود خدا و ائمۀ طاهرین باقی مانده، این معنا را به ما نشان می دهد که اسلام ترکیبی از عقاید پاک، اخلاق پاک، و اعمال پاک است. آراسته شدن به این سه حقیقت به آن کیفیتی که برابر با استطاعت هر مکلفی خواسته شده، انسان را در فضایی از نورانیت و طهارت قرار می دهد و این طهارت بنا به فرمودۀ پروردگار در سورۀ مبارکۀ بقره و توبه عامل محبوب شدن انسان در پیشگاه مبارک پروردگار عالم است. معلوم است وقتی که انسان محبوب خدا شود پروردگار مهربان فیوضات و رحمت و عنایت و لطفش را به انسان در دنیا، در هنگام انتقال به عالم بعد، در برزخ و در آخرت می رساند. با این طهارت است که به فرمودۀ قرآن انسان در دنیا حیات طیّبه پیدا می کند. (مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِن فَلَنُحیینَّهُ حَیاةً طَیِّبَة) و در عالم آخرت هم عیش راضیه پیدا می کند. چنان چه در قرآن کریم مطرح است (وَ أمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ فَهُوَ فی عیشَةٍ راضیَة) به این معنا هم باید توجه داشت که همۀ این مسائل و حقایق و طهارت باطن و حیات طیبه و عیش راضیه، در مرحلۀ اول و ریشه ای از برکت نبوت وجود مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام است و بعد هم از برکات ائمۀ طاهرین است. در قرآن هم می خوانید وقتی که مسئلۀ نبوت پیغمبر را مطرح می کند می فرماید: (وَ ما أرسَلناکَ إلّا رَحمَةً لِلعالَمین) و رحمت بودن پیغمبر از افق همین حقایق طلوع می کند، اگر انسان اهل قبول کردن باشد. (إن هُوَ إلّا ذِکرٌ لِلعالَمین لِمَن شاءَ مِنکُم أن یَستَقیم) اگر بخواهیم. اگر این خواستن یک خواستن واقعی باشد، کریم از هزینه کردن فیوضاتش نسبت به خواهندۀ واقعی دریغ ندارد. این اسلام که مرکّب از آن سه حقیقت است از بعضی از آیات هم استفاده می شود. مثل آیۀ صد و هفتاد و هفتم سورۀ بقره. که در این آیۀ شریفه خداوند مهربان پانزده مسئله را مطرح می کند، پنج مسئله اش در رابطۀ با عقاید حقّه است که در ارتباط با قلب است و دست خودمان هم هست که قلب را حرم تجلی این پنج حقیقت قرار دهیم و شدنی هم هست، مشکل نیست. چون نزدیک ترین راهی که انسان در این عالم می تواند طی کند و بی دردسر راه خودش را به سوی پروردگار عالم است. راه خودش نسبت به قرآن است، نسبت به انبیا و قیامت است، نسبت به فرشتگان است. همین جا هم آدم می تواند با این که در دنیاست، وصل به قیامت زندگی کند. دلیلش هم خطبۀ متقین است، (وَ هُم وَ الجَنَّةُ کَمَن رَآها وَ هُم وَ النّار کَمَن رَآها) امیرالمؤمنین می فرماید اهل تقوا مانند کسانی هستند که وارد قیامت شدند و با چشم سر دارند بهشت و جهنم را می بینند. این ها همان چشم را دارند این جا. معلوم می شود که می شود بی فاصله از خدا، بی فاصله از انبیا، بی فاصله از ملائکه، بی فاصلۀ از قرآن و بیا فاصله از قیامت، زندگی کرد، اگر انسان به دل برسد. وجود مبارک رسول خدا(ص) می فرماید هر دلی دو چشم دارد، دو چشم دل دیدگاهشان با دیدگاه چشم فرق می کند. نگاه دو چشم دل از پرده ها و موانع رد می شود. نگاه چشم سر از پرده و مانع رد نمی شود. این که در قرآن مجید برای قلب و در روایات، سرمایه گذاری زیادی شده به این خاطر است که قلب حرم همۀ ارزش هاست و این ارزش ها وقتی که در قلب تجلی کنند چشم قلب برای دیدن حقایق باز می شود. و به عبارت قرآن مجید آدم با بصیرت زندگی می کند. آدم های بصیر آدم هایی هستند که سخت مواظب خودشان هستند، مراقب خودشان هستند که زخم نخورند، به دام نیفتند، اسیر نشوند، ضرر نکنند، خسارت نبینند، گرچه به وزن دانۀ ارزن باشد. آیۀ شریفه که پانزده مسئله را مطرح می کند، بخش اولش مربوط به اعتقاد پاک است و دو بخش دیگرش مربوط به اخلاق پاک و اعمال پاک است. در بخش اول آیه اولین حقیقتی که مطرح است، که ریشۀ همۀ حقایق است، اصل همۀ حقایق است، ایمان به خداست. (مَن آمَنَ بِالله) البته ایمان بِالله از طریق معرفت به دست می آید که به دست آوردن معرفت هم دو راه دارد، یا خود آدم باید برود عارف شود، آگاه شود، یا گوشش را وقف زبان آگاهان و بیداران کند که معارف حقّه را از آن ها بشنود به نیت قبول کردن، به نیت پذیرفتن. در این زمینه هم تمام درهای شک و تردید را بسته اند، چون برای باور کردن ابزاری مثل عقل و وجدان و انصاف و دلیل و برهان و حکمت و حیات اهل توحید را قرار داده اند که انسان با دیدن زندگی انبیاء خدا و ائمۀ طاهرین دیگر نمی تواند نسبت به حضرت حق شک و تردیدی کند. انسان وقتی ابراهیم را می بیند، عیسی را می بیند، موسی را می بیند، رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین را می بیند، وجود مبارک زهرا(س) را می بیند، که تمام عمر گره خوردۀ به توحید بودند و تمام اعمالشان هم بر اساس همان توحید انجام می گرفت. یا آیات قرآن را که می بیند، یا دلایل علمی را که می بیند، یا حکمت های استوار را که می بیند، یا نتایجی را که از حرکت عقل در هستی به دست می آورد در باطن خودش. آیۀ شریفه می فرماید: (عَفِ اللهِ شکّوا) یعنی با این همه زمینۀ باور، (عَفِ اللهِ شکّوا) من یک دوستی داشتم چهل سال است از دنیا رفته، خیلی انسان وارسته ای بود. می گفت اگر در این عالم، دلیل بر وجود خدا، تعدادش به تعداد موجودات، یک برگ دلیل بر وجود خداست. حکیم شیراز هم دارد:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
 
قرآن دارد: (یُسَبِّحُ لِله ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرض المَلِکِ القدّوسِ العَزیزِ الحَکیم) به تعداد موجودات دلیل بر وجود خدا هست، یعنی هیچ چیز این قدر دلیل ندارد. می گفت اگر هیچ دلیلی در این عالم نبود که مرا به خدا وصل کند، فقط وجود امیرالمؤمنین(ع) برای من کافی بود که هم خدا را باور کنم و هم عملۀ خدا باشم. همین یک دلیل، بعد از طی این منازل باز هم (عَفِ اللهِ شَکُّ) مگر آدم در عالم معنویت خودش بیماری بدتر از سرطان داشته باشد که قبول نکند. مگر این که به قول قرآن مجید از چهارچوب انسانیت بیرون رفته باشد، فاسق باشد که قبول نکند. این اولین مسئله اعتقادی در آیۀ شریفه است که مطرح است و ریشۀ همۀ مسائل. یعنی اگر من این جا دلم بند شود، من این جا اگر بمانم، عاشق شوم، بیابم، لمس کنم، بقیۀ مسائل جاده اش باز است. (وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِالله) از طریق معرفت یا رفتن و خواندن و یافتن، یا شنیدن و یافتن. اما این یافتن هم علائمی دارد، کِی من مؤمن به خدا هستم؟ آن هم ببینید (مَن آمَنَ بِالله) از همۀ اسامی پروردگار در آیه کلمۀ الله انتخاب شده. یعنی باور کردن و دل بستن و عشق ورزیدن به وجودی که مستجمع جمیع صفات کمال است، خب ایمان به او اگر ایمان درستی باشد دیگر نمی گذارد من در زندگی دچار دلهره باشم، دچار اضطراب باشم، دچار ناامنی باشم و دچار خلأ باشم. اگر ایمان، ایمان قرآنی باشد و همان ایمانی باشد که انبیاء الهی فرمودند، من دیگر خلأئی نخواهم داشت. آخه آدم که از خدا پر است، از چه کسی و از چه چیزی بترسد؟ شما ببینید یک انسان سی و سه ساله که در اوج ایمان است، تک و تنها می رود در مقابل سی هزار نفر مسلح، عاشقانه با خودش حرف می زند: (یا نَفس لاتَخشیَ مِنَ الکُفّار) به خودش می گوید قمر بنی هاشم این سی هزار نفر جزء دوازده نجاساتی هستند که در رساله ها گفتند. نجاسات دوازده تاست. مردار، خون، سگ، خوک، آب جو و کافر. این سی هزار نفر وزنشان وزن یک سگ است، ترسی ندارد. این از خدا پر است، دلهره و اضطراب ندارد در درونش، خلأ ندارد. خیلی است که کرۀ زمین توانسته این وزن عرشی را تحمل کند، خیلی است. شما همۀ عالم طبیعت را بگذار در یک کفۀ ترازو، ایمان قمر بنی هاشم را هم بگذار در یک کفۀ دیگر، چنان سنگینی می کند که کفۀ آن طرف می پرد بالا. یک ایمانی که در ورود بخل را ببندد، یک ایمانی باشد که من از هزینه کردن بدنم برای خدا بخیل نباشم. بی نماز بدترین بخیل است، خیلی بخیل است. آن کس که در راه خدا مایه هایش را هزینه نمی کند، خیلی بخیل است. ولی مؤمن واقعی نمی تواند بخیل باشد، کسی که از خدا پر است، از نور پر است، تاریکی دیگر نمی تواند کنار آن نور قرار بگیرد. حق هر کجا هست باطل نیست، ضل هر کجا هست حرور نیست، حیات هر کجا هست مرگ نیست،  علم هر کجا هست جهل نیست. مؤمن کریم است، جواد است، سخی است، اول خودش را هزینۀ خدا می کند و بعد هم گوش به زنگ است ببیند پروردگار می گوید کجا هزنیه شود. همان جا که او می خواهد خودش را هزینه می کند. خودش هم در کنار تصمیم خدا تصمیم نمی گیرد. هر جای مؤمن را ببینی نور است، قلمی که دست مؤمن با معرفت است، خدا به آن قلم قسم خورده، خدا به نوشتۀ آن قلم قسم خورده. بخل کجای این دل بنشیند؟ غرور کجا بنشیند؟ ریا کجا بنشیند؟ این بیماری خطرناک. آن کس که از خدا پر است می گوید من اگر بخواهم عمل نشان بدهم، چرا به چشم های این سرهای استخوانی نشان بدهم؟ برای چه عملم را به مردم نشان بدهم؟ خب عملم را به پروردگار نشان دهم که او خوشش بیاید. این بیننده کجا و آن بیننده کجا؟ دیدن او کجا و دیدن کل موجودات کجا؟ همۀ چشم ها کنار او کور است و همۀ رضایت ها کنار رضایت او پوچ است. اگر علاقه دارم عملم را به رخ کسی بکشم که مزد به من بدهد، خب بهترین مزد دهنده پروردگار است، به رخ او می کشم. این نمونۀ ایمان را از ما می خواهند، این همان ایمانی است که در قلب انبیاء خدا و ائمه و اولیاء بوده. (آمَنَ الرَّسول) این ایمان است. (وَ المُؤمنونَ کُلٌ آمَنَ بِالله) این ایمان است. ایمانی که نگذارد من خلأ داشته باشم، یا آلودگی داشته باشم. تحصیل این ایمان هم برای همه راهش باز است و آسان. (فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسری) فرمود قرآن. (إنَّ مَعَ العُسرِ یُسری فَإنَّ مَعَ العُسرِ یُسری) فرمود قرآن. (مَن جاهَدَ فینا لَنَهدینَّهُم سُبُلَنا) فرمود قرآن. (إن تَنصُرُ الله یَنصُرکُم) فرمود قرآن. این ها را باید باور کرد، باور واقعی. یک ایمانی که حتی عبادات ما را، بندگی ما را، از هر تعلقی هیچی کند و به خودش وصل کند. حدود بیست سال بیشتر نبود وجد مبارک موسی ابن عمران، هنوز هم به او اعلام نبوت نشده بود، یعنی در مقام کلیم الله قرار نگرفته بود. از مصر، از منطقۀ کفر و شرک و فساد که فعلا قدرت تغییرش را نداشته می آید به طرف مدین. بیرون شهر مدین تکیه می دهد به یک درخت، بیست شبانه روز بود یک لقمۀ نان خشک نخورده بود. برای سیر کردن خودش از علف شیرین بیابان استفاده کرده بود. به پروردگار عالم گفت: (رَبِّ) ای مالک من، ولی مالکی که به من توجه تربیتی داری، مالکی که به من توجه رشد دادن و به کمال رساندن داری، مالکی که مرا می خواهی، به من محبت و لطف داری، این ها همه در کلمۀ رب است. (رَبِّ لِما أنزَلتَ إلیَّ مِن خَیرٍ فَقیر) به آن چیزی که می خواهی به من نازل کنی محتاج توام. من یک در خانه را در این عالم می شناسم که بزنم، بقیۀ برنامه ها جور کردن های خود اوست. شهر هم نزدیک بود و می توانست برود در شهر در یک خانه را بزند و بگوید یک نانی به من بدهید. اما این نان را می خواهد او جور کند. آمدند دنبالش، یک دختر خانمی آمد، چون گوسفندان این دو خواهر را آب داده بود، این ها رفته بودند نزد پدر تعریف کرده بودند، پدر به یکی از آن ها گفت برو هدایتش کن بیاید پیش من. دختر هم بود و هنوز شوهر نکرده بود و جوان هم بود. قرآن مجید می فرماید (فَجائَتهُ أحداهُما عَلَی استِحیاء) این دختر طوری آمد موسی جوان را برد که اصلا حرکات تحریک آمیز نداشت. حرکت این دختر جوان الهی بود. موسی را دعوت کرد که پدرم شما را می خواهد، موسی گرسنه که بیست شبانه روز است نان گیرش نیامده، آمد خانۀ شعیب. در یک سالن، شعیب چون گوسفنددار بود و وضع مالی خوب داشت، اول شب بود، یک سفره پهن بود، غذای مناسب، اولین بار هم هست که شعیب این جوان بیست ساله را می بیند، خیلی با ادب و با محبت برگشت به او گفت (یا شاب إجلِس) جوان سر سفره بشین و شام بخور. موسی ابن عمران به شعیب گفت من از این سفره هیچ نمی خواهم. گفت گرسنه نیستی؟ گفت چرا. گفت میل نداری؟ گفت چرا دارم. گفت پس چرا می گویی هیچ چیز نمی خواهم؟ گفت من بعد از ظهر به گوسفندان تو آب دادم. اگر می خواهی مزد آن کار را به من بدهی، من آن کار را نه برای تو کردم، نه برای دخترانت، من آن کار را برای خدا کردم، سطح کرۀ زمین را طلا پر کنی، به من بدهی که با آن کارم عوض کنم، عوض نخواهم کرد. چون موسی هم کارفرما را خوب شناخته بود و هم ارزش کاری که آدم برای این کارفرما انجام دهد. شعیب گفت جوان این سفره هر روز در خانۀ من پهن است. در این خانه هم باز است، هر کس دلش بخواهد بیاید بخورد. من اصلا به کار بعد از ظهر تو کار ندارم. گفت اگر کاری به کار بعد از ظهرم نداری من می نشینم می خورم. ایمانی که تمام کارها و عبادات انسان را از تعلق به غیر او قیچی کند، یعنی مؤمنی نباشد که نتیجۀ نمازها و روزه ها و گریه ها و خدمت هایش باز به بدن برگردد. که بگویم چون عیش و نوش دنیا، زمین دنیا، پول دنیا از بین رفتنی است، ما هم دنبال این حرف هاییم، می گویم دنبال این حرف ها هم در قیامت به صورت بهشت است. ما برای این که از عیش و نوش نبرّیم، از زیبارویانی مثل زنان بهشتی نبرّیم، عبادت می کنیم که قیامت بهشت را به ما بدهند، باز این عبادت گره به بدن خورد، به خدا کاری ندارد. این عبادت از آن عبادت هایی است که اگر خدا اعلام کند من هشت بهشت را اصلا جمع کردم، آن وقت قیامت هیچ عیش و نوش و حورالعین و باغ و سیب و تخت و چشمه ای ندارم، این گونه مردم تمام عبادات را تعطیل می کنند. یک وابستگی به حضرت حق که عبادات ما را از این که نهایتا نتیجه اش به بدن برگردد، آزاد کند. و این که در ترسم که نکند قیامت تلنگری به من بزنند، ماری، عقربی، آتشی، به من مسلط کنند، بیایم خدا را واسطه قرار دهم بگویم من عبادت می کنم، خدمت به خلق می کنم، ما را نبر جهنم. باز این عبادت هم برگشت کرد به لذت خواهی بدن، چون ایمان ضعیف است. اما اگر آدم از خدا پر باشد، امیر پرشده های از خدا تمام عباداتش آزاد از این تعلقات بود. این حرف امیرالمؤمنین است: (إلهی ما عَبَدتُکَ خُوفاً مِن نارِک) خدایا عبادت من هیچ ارتباطی به جهنم تو ندارد. من تو را عبادت نمی کنم که قیامت مرا به جهنم نبری. (وَ لا طَمعاً فِی جَنَّتِک) من معامله با تو نمی کنم که بهشت گیرم بیاید. (بَل وَجَدتُکَ أهلاً لِلعِبادَة) من تو را یافتم که هزینۀ تو شوم. می خواهم فقط خرج خودت شوم. این عبادت برای رسیدن به لقا و به رضایت الله و به (رِضوانٌ مِنَ اللهِ أکبَر) است. صاحب این عبادت فردا شب به خدا می گوید (فَهَبنی یا إلهی صَبَرتُ عَلی عَذابِک فَکَیفَ أصبِرُ عَلی فِراقِک) من هفت طبقۀ جهنم را تحمل می کنم، اما جدایی از تو را ابداً تحمل نمی کنم.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"


منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالمعارف الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه