سلمان یک سخنرانى دارد که مرحوم طبرسى در کتاب بسیار مهم « احتجاج » آن را نقل کرده است. او این سخنرانى را در مدینه در مسجد براى مردم بیان کرد. در این سخنرانى به این مطلب اشاره مى کند که: من حرفى دارم که مخالف ترین مخالفان شما هم نمى تواند منکر این حرف من شود، چون همه شما حقیقت این حرف مرا با چشم و گوش و وجودتان در زمان پیغمبر لمس کرده اید.اگر کسى بگوید این حرفى که تو مى زنى، درست نیست، باید در دهانش زد، نمى تواند بگوید درست نیست و آن این است که : شما بعد از مرگ پیغمبر دست از على برداشتید، در حالى که این حرف من مثل روز روشن است که اگر کسى با على بن ابیطالب اتّحاد ارادى، اخلاقى و عملى پیدا کند، اگر کنار دریا برود، بخواهد از این طرف دریا به آن طرف برود و بلم و کشتى نباشد، معطّل کشتى نمى شود، بلکه یک «یا على» مى گوید و از روى آب مثل برق رد مى شود.
گفت: کدامتان منکر این حرف هستید که با گفتن یک «یا على» از روى آب دریا بدون این که آدم فرو برود، از کشتى سریع تر رد مى شود؟ همه سرها را پایین انداختند. گفت: با گفتن یک «یا على» انسان هر مرغ حلال گوشتى را اراده کند که در خانه اش بنشیند، خودِ آن مرغ اگر در هندوستان باشد، پر مى کشد و به اتاق مى آید، او را مى گیرد، مى کُشَد، مى خورَد و بعد هم عبادت خدا را به جاى مى آورد. کدام یک از شما منکر این حرف هستید؟ اگر کسى «یا على» بگوید و اراده کند به خدا برسد، به خدا مى رسد، کسانى که چشم باز داشتند، على را دور مى دیدند، اگر کسى به این لطافت برسد، گیرندگى اش گیرندگى خدایى مى شود، دیگر این بحثى ندارد، دلیل هم ندارد، انسان باید راه بیفتد، برود، برسد و حق را ببیند که عین واقعیّت است، آن چنان که رفتند و رسیدند و نشان هم دادند.حالا اگر کسى بگوید که قواعد علمى نمى تواند این مسائل را قبول کند و این مسائل مافوق علم است، علم مجموعه اى از روابط بین عناصر است، علم کارى به عالَم معنا ندارد، بلکه روابط نبات را با ازت و اکسیژن و هیدروژن و خاک و املاح آبى را بیان مى کند و این ارتباطى به حرکت انسان براى فناى فى اللّه ندارد، چه دلیلى اصلاً بین روابط نباتات و عالَم براى این موضوع هست؟ اصل این علم غریبه از این حرف هاست؟ باید گفت که آیا اصل علم را قبول ندارى؟ آیا این علم غریبه از این حرف هاست؟ دنیا قبول ندارد، دنیا غریبه از آخرت است؟ دنیا غریبه از غیب و باطن است؟ علوم مادى مجموعه اى از روابط عناصر با همدیگر است.ما هر چقدر هم معطّل بنشینیم تا قواعد مربوط به اکسیژن و هیدروژن حرف هاى ما را تایید کند، تا قیامت هم درى براى تایید باز نمى کند، چون اصلاً بیگانه از این حرف هاست : که علم عشق در دفتر نباشد، صاحب جاى دیگر است. اگر بحث درباره دنیا باشد، انسان علوم خودِ دنیا را درباره دنیا بحث مى کند. موسى بن عمران چوب خشکى را در بیابان طبق صریح قرآن به سنگى تبدیل کرد که به زمین نچسبیده اما بیست نفر مى توانند سنگ را روى زمین حرکت دهند. گاهى سنگى در دل زمین است، مى گوییم زیرش آب بود و ما نمى دانستیم، اما موسى چنان با عصا محکم به سنگ زد که شکافت و آب بیرون زد این هیچ چیز نیست؟ آب بوده و سنگ روى آن بوده و کسى نمى دانسته و چوبى به سنگ خورده، آب بیرون زد و این تیر به تاریکى زدن است؟ این اصل مهمى نیست؟ آیا یک ارمنى، یک یهودى، یک مشرک هم ممکن است در حال کشاورزى کلنگش به سنگ بخورد و یک مرتبه آب بیرون بزند؟ پس این لطف شده که این کار را کرده، این که نَفْسش مجسمه شیطان است، چه لطافتى دارد؟