حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد : يونس عليه السلام در حالى كه از معصيت هاى قومش خشمگين بر كشتى شد ، نهنگى براى غرق كردن آنان به كشتى حمله كرد ، سه بار قرعه انداختند كه به نام هركس افتاد او را در دهان نهنگ اندازند تا نهنگ با مشغول شدن به او از حمله به كشتى دست بردارد ، هر سه بار قرعه به نام يونس افتاد ، يونس گفت : منظور از حمله نهنگ من هستم ، مرا در كام او بيندازيد ، هنگامى كه او را در كام نهنگ انداختند خدا به نهنگ وحى كرد : من يونس را رزق و روزى تو قرار نداده ام ، استخوانى از او مشكن و گوشتى از او نخور . نهنگ يونس را با خود در دريا به اين طرف و آن طرف مى برد و يونس هم در تاريكى شكم نهنگ و تاريكى شب و تاريكى زير آب فرياد مى زد : . . . أَن لاَّ إِلهَ إِلاَّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ 1
[ . . . معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى ، همانا من از ستمكارانم ] . نهنگ در دريايى حركت مى كرد كه قارون برزخش در آن جا بود و به عذاب الهى به جريمه بخل و امساكش از پرداخت مال در راه خدا رنج مى كشيد ، صدايى شنيد كه نشنيده بود ، به فرشته گمارده شده بر خود گفت : اين چه صدايى است ؟ گفت : صداى يونس پيامبر در شكم نهنگ است ، قارون گفت : اجازه مى دهى با او سخن بگويم ؟ فرشته گفت : آرى ؛ قارون گفت : يونسا ! هارون در چه حالى است ؟ يونس گفت : از دنيا رفت ، قارون گريه كرد ! گفت موسى چه مى كند ؟ گفت : موسى نيز از دنيا رفت ، قارون گريست ! خداى بزرگ كه عظمتش بى نهايت است ، به فرشته گمارده شده بر قارون وحى كرد : عذاب را به خاطر دل رحمى و مهر و دل سوزى او به اقوامش ، بر قارون سبك گردان ! .
منبع : برگرفته از کتاب با کاروان نور استاد حسین انصاریان