قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مبارزه با نفس یوسف علیه السلام

وجود مقدّس یوسف در اولین شب حکومتش، مدتى در چاه بوده، مدتى در کاخ عزیز با دیو خطرناک شهوت مبارزه کرده، حاکم شده، نُه سال در زندان بوده، بعد وزیر دارایى شده، حالا رئیس مملکت مصر شده است. امروز همه به او راى دادند، کلّ مصر در اختیارش است. شب که همه خوابیدند تنها بلند شد، از کاخ عزیز مصر بیرون آمد، لباس پاره کهنه اى پوشید، بیرون شهر داخل گودالى در بیابان شد، صورتش را روى خاک گذاشت و گفت : « رَبِّ قَدْ اتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَاْوِیلِ الاْءَحَادیثِ فَاطِرَ السَّمواتِ وَالاْءَرْضِ اَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَهِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَاَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ »17.جبرئیل آمد و گفت: در چاه افتادى، این کار را نکردى، در کاخ عزیز گرفتار آن زن شدى، این کار را نکردى، نه سال زندان بودى این کار را نکردى، امروز رئیس مصر شدى، به این حالت درآمده اى، چرا؟ گفت: جبرئیل رئیس شدم، ریاست خطرناک ترین شمشیر شیطان است. امشب در این چاله آمده ام تا این شمشیر را از دست دشمن بگیرم، خلع سلاحش کنم، به پروردگارم بگویم که من رئیس نیستم، این ریاست از آنِ توست، من نماینده تو هستم : « رَبِّ قَدْ اتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ » ؛ من که خودم چیزى ندارم : « عَلَّمْتَنِى مِن تَاْوِیلِ الاْءَحَادیثِ » ؛ آن چیزى هم که بلد هستم، علم توست، مال خودم نیست: « تَوَفَّنِى مُسْلِماً » ؛ اگر مى بینى که در ریاست من خطرى هست، امشب جان مرا بگیر که مسلمان بمیرم : « وَاَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِینَ »18 ؛ مرا جزء بندگان شایسته ات قرار ده. این آیه چه مى خواهد بگوید؟ مى خواهد بگوید که منزل به منزل که حرکت کردید، خدا به شما توفیق داد، اهل معرفت شدید، اهل بینایى شدید، دستتان به دستگیره عبادت هاى عالى متصل شد، توفیقات ربّانى پیدا کردید، بیدارى شب نصیبتان کرد، هیچ کدامش شما را گول نزند، مغرورتان نکند، همه را بدانید که کار اوست نه کار شما. این صریح قرآن و معارف دین ماست: « وَاَنَّهُ هُوَ اَضْحَکَ وَاَبْکَى »19 ؛ بنده من وقتى گریه مى کنى، من هستم که تو را به گریه مى اندازم، وقتى مى خندى، من هستم که تو را مى خندانم، خنده ات مال من است، گریه ات هم مال من است، هر دوى آنها مال من هستند. نمازت هم مال من است، شکرت هم مال من است، خودت هیچ چیزى ندارى. یوسف گفت : من هیچ چیزى ندارم، در حالى که ظاهر امر نشان مى داد همه چیز دارد.« رَبِّ قَدْ اتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ » ؛ این سلطنت و حکومت معنوى را، این نورانیّت و روشنایى را، و این عشق را تو به من دادى، خودم هیچ چیزى ندارم، اینها باعث بدبختى من نشود. روزى نشود به خودم نگاه کنم و بگویم: من آدم بسیار خوبى هستم. « اتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ » ؛ من چیزى ندارم، دو رکعت نماز هم که مى خوانم به دلیل بدنى است که دارم. اگر تو اشاره کنى، بدن من بیفتد، مثل یک گوشت مرده روى رختخواب مى افتم، کارى نمى توانم بکنم، این تو هستى.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه