طلبه اى در قم در ایّامى که رهبر انقلاب طلبه بودند، دچار فشار اقتصادى بسیار شدیدى شده بود ؛ از این رو به کسى که کارهاى منزل امام را انجام مى داد، مراجعه مى نمود و به او مى گفت: تو مرا مى شناسى، به ایشان بگو به من کمک کند. این خدمت کار خانه مى گوید بنابر خواست آن طلبه به امام عرض کردم لطفا به فلان طلبه کمک کنید، اما ایشان جوابى ندادند. در راه همان طلبه را دیدم، پرسید: گفتى؟ گفتم: بله، اما دوباره خواهم گفت. دوباره گفتم، اما باز ایشان جوابى ندادند. زمانى که ایشان به مدرسه فیضیّه آمدند، طلبه به من اشاره کرد و گفت : بگو. کنار دستشان نشستم، عرض کردم فلان طلبه وضع اقتصادى اش خوب نیست، نیاز به کمک دارد. ایشان فرمودند: منزل به من گفتى، در بین راه هم گفتى، این جا هم گفتى، من هم شنیدم، سلام مرا به آن طلبه برسان و بگو در فلان جیب لباست دوازده هزار تومان پول هست، آن را مصرف کن، هر گاه تمام شد، بعد اگر نرسید از جایى به تو کمک خواهم کرد.انسان اگر نفسش به لقاء برسد، دیگر در تاریکى و سایه نخواهد بود و پرده ها در حدّ خودش کنار مى روند، حداقل این مرحله این است که انسان از حرام کناره گیرى مى کند ؛ یعنى اگر نَفْس به آن مرحله برسد که دیگر با حرام تماسى نداشته باشد، حداکثرش به این مرحله مى رسد که جلا، صفا، روشنایى و نورانیت هاى خاصى براى او ایجاد مى شود که هم حرف هاى غیر کتابى زیادى از مغزش شروع به جوشیدن مى کند و هم دید دیگرى پیدا مى کند.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . یس (36) : 36.
2 . یس (36) : 36.
3 . فجر (89) : 27 ـ 28.
4 . الکافى، : 2/164، حدیث 5 ؛ بحار الانوار : 74/339، حدیث 120 ، باب 20.
5 . کهف (18) : 110.
6 . کهف (18) : 110.
7 . روم (30) : 8 .
8 . کهف (18) : 110.