قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آثار تفکّر در نفس

« اَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِى اَنفُسِهِم... » در این نَفْسِ تان فکر نمى کنید؟ حال اگر انسان فکر کند به چه نتیجه اى مى رسد؟ به دو نتیجه مى رسد : یکى این که انسان از خودش یاد کند که این نَفْس و این تابلوى پر از نقش هاى بدیع و عجیبى که روى این تابلو است، از کجا آمده است؟ خودم که او را نساخته ام، پدر و مادرم هم که او را نساخته اند، پدرم اگر کارى هم انجام داده باشد، فقط واسطه اى بوده که من از حالت خاکى در کارگاه وجود او به نطفه تبدیل شوم و مرا به طور امانت تحویل مادر بدهد، من هم که در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بوده ام، هیچ دستگاهى، حتى در دنیا قدرت دیدن مرا نداشت. مادرم نیز تنها کارى که کرد این بود که زندگى طبیعى اش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتى نداشت. در این ظلمات ثلاثى هم که بودم، عوامل بیرونى عالَم دخالت خلقى نداشتند، فقط به اراده عالِم، حکیم و عادلى، مواد بیرونى غذاى مادر مى شده و مقدارى از آن غذا با تبدیل شدن به ماده دیگرى که در آن رَحِم به درد ساختمان وجود من بخورد، به من مى رسید. با فکر کردن در نَفْس، خالق را پیدا مى کنم و اگر هم نعوذ باللّه بگویم که خالقى نداشته ام، مجبورم بگویم که نَفْس خود به خود به وجود آمده است که در این صورت، خوب بوده و دیگر به وجود آوردن نمى خواست، اما من مى دانم که نَفْس خود بخود به وجود نیامده و براى من روشن است که از پدر و مادرم که نزدیک ترین انسان هاى عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بیرونى، در ساختن نَفْس من دخالتى نداشتند. این معناى پیدا کردن خدا از درون خود است.حالا معلوم شد که خدا خالق است. خدا نَفْس را آفرید و سپس در اختیار من قرار داد، به چه عنوانى این نَفْس را در اختیار من قرار داد؟ به عنوان یکى از بزرگ ترین نعمت هایش، فکر مى کنم چه کسى به وجودش آورد؟ او چه مارکى به پیشانى نَفْس زده است؟ نعمت، از این که خالق من این نعمت را به من عنایت کرده و این تابلویى که این همه نقش هاى عالى حیاتى به روى آن نقش زده، خوشحال مى شوم که آن را دارم، چون وقتى به ضدّش مى اندیشم حالم بد مى شود، به این که اگر چشم نبود چه مى کردم؟ اگر متولد مى شدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد مى شدم و امیال و غرایز و خواسته ها را نداشتم، بلکه یک نَفْس بى رنگى به من مى داد که فقط باشم، اما هیچ چیز را نخواهم، چه مى کردم؟ اما الان که این نعمت ها را خالقم به من داد، خوشحال هستم، از داشتن این نعمت ها خوشحال هستم. یک مقدار مسیر را انسان طى کرده و نَفْس را مسافرت برده، این سفر اسمش سفر الى اللّه است، مبداش فکر است، منتهایش هم وجود مقدّس خودش است ؛ یعنى ما با مرکب فکر باید جناب نَفْس را برداریم و براساس آیه 8 سوره روم آن را به ملاقات خدا ببریم که اگر کسى نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونه اى تبدیل نکند که نتوان به او گفت :« یَا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِى اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً »3.اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته ! * به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .بالاترین ظلم را در این عالَم مرتکب شده است و آن این که مسافرى را که ذاتش داد مى زند مرا به خدا برسان، انسان به فریاد و ناله اش گوش ندهد.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه