قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خواسته های پاکان- جلسه اول

 بسم الله الرحمن الرحیم
 الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .

از برنامه های مهمی که همه ی انبیاء خدا و ائمه ی طاهرین داشته اند، دعا بود و درخواست از وجود مقدس پروردگار. به همه ی انسانها خداوند مهربان امر به دعا کرده است، امر به درخواست کرده، درقرآن مجید است که اگر دعا و درخواست شما نبود، من به شما هیچ اعتنایی نمی کردم. اگر می خواهید فضل من، عطای من، رحمت من، احسان من، به شما رو کند، راه رو کردن این حقایق از پیشگاه من به سوی شما، دعا است. و به تعبیر عامیانه ی ساده و روان، گدایی است. خداوند متعال به این گدایی امر کرده و حال گدایی را از بنده اش دوست دارد. در قرآن مجید می فرماید: (إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون فی جهنم داخرین) کسانی که از دعا کردن، درخواست کردن، گدایی کردن از خدا تکبر کنند این ها جهنم رفتنشان طول نمی کشد. از آن جمعیت هایی هستند که جهنم رفتنشان سریع است، بدون طول مدت است. دعا یک رشته عبادت است، عبادت بسیار با ارزشی است و این عبادت پاداش دارد، اجر دارد. چون خداوند متعال بنا ندارد کار مؤمن را بدون پاداش بگذارد. پاداش دعای مومن اجابت دعا است. (ادعونی استجب لکم) شما از من گدایی کنید، بخواهید، من خواسته ی شما را اجابت می کنم. به موسی ابن عمران می فرماید: هر وقت خواستی بیایی در خانه ی من به گدایی و به دعا، این شرایط را رعایت کن. (حبلی من قلبک الخشوع و من بدنک الخضوع و من عینک الدموع) یکی این که با دل خاشع بیا، (الذین هم فی صلاتهم خاشعون) خشوع دل معنای بالا و معنای رفیعش این است که انسان با نیت پاک، با دل خالی از عیب، با دل خالی از ریا، با دل خالی از کبر، و به فرموده ی حضرت سید الشهدا(ع) با دل خالی از غل و غش، یعنی حسد و خیانت و کینه، در خانه ی خدا برود. اگر دل گرفتار این آلودگی ها باشد، حجاب دعا می شود، مانع دعا می شود. آدم دعا می کند، ناله می زند، فریاد می کشد، ولی پذیرفته نمی شود، قبول نمی شود، به اجابت نمی رسد. خیلی عجیب است که این سفارشات را پروردگار عالم به یک پیغمبر اولوالعزم دارد، به کلیم الله، به یک آدم عادی و معمولی نمی گوید. در خانه ی من که می آیی برای این که دعایت قبول شود، با دل خاشع بیا، قلبی که حتی پیغمبر می فرماید: ذره ای تکبر نسبت به خدا داشته باشد، تکبر نسبت به حق داشته باشد، این روز گرفتاریش، کلید حل گرفتاریش را دعا می داند ولی دعا هم می کند، اما با چنین دلی دعایش پذیرفته نمی شود. تکبر در برابر خدا معنی اش این است که خدا نباید مرا به بندگی بکشد، نباید حلقه ی عبادت به گوش من بیندازد، نباید به من امر و نهی کند . من برای خودم کسی هستم، این معنی تکبر است. این جور نیست که متکبران دعا نکنند، متکبران هم بالاخره در بعضی از برنامه های زندگی سرخورده و مشکل برایشان پیش می آید، گره به کارشان می خورد، آن ها هم دعا می کنند، ولی پروردگار عالم از ازل بنا گذاشته که یک دعای واجد الشرائط را قبول کند و یک شرط مهم قبول دعا، قلب خاشع است. به موسی می فرماید شرط دیگری که باید در دعا رعایت کنی با بدن خاضع بیا. یعنی برای من قیافه نگیر. بدن خاضع یعنی افتاده و فروتن و با حال انکسار و با گردن کج. گدای واقعی را دیده ای، یعنی آن کسی که کارد به استخوانش رسیده، شدیدا نیازمند است و دروغ هم نمی گوید و چاره ای هم نمی بیند مگر اینکه دردش را به کسی که می تواند درمان کند بگوید. شما ببینید با چه قیافه ای شروع می کند به گفتن. هیچ وقت گدای محتاج، گدای دردمند، گدای آبرودار، گدای با کرامت، با تکبر به کسی که حل مشکل می کند وارد نمی شود، دادی بکشد، قیافه ای بگیرد، سینه ای سپر کند، شانه ای بالا بیندازد، چشمی زل کند. خیلی آرام، با یک بدن افتاده، با یک تن صدای ترحم ایجاد کننده، و جلب کننده ی قلب انسان وارد گدایی می شود، که واقعا آدم با آن قیافه اش ، با آن تن صدایش، با آن شکلش، با آن بدنش، دلش می سوزد. حتی اگر آدم بخیل هم باشد باز یک چیزی کمک می کند، اینقدر قیافه و تن صدا تحریک کننده است. ( و من بدنک الخضوع ) لات منش نیا در خانه ی من. بده به من و حقت است به من عنایت کنی و حقت است به من عطا کنی و باید کار مرا درست کنی و داد و فریاد هم می کشم و سینه هم سپر می کنم، آن ها هم فقط آدم را نگاه می کنند، اصلا جواب نمی دهند، یعنی آدم را لایق نمی دانند که جواب بدهند. یک محتاجی که قرآن مجید هم خیلی سفارش محتاج و سائل واقعی و گدای واقعی را کرده، بعد از نماز عشا در تاریکی شب، آن وقت ها که چراغی هم نبود، کسی کسی را نمی دید الا شبهش را، آمد کوفه در خانه ی امیرالمومنین را زد. امام هم سفره برایشان آن شب پهن کرده بودند. یک مقدار نان جو ریخته بودند در یک آبگوشت کم رمق، خیلی هم گرسنه بود امیرالمومنین، هنوز شروع نکرده بود که دید در می زنند. خودش آمد پشت در، نگفت کیست؟ اینقدر هم آن ها گدا را معطل نمی کردند. در را باز کرد و فرمود حرفت را دم در نزن بیا تو. وقتی از چارچوب در وارد شد، امام زودتر وارد اتاق خودشان شدند و چراغ را خاموش کردند و بعد آمدند دست این سائل را گرفتند و فرمودند اتاق تاریک است، من کمکت می کنم آرام بیا این جایی که می گویم بنشین. او را نشاند سر سفره. فرمود یک شام مختصری است، شامت را بخور، بعد حرف بزن. شام هم اندازه ی یک نفر بود. در تاریکی حضرت دستش را می برد در کاسه ولی خالی می آورد بیرون. سائل هم دستش را می برد و لقمه را برمی داشت و می خورد. غذا را خورد و سائل سیر شد. فرمودند کاری با من داری؟ گفت مشکل دارم. فرمود مشکلت حل است، بگو. حالا مثلا گفته من این مقدار درهم مشکل دارم. حضرت هم سریعا آن مقداری که سائل می خواست ریختند در کیسه و به او دادند. گفت اگر اجازه دهید من مرخص شوم. فرمودند اگر می خواهی بخوابی هم مانعی ندارد، بالاخره زمین است و مال همه مان است، یک گوشه من می خوابم و یک گوشه هم تو بخواب. خب ائمه ی ما و انبیاء ما اصلا قیافه ی سائل واقعی را که می دیدند، دریا ی محبتشان به جوش می آمد. چشم سائل، قیافه ی سائل، تن صدای گدا، آن گردن کجی که دارند، این که گدا با اظهار حاجت دارد همه ی وجودش را خرج می کند، این حالت ببینید وقتی در خانه ی خدا برده شود، رحمت چگونه به جوش می آید. البته خدا تحریک کننده نمی خواهد، خداوند متعال اثرده است، اثرگیر نیست. ولی دوست دارد گدا وقتی می رود در خانه اش با حالت خضوع بدنی برود. به موسی می فرماید شرط دیگر این است ( و من عینیک الدموع ) موسی گریه، نمی دانی گریه برایت چه کار می کند. گریه یک قطره است ولی یک دریا را بجوش می آورد.
تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش نمی آید به جوش
بچه یتیم بود، مادرش حلوا پخته بود، ریخته بود توی یک دیگ، به بچه گفت بردار ببر سر چهارراه بنشین و بفروش که شام شب و صبحانه ی فردایمان را تهیه کنیم. بچه هم دیگ حلوا را آورد در چهارراه، جلال الدین می گوید هرچه نشست کسی حلوا را نخرید. مردم آمدند و یک نگاه به حلوا کردند و رد شدند. این ها هم یتیم بودند شام و صبحانه می خواستند. بچه دید دیگر دارد عصر می شود، هیچ کس نیامد جنسش را بخرد، زار زار شروع کرد گریه کردن. یک پولداری آمد رد شود، ناله ی بچه، گریه ی بچه، قیافه ی بچه، چهره ی بچه او را تحریک کرد، دلش سوخت، ناراحت شد. گفت عزیز دلم چرا گریه می کنی؟ گفت من یتیمم، مادرم این حلوا را به من داده بفروشم و از صبح تا حالا هیچ کس نخریده. گفت غصه نخور، کلّش را خودم می خرم و بیشتر هم پول داد.
تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش نمی آید به جوش
گریه کار می کند. و همه ی این ها را یعنی قلب خاشع، بدن خاضع و اشک ریزان را مخصوصا در این هشت شبی که ابی عبدالله کربلا بودند و یارانشان داشتند، حتی شب عاشورا. در فرمایشات خودشان هست، شیخ مفید نقل می کند، که وقتی عصر تاسوعا لشکر می خواست حمله کند، حضرت به قمر بنی هاشم فرمودند، اگر امکان دارد این ها را برگردان، من می خواهم امشب دعا کنم، یک شب بیشتر زنده بمانم برای دعا، آن هم چه شکل دعایی؟ چه جور دعایی. پس آن چه در این مقدمه فهمیدید، گدایی از خدا واجب، گدایی نکردن تکبر، گدایی کردن با قلب خاشع با بدن خاضع و با اشک چشم. پاداش این گدایی هم پرداخت خداوند است، از احسانش، از فضلش. اصلا در قرآن به مردم می گوید ( وابتغوا من فضل الله ) بلند شوید و دنبال احسان خدا جستجوگر شوید. (ابتغاء) یعنی طلبیدن، جستن، از قرآن بپرس، از انبیاء بپرس، از ائمه بپرس، چه طور باید گدایی کرد؟ چگونه باید احسان خدا را به دست آورد؟ چگونه باید لطف خدا را رصد کرد؟ اصلا انسان از ابتدا که وارد حوزه ی عقل و اندیشه و بیداری می شود، باید در اوج گدایی و جستجوی احسان و فضل و لطف و عطای پروردگار باشد. اصلا عمرش را باید جستجوگر باشد. الان همه ی این هایی که صبح از خانه می روند بیرون دنبال چه می روند؟ دنبال گدایی، یعنی دنبال خواستن، طلبیدن، جستن، همه، بی دین و دین دار. حالا دین دار از خانه می آید بیرون گدای حلال است، بی دین هم از خانه می آید بیرون گدای حلال و حرام است. اصلا همه گدایند، ولی خوش به حال آن هایی که گدای پروردگارند. آن ها هم دنیا گیرشان می آید و هم آخرت. آن هایی هم که گدای دنیایند یک مقداری از دنیا گیرشان می آید. (من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها) این (مِن) را دانشمندان می گویند (مِن) تبعیضیه است، و درست هم می گویند. آن کسی که دنبال گدایی دنیاست و من را قبول ندارد، آخرت را قبول ندارد، دین ندارد، من او را هم محروم نمی کنم، یک مقدار از این دنیا را به او می دهم. ( وَ مَن کانَ یُریدُ حرثَ الآخرة نَزِد لَه فی حَرثِه) آن کسی هم گه گدای آخرت است، هم دنیا دارد و هم آخرت دارد. پیغمبر یک روایتی دارند می گویند بعضی ها نه گدای دنیایند و نه گدای آخرتند، گدای مولایند. آن کسی که دنبال دنیاست، پیغمبر می فرماید یک مقدار گیرش می آید. آن کسی که دنبال آخرت است، آن آخرتی که خودش دلش می خواهد گیرش می آید. آن کسی که دنبال مولاست، هم دنیا گیرش می آید و هم آخرت، هردو. آن کسی که خدا را می خواهد همه چیز را می خواهد. چون خدا خواستن یعنی همه چیز خواستن. ما در دعاهایمان هم می خوانیم ( یا رَحمنَ الدُّنیا وَ الآخرةِ وَ رَحیمَهما ) ای مهربان دنیا و آخرت و ای مهرورز در هر دو جا، این که رحمانیت را بعضی ها انحصار به دنیا کرده اند، در دعاهای ما این انحصار را قبول نکردند، فرموده اند خدا فقط در دنیا رحمان نیست، در آخرت هم رحمان است. حالا برویم سراغ کسانی که بلد بودند چه چیزی گدایی کنند و چه چیزی بخواهند. یکی از آن هایی که خیلی زیبا گدایی را بلد بود و می دانست، بصیر بود، خبیر بود، آگاه بود که چه چیزی از خدا بخواهد. شرایط دعا هم در او بود، آن قلب خاشع و آن بدن خاضع و آن اشک چشم و بلد بود هم که کجا برود دعا کند، زندگیش مدینه بود اما زیباترین گداییش و پربارترین گداییش را بلند می شد از مدینه می رفت نجف کنار قبر امیرالمومنین، می گفت بروم آن جا، با قلب خاشع، با بدن خاضع و با اشک چشم کنار قبر امیرالمؤمنین علی (ع)، شفیع من شود و گدایی من به اجابت برسد، کشکول خالی من حتما کنار قبر علی پرشدنی است. از مدینه تا نجف هم خیلی راه بود، یعنی این جور باید می آمد عراق، می آمده از مدینه بیرون، یک مقدار راه را طی می کرده، می پیچد طرف تبوک، نزدیک نهصد کیلومتر می آمده کناره های اردن، فلسطین، از آن جا وارد عراق می شده، می آمده نجف، آن جا این گدایی را داشته باشد. این متن مال آن جاست، والا بلد بود برود سر قبر پیغمبر، نزدیک خانه اش هم بود. بلد بود برود سر قبر حضرت زهرا، بلد بود برود کنار قبر رحمت للعالمین، این ها را بلد بود. اما می دانست که پروردگار عالم به هر کسی یک ویژگی داده است و هر جایی یک ارزش و اعتباری دارد و می دانست که خود پیغمبر انسانی بود که در بیشتر گرفتاریها علی کمکش می آمد. معروف است می گویند در یک جنگی کار خیلی سخت شد، خیلی گره خورد، جبرئیل آمد گفت آقا گره را این گونه باز کن، متوسل به امیرالمومنین شو. خود امیرالمومنین هم متوسل به پیغمبر می شد. هردو متوسل به ایمان می شدند. هردو متوسل به خدا می شدند، البته این ها موقعیت شناس بودند، که کجا باید متوسل به خدا شد، کجا به قرآن باید متوسل شد، کجا به پیغمبر و کجا به امیرالمومنین. خب این دعا کننده چه کسی بود؟ این دعا کننده و این گدا، وجود مبارک حضرت زین العابدین (ع) بود. راوی این دعا و روایت و زیارت و مسافرت هم وجود مبارک حضرت باقرالعلوم (ع) است. ایشان می فرماید پدرم از مدینه من را برمی داشت می برد و قبر جدم امیرالمومنین را پدرم نشانم داد. حالا خواسته هایش ( اللهم، فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک ) خدایا وجود مرا، نفس مرا، دل مرا نسبت به آن چه که برای من اندازه گرفته ای، آرامش و اطمینان بده. چون اگر من آرامش نداشته باشم، یک حرکتهای نا به جایی از من سر می زند. آن کسی که آرام است، دیگر دست درازی نمی کند، قدم به ناحق برنمی دارد، بی خودی این طرف و آن طرف نمی دود. دست به حق کسی نمی برد. به من آرامش بده که باطنم پرپر نزند، له له نزند و بیش از اندازه گیری تو را دنبال نکند، چون چیزی را که تو برایم اندازه نگرفته ای من بروم دنبالش، خب حرام است. آن چیزی که تو اندازه نگرفته ای، نفسم اندازه می گیرد. حالا اندازه های خدا در زندگی برای هر کسی قابل فهم است. صورت مرا این گونه اندازه گیری کرده ای، قیافه ی مرا این گونه شکل دادی، روزی مرا این گونه اندازه گیری کردی، تعداد بچه را برای من این گونه اندازه گیری کردی، اصلا به من اولاد ندادی این جور اندازه گیری کردی، من به این اندازه گیری تو مطمئن باشم، با کمال یقین و اطمینان بگویم محبوب من این گونه برای من اندازه گیری کرده و حتما حق من همین بوده. وقتی من مطمئن باشم از کوره در نمی روم، در راه ناحق نمی روم، از صراط مستقیم تو در صراط شیطان قدم نمی گذارم. خیلی دعای عجیبی است که می گویند پیغمبر در اوج ناراحتی ها و مصائب می گفت (اَلحَمدُ لِلّهِ عَلی کُلّ حال ) و در مورد خوشی می گفت (اَلحَمدُ لله عَلی کُلّ نِعمة) حالا همه ی نعمت ها هم که به یک نفر داده نمی شود. تمام میوه ها را که خدا در مدینه به پیغمبر نمی داد. پیغمبر هم مثل دیگران گاهی میوه گیرش می آمد و گاهی پول نداشت میوه گیرش نمی آمد. ولی به این اندازه گیری مادی، جسمی، بدنی، رزقی، پیغمبر اکرم در قله ی آرامش بود. (راضِیةً بِقَضائِک) خدایا به من نسبت به احکامت، حال رضایت بده که من از احکامت راضی باشم. (قَضا) یعنی حکم. ربا حرام است، حکم است، راضیم به این حرام، حرام را حلال نمی دانم. اما اگر آدم راضی به حکم خدا نباشد، خب خودش کنار حکم خدا حکم درست می کند. می شود دو حکم ضد هم. او می گوید ربا حرام است، این می خورد می گوید حلال است. (انّ ما الربا مثل البیع) این جور که در قرآن می گوید، می گوید (حرّم الرّبا) خدا ربا را حرام کرده. یک عده ای هم حلال کردند و می گویند (انما الربا مثل البیع) چه فرقی می کند، من ده کیلو سیب بفروشم، خریدم ده تومان، بفروشم یازده تومان. آن کسی که راضی به حکم خدا نیست خودش می شود حاکم و قاضی در مقابل خدا. به تعبیر لطیف قرآن می شود مشرک. می گوید خدا حکم می دهد، من هم در حکم دهی خدا با خدا شریک می شوم، من هم حکم می دهم. او می گوید حرام، من می گویم حلال. او می گوید حلال و من می گویم حرام. او می گوید واجب، من می گویم نه واجب نیست. نماز واجب است، من می گویم نه نمی خوانم واجب نیست. من آن وقت شریک خدا می شوم و این شرک اگر ادامه پیدا کند عذابش در قیامت از همه ی گناهان سنگین تر است، (اِنّ الشّرکَ لَظُلمٌ عَظیم) و عجیب در قرآن به شرک تاخته است، فرموده من تمام گناهان انسان را می بخشم، (اِنّ اللهَ یَغفِرُ ) همه ی گناهان را، (الِّا أن یُشرَکَ بِهِ ) شرک را نمی بخشم. او قاضی، من هم قاضی، او حاکم من هم حاکم، او الله من هم الله، او واجب کننده من هم واجب کننده، او حرام کننده من هم حرام کننده، این جور شود کاملا تضاد با پروردگار عالم پیدا می شود. تمام گنه کاران حرفه ای از قضای خدا ناراضیند و در حقیقت از خود خدا ناراضیند و وای بر کسی که از خدا راضی نباشد.
"بِِرَحمتکَ یا أرحَم الرّاحمین"



منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالمعارف الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه