کتاب هاى معتبر روایت مى کنند که وقتى حضرت على اکبر(علیه السلام) براى جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام در کربلا عازم میدان شد ، امام حسین(علیه السلام) به حضرت حق توجه کرد و عرضه داشت .« اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ الَیْهِمْ غُلاَمٌ اشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلُقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِکَ ».خدایا ! بر این قوم گواه باش ، به یقین جوانى به جنگ با اینان به سوى میدان رفت که از نظر خلقت ، و اخلاق و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت بود .حضرت على اکبر (علیه السلام) اوصاف پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را از عموى بزرگوارش حضرت امام حسن (علیه السلام)و پدر با کرامتش حضرت امام حسین (علیه السلام) شنیده بود و روش و منش آن انسان الهى را در قرآن مجید یافته بود و از طریق شنیدن و مطالعه کردن ، دلداده آن جناب و عاشق آن حضرت شده بود و بر اثر آن دلدادگى و عشقورزى ، نمونه و مثل پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)گشته بود تا جایى که امام معصومى چون امام حسین (علیه السلام)به این حقیقت اشاره و اقرار کرد .پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بر اثر معرفت به حق و عشقورزى به حضرت ربّ ، تجلى گاه اسماء و صفات پروردگار مهربان شد ، تا جایى که قرآن مجید اطاعت از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را اطاعت از خدا و بیعت با او را بیعت با خدا دانست ، همچنانکه مى فرماید :مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطَاعَ اللهَ . . . 8) .هر که از پیامبر اطاعت کند ، در حقیقت از خدا اطاعت کرده . . . اِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ . . . 9) .به یقین کسانى که با تو بیعت مى کنند ، جز این نیست که با خدا بیعت مى کنند . . .در بخش چهل و پنج دعاى جوشن کبیر از حضرت حق به عنوان حبیب یاد شده 0) ، و در بخش هفتاد و چهار همین دعا از پروردگار عالم به عنوان رفیق 1) نام برده شده است .پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) حضرت حق را حبیب و رفیق خود گرفت و بر اثر شدت عشق و محبت به محبوب و رفیق خویش ، مفاهیم اوصاف و اسماء دوست و رفیق خود را در وجود خود تحقق داد تا آنجا که اطاعت از وى اطاعت از خدا قلمداد شد و بیعت با او بیعت با خدا به حساب آمد .میثم تمّار ، رُشید هَجَرى ، عمرو بن حَمِق خزاعى ، مالک اشتر و . . . حضرت امیرالمومنین على (علیه السلام) را به دوستى و رفاقت و معاشرت و همنشینى انتخاب کردند تا جایى که هر یک در حدّ ظرفیت خود به رنگ حضرت امیرالمومنین على (علیه السلام)درآمدند و با منش و روش امام و مولاى خود هماهنگ و متحد شدند .اگر همه معاشرت ها و رفاقت ها بر اساس اصول صحیح صورت مى پذیرفت یقیناً زندگى و حیات مردم غرق در سلامت و امنیت و نشاط و اعتماد مى شد .اگر مردم از خلاف کاران کناره گیرى مى کردند و از رفاقت و معاشرت با آنان پرهیز مى نمودند و روى خوش به آنان نشان نمى دادند و شرط معاشرت با آنان را تغییر اخلاق و روش آنان قرار مى دادند ، تعداد بدکاران به اندازه اى کم مى شد که قابل ذکر نبودند و چه بسا از آنان اثرى در اجتماع باقى نمى ماند .افسوس که همه بدکاران و فاسدان و فاجران و فاسقان در همه زمینه هاى زندگى راه به رویشان باز است و اکثر مردم آنان را با آغوش باز مى پذیرند و از این راه ، بستر اثرگذارى آنان را آماده مى سازند و زمینه خیانت آنان را به انسان و انسانیت فراهم مى آورند تا جایى که آنان بتوانند به سرعت تولید مثل کنند و اکثر مردم را همانند و هماهنگ خود نمایند .همنشینى با بدکاران به قصد هدایت آنان لازم است البته این در صورتى است که هدایت کننده از چنان قدرت معنوى برخوردار باشد که بدکاران نتوانند بر او اثر منفى بگذارند و وى را در فضاى تاریک حیات زشت خود درآورند .اگر خداى مهربان به موسى و هارون (علیهما السلام) فرمان مى دهد براى هدایت فرعون به سوى او رهسپار شوید ، براى این است که موسى و هارون (علیهما السلام)با رفت و آمد با ـ فرعون گر چه مدتش طولانى شود ـ تحت تاثیر فرهنگ فرعونى قرار نخواهند گرفت .موسى و هارون (علیهما السلام) بنابر پاره اى از روایات بیست و پنج سال شبانه روز به دعوت فرعون و فرعونیان به سوى حق پرداختند و با آنان رفت و آمد و نشست و برخاست داشتند ولى فرعون و فرعونیان که اسیر هوى و هوس و دچار تکبر و غرور بودند ، دعوت آن دو پیامبر را نپذیرفتند و آن دو پیامبر هم با کثرت رفت و آمدى که با فرعون و گروهش داشتند در هیچ موردى تحت تاثیر فرهنگ و حشمت و اشرافیت آنان قرار نگرفتند . اذْهَبَا اِلَى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغَى * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَوْ یَخْشَى 2) .هر دو به سوى فرعون بروید ; زیرا او در برابر خدا سرکشى کرده است . * پس با او با سخنى نرم سخن گویید ، امید است که هوشیار شود و آیین حق را بپذیرد یا بترسد و از سرکشى باز ایستد .