هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان به استاندارى مدينه منصوب شد. مقام رياست او را به دايره غرور و كبر و ستم و ظلم كشيد7 حقّ را ناحقّ كرد، و هر چه در توان داشت به ميدان آورد. از افرادى كه ازاو رنج بسيار و آزار فراوان ديدند حضرت زين الابدين عليه السّلام بود.
پس از مدّتى از مقامش عزل شد. استاندار جديد مدينه به نام وَليد، وريّت يافت استاندار قديم را در برابر مردم به ستونى ببندد، تا هر كس بخواهد آزارهاى او را تلافى كند بتواند!
در چنان حالى مى گفت تمام وحشت من از برخورد با زين العابدين است، زيرا وى را زياد آزار داده ام.
امام در آن هنگام به ياران و دوستانش فرمود، به هيچ صورت متعرّض وى نشويد، آنگاه به ديدن هشام بن اسماعيل رفت و فرمود: پسر عمو از آنچه برايت پيش آمده ناراحتم، آنچه دوست دارى از من بخواه كه من در اجابت درخواست تو مضايقه ندارم. هشام بن اسماعيل فرياد زد: اَللّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ :
رهرو عشق چه پرواى مغيلان دارد *** بيخودى در ته پا تخت سليمان دارد
اين همان عشق غيور است كه صد يوسف را *** از فراموشى جاويد به زندان دارد
نافه از چين، نفس سوخته اى آوردست *** سر پيوند به آن زلف پريشان دارد
صفحه خاك كجا و رقم عشق كجا *** اين سفال از نفس سوخته ريحان دارد
مرده خواب غرورند حريفان، صائب *** كيست تا گوش برين مرغ خوش الحال دارد
منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان