روزى با غلامانش از راهى مى گذشت، مردى به آن حضرت ناسزا گفت. غلامان به سوى او هجوم كردند، حضرت فرمود: دست نگاه داريد. خودش روبروى آن مرد آمد و فرمود: آنچه از ما بر تو پوشيده است خيلى بيش از آنست كه مى دانى، اگر نيازى دارى بگو تا برآورده كنم. آن شخص خجالت كشيد، حضرت عباى خود را به او داد، و دستور داد هزار درهم به او بپردازند. آن مرد پس از آن مى گفت: شهادت مى دهم كه تو از اولاد انبيائى.
منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان