قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز

صاحب كتاب «اصل الاصول» كه از عرفاى نامدار، و از فلاسفه بزرگ اسلام است در اواخر كتاب پر قيمتش مى گويد:
«تحصيل دانش باطن بر اساس استعداد هر مكلّف و طاقتش واجب عينى است.» دانش باطن محض آراسته دشن درون به فضائل، و پيراسته شدنش از رذائل است .البتّه مقدّمه اين حركت باطنى، نورانيّت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شريعت، و پاك بودن تمام اعضا و حركات و افعال انسان ا زمحرّمات شرعيّه است».
مبنا و ريشه اين دانش، تحصيل اخلاق و فضايل و ملكاتى است كه از اخباز و احاديث معصومين و روش و سيره آنان استفاده مى شود.گر چه عقل در تحصيل و حصول معارف و عمل و كوشش،و به عبارت ديگر حكمت عمليّه مد خليّت دارد،ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نيست; براى رشد و كمال و رسيدن به واقعيّات علميّه و عمليّه بايد عقل را با چراغ وجود اهل بيت عصمت نور و حرارت داد، كه در آن منابع الهيّه در هيچ زمينه اى هيچ گونه خطا و اشتباهى نيست، و در اين جهت لازم است به باب ايمان و كفر كتاب با عظمت «كافى» مراجعه كرد، كه در آنجا ائمّه طاهرين هر چه خير است از هر چه شرّ است باز شناسانده اند.
مبنا و ريشه ديگر اين علم، بر رياضت هاى قانونى و خلوت شب و سخر و مجاهدات شرعيّه استواراست . با اين شرايط كه نتيجه و ثمره اش پاكى باطن و ظاهر است، براى عارف سالك در سبيل حقّ ،ترقچ ى ب معرج ملأ اعلى و رهائى از مدارج ادنى حاصل مى شود.در چنينن وضعى است كه سالك آگاه انس با منهويّت و قرب به مقرّبين پيدا مى كند; اراده و همّتش از زينت حيات دنيا به عالم ملكوت رخ مى كشد، و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فيوضات اخروى برمى خيزد.
خواسته هايش از اتّصال به علايق پست، قطع مى گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنيويّه آسوده مى شود.
حالات دنيائى و مادّى حواسّ و قوايش ضعيف و براى گرفتن فيوضات زبّانيّه قوى مى گردد.
با ريافت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره اى كه او رابه سوى خيالات واهيه مى كشيد از سر او برداشته مى شود، و تمام همّتش متوجّه عالم قدس، و تمام شراشر وجودش به جهان روح و انس متوجّه مى گردد. با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل، و واهب متعال در خواست مى كند كه تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز كند، و قلب و سينه اش رابه نور هدايت خاصّ كه حضرتش به عنواتن مزد رياضت و جهاد وعده داده روشن نمايد، تاهب مشاهده اسرار ملكوت و آثار جبروت نائل آيد، و در باطنش حقايق عينيّه و دقايق فيضيّه به صورت كشف و شهود تجلّى نمايد.
چون بعد از آن مقدّمات به اين كشف پر فيش برسد، از عنايت و رحمت او به مقام انكشاف قوّه عاقله، و سپس كشف قليى، و سپس كشف قلبى ،و آنگاه كشف روحى واصل شود، و در اين مقام است كه آراسته به مفاهيم اسماء و صفات حضرت محبوب شده و هب درك لذّت آن حقايق رسيده، و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است .در اين وقت است كه قرآن و روايات و معارف را آنچنان كه بايد مى فهمد، و مصاديق آيات و روايات و معارف را آنطور كه بايد مى بيند، و به عين اليقينى كه مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده مى رسد.
در آخر اين مقال دست نياز به درگاه بى نياز برداشته و به پيشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى كنم:
اى تو به آمرزش و آلوده ما *** وى تو به غم خوارى و آسوده ما
رحمت تو كعبه طاعت نواز *** عدل تو مشّاطه عصيان طراز
لطف تو دلاّل متاع گناه *** حلم تو بنشانده غضب را پناه
منفعليم ا عمل ناسزا *** گر همه نيك است بپوشان ز ما
راستى ما زريا شرمسار *** بندگى از نسبت ما شرمسار
تا ابد از معصيت آزرم ده *** حوصله ضامن اين شرم ده
من كه و سنجيدن بازوى عدل؟ *** به كه نباشم به ترازوى عدل
ور كرمت مى زندم در دهان *** تا بگشايم لب خواهش فشان
چشم و دلم گرسنه خوان تو *** سير نگردند ز احسان تو
آنچه به آن مى سزم آنم بده *** برتر از آن نيز عنانم ريز
صاف اميدم به لب بيم ريز *** گرد مرا در ره تسليم ريز
كام مرا شهد عبادت ببخش *** چون بچشم فهم حلاوت ببخش
شهپر جبريل نيازم بده *** راه به خلوتگه رازم بده
در حرم عشق درون آورم *** شيفته و مست برون آورم
اين گل پژمرده كه در باغ جود *** دست به دست آورمش در وجود
رايحه عطر و فايش بده *** گوشه دستار رضايش بده
تا به دماغى كه رساند نسيم *** غش كند انديشه امّيد و بيم
نشأه توحيد در آيد به جوش *** مستى جاويد بر آرد خروش
بحر عطاى تو جواهر شمار *** بى اثر باد طلب موج زار
تا طلبم واى كه دل خون كنم *** خواهشم آموخته اى چون كنم
با نفس اين نغمه بشوئيم به *** حرف ادب سوز نگوئيم به
طُرّه خواهش به رضا نشكنيم *** بال و پر مرغ دعا نشكنيم
عرفى از اين نغمه زنى شرم دارد *** عهد طلب بشكن و دل گرم دار
مصلحت كار چه دانيم ما *** بذر تمنّا چه فشانيم ما
آدمىِ هيچ تر از هيچ كيست *** تا كند انديشه اى از بهر زيست
ديدى اگر مصلحتى در عدم *** بر اثر ان زدى اكنون قدم
مصلحت ما دگرى ديده است *** او بكند هر چه پسنديده است
شادم از او گر غم و گر شاديست *** معنى اى بندگى آزادى است
اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُيَتِهِ أبْصارُ النّاظِرينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ:
«وجود مقدّسى كه ديده هاى سر از ديدنش ناتوان، و انديشه هاى وصف كنندگان از وصفش عاجز است»!


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه