قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مسئله اسرار آمیز حیات 2

گياهان با هدايت حقّ، همراه با كمك خورشيد، خاك، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مى شوند تا جهان طبيعت به رنگى مطبوع و دل پسند درآيد. گردش در چمن افسردگى را مى برد و دل را باز مى كند، چرا؟ چون گياهان اغلب رنگ سبز دارند; اگر همه گياهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلكه براى اعصاب زيان داشت.
آيا اگر نباتات سياهرنگ مى نمودند افسردگى را مى بردند، يا آن كه دل مردگى مى آوردند؟
آيا بشر در اين هنگام تفريحگاهى داشت; آيا دلتنگى بشر دائمى نمى شد؟ آيا رنگ همه گياهان اگر زرد مى بود و منظره پائيز هميشگى بود، بشر چه مى كرد؟ اگر گياهان همه سپيد رنگ بودند، ديگر چشم صحيح و سالمى يافت مى شد؟ شما نمى توانيد براى مدّتى به بيابانى پر برف نگاه كنيد، رنگ سپيد برف چشم شما را مى زند; پزشكان براى زندگى در برف عينك مخصوصى را براى چشم لازم مى دانند.
آيا اختيار سبز رنگى گياهان در ميان رنگ ها نشانه عقل و حكمت سازنده گياهان نمى باشد؟ اگر ماشينى بطور خود كار به كار خود ادامه دهد و مغز متفكّرى در آن تصرّف نكند محصول آن كارخانه يكجور خواهد بود و بس.
اتومبيلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به يكسو نخواهد رفت، مگر نشيب و فراز زمين سير و حركت او را تغيير دهد.
از گوناگون بودن محصولات كارخانه تشخيص مى دهيم كه مغزى متفكّر آن را اداره مى كند. از اختلاف سير اتومبيل و پيچيدنش به اين و آنسو، تندى و كندى آن تشخيص مى دهيم كه اتومبيل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد.
اكنون به كارخانه خلقت و محصولات آن نظرى مى افكنيم و نمونه اى بسيار بسيار كوچك را كه بيشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوريم، به گياهان مى نگريم كه برگ هاى سبزى دارند، ولى برگ هاى آنها هيچ كدام به يك شكل نيستند، برگ هر گياهى شكلى مخصوص دارد. سبزى برگ هاى يك جور نيستند، اگر برگ اين درخت را نزديك آن درخت بگذاريم مى بينيم در سبزى با هم اختلاف دارند.
عدد انواع ميوه جات در عالم مشكل است به شمار آيد، اقسام گلها در جهان آن قدر بسيار است كه به طور عادى در حساب نمى آيد.
از يك ميوه چندين جور موجود است، مى گويند: در هند سيصد قسم «انبه» مى باشد.
يكى از مهندسين كشاورزى مى گفت: در باغ كشاورزى پاريس بيش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفى مى كنند، مثلاً مى گويند: انگور شماره 1752.
آيا كسى مى تواند انواع يك سيب را بشمارد؟
آيا اين تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى كارخانه خلقت نشانه آن نيست كه اراده اى متفكّر اين كارخانه عظيم و پهناور را اداره مى كند، و ميليون سال است رهبرى و هدايت تمام موجودات را به عهده دارد؟
داستان هدايت و راهنمائى حيوانات هم از عجايب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إنَّ صِراط مُسْتَقيم: زمام اختيار هر جنبنده اى به دست مشيّت اوست، بدون شك هدايت پروردگارم به راه راست است. كرسى موريسن در كتاب «راز آفرينش انسان» به مناسبت مسئله شعور، فصلى را به حيوانات اختصاص داده و نتيجه زحمات هزاران دانشمند را اينچنين بازگو مى كند:
پرندگان غريزه خانه و آشيانه دارند، چلچله اى كه در رواق خانه شما آشيانه مى سازد، در فصل زمستان به قشلاق مى رود، امّا همينكه طليعه بهار آشكار شد به لانه خود بر مى گردد. در صورت سرماى ديماه خيلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرمسير پرواز مى كنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمين و بر فراز درياها مى پيمايند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمى كنند.

كبوترى را در جعبه سر بسته بگذاريد، و مسافتى بسيار بعيد آن را ببريد، همينكه پاى او را گشوديد در هوا چرخى مى زند و يكسر به سوى آشيانه خويش مراجعت مى كند. زنبور عسل در بحبوحه بادهاى تند كه تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تكان مى دهد و گرد و غبارى تاريك در فضا ايجاد كرده است راه كندوى خود را به سهولت پيدا مى كند.
حشرات ريز داراى چشمهاى ذرّه بينى هستند كه ميزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقى ها و كركس ها صاحب چشم هاى دور بينى هستند كه مسافات بعيده را با آن مى بينند.
غالب حيوانات در شب ظلمانى راه خود را پيدا مى كنند و به آسانى راه مى روند، زيرا اگر چشمان آنها هم در تاريكى شب كند باشد اختلاف هواى اطراف جاده را درك مى كنند، و نور بسيار ضعيف ماوراء قرمز كه از سطح جاده مى تابد چشم آنها را متأثّر مى كند.
چشم جغد در ظلمات شبهاى تار، موش كوچكى را كه در ميان علفهاى صحرا مى رود به آسانى مى بيند.
ماهى معمولى كه ما گوشت آن را مى خوريم عدّه زيادى چشمهاى زيبا مثل چشمان خود ما دارد كه پيوسته برق مى زند و دليل آن اينست كه هر يك از اين چشمها نور افكنهاى برّاقى دارد و اجسام را به صور اصلى در مردمك منعكس مى سازد، از اين نور افكنها در چشم انسانى تعبيه نشده است ; آيا تعبيه اين نور افكنها بواسطه آن بوده است كه قوّه مُدر كه و شعور ماهى اسكالوپ كم است؟
تعداد چشم جانوران اين دنيا از دو تا هست تا چند هزار، و كيفيّت ديد آنها هم با يكديگر بكلّى متفاوت است.
زنبور عسل گلهاى رنگارنگ را به شكل و رنگى كه مى بينيم نمى بيند، بلكه آنها را به وسيله نور ماوراء بنفش مشاهده مى كند و اين نور خود بر زيبائى و جلوه گلها بسى مى افزايد.
زنبوران كارگر در كندوى عسل حجره ها و دهليزها به اندازه هاى مختلف مى سازند: حجره هاى كوچك مخصوص كارگران و حجره هاى بزرگتر مخصوص زنبورهاى نر، در حالى كه ملكه ها احتمالاً در حجره هاى اختصاصى قرار مى گيرند.
ملكه تخم هاى عقيم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مى گذارد، در حاليكه تخم هاى بار آور را در حجره هاى مخصوص مادّه ها و ملكه ها مى ريزد، كارگران كه همان زنبوران مادّه تغيير كل يافته هستند از مدّتها پيش انتظار ظهور نسل جديد زنبوران را مى برند، و غذاى نوزادان را كه عبارت از موم و عسل است تدارك مى كنند و براى آنها مى جوند، امّا همينكه زنبوران نر و مادّه نزديك موقع تكامل خود مى رسند آن وقت عمل جويدن غذا را براى آنها موقوف مى كنند و عسل را به حال طبيعى به آنها مى خورانند، زنبوران مادّه كه به اين كيفيّت پرورش مى يابند بعدها همان زنبوران كارگر مى شوند.
امّا براى زنبوران مادّه كه در حجره ملكه هستند غذا را تا آخر كار همچنان مى جوند و به خورد آنها ميدهند، و همين زنبورها هستند كه تبديل به ملكه كندو مى شوند و تخم هاى بار آور مى گذارند.
سگ به وسيله قوّه شامّه تشخيص مى دهد كه چه حيوانى از نزديكى هاى او گذاشته است.
همه حيوانات داراى حسّ سامعه بسيار دقيق وحسّاس هستند كه قوّت شنوائى آن خيلى بيش از حسّ سامعه محدود و ضعيف انسانى است.
يك قسم از عنكبوتهاى آبى، لانه گردى شبيه به توپ از تارهاى خود مى سازد و آن را به جسمى بسته، در زير آب مى اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاى زير شكم خود را پر از هوا مى كند و به زير لانه رفته هوا در آن مى دمد و در واقع آنرا ياد مى كند و آنقدر اين عمل تكرار مى شود تا لانه او مثل توپ باد كرده و مى شود،آن وقت در اين لانه تخم مى گذارد و بچّه هاى خود را بزرگ مى كند و به اين وسيله آنها را از خطرات هوائى محفوظ مى دارد.
اين عمل عنكبوت متضمّن يك سلسله اقدامات دقيق عملى از نسّاجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عمليّات دريائى مى باشد!!
ماهى آزاد سالها در دريا زيست مى كند، و سپس به رودخانه اى كه از آنجا به دريا آمده بر مى گردد، و عيجبتر آنكه از حاشيه رودخانه بالا رفته و به نهرى كه خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود. قوانين دولتى راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مى خواهد باشد و قوانين مزبور فرضاً هم در يك ساحل رودخانه سهل تر از ساحل ديگر باشد، ولى ماهى آزاد فقط به تبعيّت از شعور باطنى خود به همان ساحل مى رود كه محلّ نشو و نماى او بوده.
هرگاه ماهى آزادى را كه به سمت علياى رودخانه مى رود از مسير خود منحرف ساخته و آن را در نهرى غير از آن كه موطن اوست بيندازيد خود او اين اشتباه را درك مى كند و با جريان آب بر مى گردد و سپس بر عليه جريان شنا كرده و خود را به نهر اصلى خويش مى رساند. امّا از قضيّه ماهى آزاد عجيبتر و غامض تز قضيّه مارماهى است; اين حيوانات هجيب همينكه به مرحله رشد رسيدند و در هر رودخانه و بركه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اى در جنوب جزاير برمودا حركت مى كنند و در آن جا در اعماق ژرف اقيانوس تخم مى گذارند و در همانجا مى ميمرند، آن عدّه از مار ماهى ها كه از اروپا مى آيند هزاران ميل مسافت را در دريا مى پيمايند تا به اين نقطه مى رسند.
بچّه هاى مار ماهى كه هنگام تولّد از هيچ كجاى عالم خبرى ندارند و فقط خود را در صحرائى بى پايان از آب ديده اند شروع مى كنند به مراجعت و موطن اصلى خود و پس از عبور از درياهاى بى پايان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه يا بركه اى كه والدين آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند، به طورى كه همه آبروها و درياچه هاى جهان هميشه پر از مار ماهى است، اين مارماهى هاى جوان پس از آنكه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلى رساندند در آنجا نشو و نما مى كنند و چون به سنّ رشد رسيدند بر طبق همان قوانين مزبور و لاينحلّ به نزديكى جزاير برمودا بر مى گردند و اين دور و تسلسل را از سر مى گيرند. اين حسّ جهت يابى و بازگشت به موطن از كجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاكنون هيچ مار ماهى از سواحل آمريكا در آبهاى اروپا ديده نشده و هيچ مار ماهى اروپائى هم در سواحل آمريكا شكار نشده است. براى آنكه مار ماهى اروپائى وقت كافى براى رسيدن به جزاير برمودا و پيمودن عرصه درياها راداشته باشد دوره رشد آن رابه يكسال و گاهى هم بيشتر بالا برده است. آيا ذرّات سلّولهائى كه با هم جمع شده و بدن مار ماهى را به وجود آورده اند داراى حسّ جهت يابى بوده و قوّت اراده اى هم براى انجام آن داشته اند؟
حيوانات ظاهراً داراى يك قسم حسّ استداراك يا «تلپاتى» هستند. اگر پروانه مادّه اى رادر كنار پنجره اطاقتان بگذاريد غلائم خفيفى از خود پخش مى كند، پروانه نر از مسافتى بسيار دور كه انسان مشكل مى تواند باور كند اين علائم را مى گيرد و جواب آن را پس مى فرستد و شما هر چه سعى كنيد كه اختلالى در اين خبرگزارى ايجاد كنيد محال است موفق شويد!!
آيا اين وجود ضعيف، دستگاه فرستنده با خود دارد، يا پروانه نر در كنار آتش شاخهاى خود دستگاه گيرنده دارد؟
جيرجيرك، بالها يا پاهاى خود را بهم مى مالد و صداى آن در شبهاى صاف و آرام تا يك كيلومتر مى رسد.
اين آقاى جيرجيرك براى صدا كردن جفت خود ششصد تن هوا را به حركت در مى آورد، و خانم جيرجيرك هم با يك وسيله ديگر فيزيكى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد. اگر جوجه پرنده اى را از آشيانه خارج كنيد و در محيطى ديگر آن را بپرورانيد همينكه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختن لانه به شبك و طريقه گذشتگانش خواهد كرد. آيا اعمال مشخّص و متمايزى كه از انواع مخلوفات صادر مى شود همه اتّفاقى و بر سبيل تصادف است، يا عقل و شعورى كلى باعث صدور آنهاست؟
جواب تمام سؤالاتى كه در اين زمينه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل يا علم است در جملات زيباى «صحيفه» آمده:
ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ...
آرى به قول حكيم شفائى اصفهانى:
مرا به كوى تو تا رخت در گل افتادست *** هزار كعبه به هر گوشه دل افتادست
صبا به ياد تو از باغ گلفشان مى رفت *** بجاى برگ گل آئينه در گل افتادست
ز دست يارى چشم كرشمسه پردازش *** كلاه گوشه خورشيد در گل افتادست
به دوستى تو خصمند عالمى با من *** هزار دشمن و يك دوست مشكل افتادست
ز گرد باديه ى اين همرهى نمى آيد *** غبار كيست كه دنبال محمل افتادست
مريز خون سرشكم كه آب چشمه عشق *** به خون گرم شهيدان مقابل افتادست
به دوزخ ابد آن كشته را حواله كنند *** كه عجز كرده و از چشم قاتل افتادست
خبر كنيد ز اشكم سپهر را كامشب *** ز جوش گريه من سخت غافل افتادست
ز تاب روى تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه كه برقم به منزل افتادست
نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** كه نيم كشته به آغوش ساحل افتادست
گرفته تنگ در آغوش رشك تعويذم *** كه همچو زلف به دوشت حمايل افتاده است
شفائى از تو تمنّاى زخم ديگر داشت *** رسيد حشر و همان نيم بسمل افتادست
داستان هدايت انسان هم كه به وسيله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و كتاب انجام مى گيرد از اعظم عجايب است.
هيچ مدرسه اى به اندازه اسلام از طريق قرآن مجيد و روايات در جهت تعريف عقل و ارزش اين گوهر والا داد سخن نداده; ارزش انسان در پيشگاه حقّ و در حريم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دريافت حقايق و در صورت به كار گرفتنش عليرغم هواى نفس، ضامن خير دنيا و آخرت انسان است. البتّه اين معنا در طول تاريخ ثابت شده كه اگر عقل از نبوّت و كتاب و امامت و هدايت و عنايت و رحمت حق كمك نگيرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براى انسان ندارد، اين است كه بين انسانهايى كه از طريق عقل با هدايت حق مرتبطند و آنان كه به عقل تنها تكيه زده اند فرق بسيار و تفاوت عظيم است.
مدرسه هائى كه به عقل اكتفا كرده اند هرگز نتوانسته اند يك نمونه از مرد و زنى كه در دامن نبوّت و ولايت تربيت شده اند تحويل تاريخ انسان و انسانيّت دهند.
وحشى بافقى در فرق بين عقل و نبوّت بر اساس منطقى محكم چنين فرموده:
حكيم عقل كز يونان زمين است *** اگر چه بر همه بالانشين است
به هر جا شرع برمسند نشيند *** كسش جز در برون در نبيند
بلى شرع است ايوان الهى *** نبوّت اندر و اورنگ شاهى
بساطى كش نبوّت مجلس آراست *** كجا هر بوالفضولى را در او جاست
خرد هر چند پويد گاه و بيگاه *** نيابد جاى جز بيرون درگاه
بكوشد تا كند بيرون درجاى *** چو نزديك درآيد گم كند پاى
چه شد گوياش گامى تا در كام *** چو پا نبود چه يك فرسخ چه يك گام
بسا كورى كه آيد تا دربار *** چو چشمش نيست سر كوبد به ديوار
مگر هم از درون بانگى برآيد *** كه چشمى لطف كرديمش درآيد
دراين ايوان كه با طغراى جاويد *** برون آرند حكم بيم و امّيد
نبوّت مسند آرايان تقدير *** وز او اقليم جان كردند تسخير
به عالى خطبه اَلْمُلْكُ لِلّه *** زماهى صيتشان بر رفت تاماه
جهان را در صلاى كارِ جمهور *** به لطف و قهر تو كردند منشور
نه شاهانى كه تاج و تخت خواهند *** از اين ده هاى ويران باج خواهند
از آن شاهان كه كشور گيرِ جانند *** ولايت بخش ملِك جاودانند
عطاهاشان به هر بى برگ و بى ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز
بود ملك ابد كمتر عطاشان *** اگر باور ندارى شو گداشان
شهانى فارغ از خيل و خزانه *** طفيل پادشاهيشان زمانه
همه از آفرينش برگزيده *** همه از نور يك ذات آفريده
چه ذاتى عين نور ذوالجلالى *** چه نورى اللّه اللّه لايَزالى
اين مسئله به تجربه ثابت شده كه عقل بى نبوّت هميشه اسير هوا و هوس و غرائز و اميال حيوانى بوده، و جز نورى ضعيف آنهم در بعضى از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مى زيست از تبعيضاتى كه هميشه در تاريخ بشر بوده خبرى نبود. مسئله قوى و ضعيف، حاكم و محكوم، مستكبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.
قرآن مجيد رادقّت كنيد و به آيات كريمه اش فكر كنيد، اگر دستوراتش حاكم بر حيات انسان بود، چيزى جز عدالت و حقيقت و مهر و رأفت دركره زمين ديده مى شد؟!
جهان هميشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خيانت و جنايت و همه گونه تبعيضات ظالمانه بوده، و انى به علت نبودِ عقل و فكر و انديشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلكه علّت اين همه بيداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدايت و وحى و امامت بوده. آرى عقل وقتى مهجور باشد جز اين همه مصيبت و بيداد و بيدادگرى از جوامع انسانى توقّع نمى رود.
شعاع حكومت و نورانيّت عقل، محدود به كشف حقايق مادّى و قسمتى بسيار ناچيز از علوم معنوى است، و اين اندازه نورانيّت در بپا كردن خيمه سعادت همه جانبه و خير دنيا و آخرت در همه شئون كافى نيست، و اين مقدار از روشنائى قدرت تأمين امنيّت همه جانبه در زندگى بشر را ندارد; نياز انسان را به مسئله وحى در تمام جوانب حيات به وضوح مى توان ديد، و اين واقعيتى است كه مجامع علمى جهانى كم و بيش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و ديرى نخواهد پائيد كه تمام جهان دست نياز به پيشگاه وحى دراز خواهد كرد، و به حريم نبوّت پناه خواهد برد.
در هر صورت مكتب سعادت بخش اسلام بخشى عظيم از آيات قرآن و روايات رابه معرفى عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشى كه براى اين عنصر معنوى قائل است آن را بى نياز از ارتباط با عقل كلّ يعنى صاحب عالم و آدم نمى داند.
اسلام، خير دنيا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت ميداند، و اين همه را هرگز جداى از هم ندانسته بلكه اين مجموعه را دليل و راهنماى راه انسان به سوى سعادت همه جانبه معرّفى نموده است.
عقل همراه با علوم مادّى و معنوى قابليّت عجيبى براى رشد و كمال و رساندن انسان به خير دنيا و آخرت دارد، هدايت عقل منهاى نبوّت هدايتى ناقص است و به هيچ عنوان تأمين كننده تمام نيازهاى بشر نيست.
عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهى و دو چراغ فروزان در راه زندگى است كه اگر انسان در پرتو اين دو نور پرفروغ حركت كند به تمام واقعيّات و حقايقى كه در عرصه حيات محتاج به آن است خواهد رسيد.
انسان، با قدرت عقل به درك واقعيّات و حقايق مى رسد و شيرينى و استحكام حكمت و استدلال را مى يابد، و با كمك اين نيروى پر قدرت الهى به برنامه هاى خداوندى و به تمام حقايق آسمانى تسليم مى شود و از وجود وى منبعى عظيم براى عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پيمودن راه سعادت و سلامت موفّق مى گردد. عشق و محبّتى كه انبياو اوليا، امامان و عرفا از آن دم مى زنند و آن را محور واقعيّات مى دانند و بدون آن به دست آوردن زندگى با حقيقت ميسّر نيست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نكشد انسان به جائى نمى رسد، محصول پيوستن عقل به نبوّت انبيا و وحدت عقل و وحى است.

عارف عاشق و واصل واله حاجى محمّد حسين حسينى قزوينى در اين زمينه مى فرمايد:
رفت يكى در بر شيخ كبير *** كز كرم اى شيخ مرا دست گير
ذوق و طرب نيست در آب و گلم *** درد طلب نيست به جان و دلم
بسته قيد تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام
راهبرم شو به سوى كبريا *** چون تو نه اى در پى كبر و ريا
شيخ بدو گفت كه اى بينوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا
ميل دلت گر به سوى سادگى است *** عاشقيت مايه آزادگى است
خيز شتربان كه بشد قافله *** ما و تو مانديم درين مرحله
قافله عشق به منزل رسيد *** كشتى عشّاق به ساحل رسيد
هر كه از اين قافله غافل شود *** همچو من دلشده بيدل شود
نغمه عشق اتس كه آرد شَغَب *** باده حسن است كه آرد طرب
ساقى سُكر است كه هستى رُباست *** ساغر وجد است كه مستى فزاست
وحدت ذات است كه بى ابتداست *** كثرت اسم است كه بى منتهاست
نخوت هستى است كه آرد غرور *** همّت مستى است كه آرد حضور
سر به درى نِه كه دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش
دلشده را بزم و بساطى نماند *** صبر و سكون، عيش و نشاطى نماند
من كيم، آن راحله گم گشته اى *** ديده به خوناب دل آغشته اى
خيز شتربان كه ز افسانه ام *** سوخت به حال دل ديوانه ام
عاشق دلسوخته ديوانه شد *** ترك خرد گفت و به ميخانه شد
سلسله زان زلف دو تا بايدم *** ورنه بسى سلسله ها بايدم
اى زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زين آتش سوزان خوشم
خيز شتربان كه شترهاى مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست
شيفته جانى كه گرفتار اوست *** آرزوى او همه ديدار اوست
آرى اگر عقل با كمك علم و وحى به كار گرفته شود و عالميان عالم متديّين شوند جهان زندگى و عرصه گاه حيات نمونه اى از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردى و خانوادگى و اجتماعى به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ ديگران اگر چه كمتر از ذزّه باشد خوددارى خواهند كرد. اگر علم و دين در مسير عقل قرار نگيرند، اين عنصر گرانبها و مايه سعادت از رشد و كمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداى از دين و ايمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اى است كه از يك بال محروم باشد، در آن صورت دنيايش آباد و آخرتش به تمام معنى خراب خواهد بود.
در اين زمان كه دنياى ما سال هزار و سيصد و شصت و هفت هجرى را مى گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و كتابخانه موج مى زند، و نور علم تقريباً بيشت رمراكز زمين را روشن كرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ايمان و جدا زستن بشر از اسلام حقيقى، فضاى زندگى لبريز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب اين خاطر، جوامع جهانى از امنيّت محروم، و تمام زواياى حيات دچار ظلم و ستمكارى است. ايمان به خداوند، و توجه به روز قيامت كه محور بعثت و نبوّت انبياء الهى بود، بعاث رشد عقل و شكوفائى تمام استعدادهاى انسانى، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.
عقل به علاوه ايمان زمينه ساز بيدارى وجدان، و منبع توليد عشق و محبّت نسبت به حقايق و محرّك انسان به سوى فضائل و حسنات الهى است.
تجربه حيات بشرى ثابت كرده كه، علم قدرت ظهور دادن اين همه آثار معنوى و بركات باطنى را ندارد، آنچه باعث ظهور اين همه حقايق است ايمان است و بس. مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوكّل است، مؤمن متّقى و پرهيزكار است، مؤمن منبع خير و بركت است، مؤمن مولّد خير و فضيلت است، مؤمن پاك و پاكيزه است، مؤمن بصير و بيناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن...
آرى وقتى بوسيله وحى و نور نبوّت، شعاع ايمان بر قلب بتابد، ميل دل به تمام حسنات ميلى شديد مى شود، و جاذبه الهى انسان را مجذوب تمام حقايق مى نمايد.
شاه قاسم انوار كه از عرفاى بزرگ است مى فرمايد:
مخزن اسرار ربّانى دل است *** محرم انوار روحانى دل است
خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات كبرياست
دل چه باشد كاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح
زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا
توبه و توحيد و ايمان و يقين *** هم ثبات و هم ورع در راه دين
حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسليم و رضا
فقر و تفويض و توكّل نور فكر *** نور عقل و نور حشيت نور ذكر
جملگى اوصاف دل گردد ترا *** گر كنى پاكش ز شرك ما سوا
اى اسير درد بى درمان دلت *** غرقه درياى بى پايان دلت
ديو را بيرون كن از ايوان دل *** مدّتى مردانه شو دربان دل
عقل اگر در عرصه حيات و شئون زندگى از بنوّت كمك نگيرد، اوّلاً به دريافت حقايق معنوى موفق نشود، و ثانياً اسير شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاى واقعيّات مى شود. اثبات اين معنى به هيچ عنوان نياز به استدلال و حكمت ندارد، زندگى انسان در ادوار مختلفه نشانگر اين حقيقت است. عقل همراه با نبوّت و ولايت به فرموده عرفاى بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاى رسالت انبيا مقام هجر و فراق.
مقام وصل مقام آراستگى به حقايق و صفات الهيّه و حسنات اخلاقيّه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذيله و حالات شيطانى است.
خواجه شيراز مى فرمايد:
ز باغ وصل تو دارد رياض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب
عارف بزرگوار، عالم كامل محمّد بن محمّد دارابى در شرح اين بيت حافظ مى فرمايد:
بدان كه وصل عبارت از معرفت حقيقى و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال كه آيات و احاديث دلالت بر آن دارد معنى بيت ظاهر است، مثل كريمه:
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً:
روزى است كه هر نفسى آنچه از اعمال خير كرده، حاضر شده مى بيند.
و آيه:
فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ:
پس آنروز ذرّه اى به هيچ نفسى ظلم نمى شود و جزا داده نمى شويد مگر همان را كه عمل مى كرديد.
و حديث:
اَلَّذى يَشْرَبُ فِى الذَّهبِ وَالْفِضَّة إنَّما يُجَرْجِرُ فى جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ:
آن كس كه در ظروف طلا و نقره چيز مى نوشد، جز اين نيست كه آتش دوزخ در شكمش صدا مى كند.
و روايت
الظُّلْمُ ظُلُماتُ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ النّاسُ يُحْشَرُونِ عَلى صُوَرِ أعْمالِهِمْ:
ظلم، تاريكيهاى روز قيامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مى گردند.
و حديث:
أرْضُ الْجَنَّةِ قيعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ:
زمين بهشت كوير و بى گياه است، و نهالهاى آن ذكر لا إله إلاّاللّه است
و جامع علوم ظاهر و باطن شيخ بهاء الملّه در «شرح اربعين حديث» از ارباب قلوب و مكاشفه نقل فرموده كه: حيّات و عقارب دربرزخ عبارت از افعال ذميمه و اخلاق قبيحه دنيويّه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در اين نشأة است كه در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مى شود، چون حقيقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغايره ظاهر مى گردد.
هر آن كه بر كام گيتى نهد دل *** به نزديك اهل خرد نيست عاقل
چو نقد بقا نيست در جَيْب هستى *** ز دامان او دست اميد بگسل
روانست پيوسته از شهر هستى *** به ملك عدم از پى هم قوافل
به صد آرزو رفت عمر گرامى *** نشد آرزوى دل از دهر حاصل
ندانم چه مقصود دارى ز دنيا *** كه گشتى مقيّد به دام شواغل
ضمير تو ظاهر پرستى است و رنه *** چرا كرد در فعل اضمار حاصل
معلّل به اغراض نفس است فعلت *** كه گشتى از آن جوهر فرد غافل
ز اقسام اعراض در فنّ حكمت *** جز اغراض نفسانيت نيست حاصل
تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاى عقلت سلاسل
اگر قامت همّتت را در اين ره *** شود خلقت خاص توفيق شامل
نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** ميان تو و كعبه اصل حائل
نشسينى طربناك در بزم وحدت *** بشوئى غبارِ غمِ كثرت از دل
شوى سر خوش از جام توحيد و گوئى *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْكَ الْهَيا كِل
خدايا به آن شمع جمع نبوّت *** كه روشن به نور وى است اين مسائل
كه از لجّه بحر كثرت دلم را *** به عون عنايت رسانى به ساحل
ز سرچشمه وحدتم تر كنى لب *** كه شد بر من از تشنگى كار مشكل
آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اى از معانى بلند جملات زيباى زير است كه ازقلب عرشى حضرت سجّاد ظهوركرده:
ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ
آرى پس از اينكه به موجودات لباس هستى پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خويش هدايت كرد، و همه را در مسير عشق و محبّت خويش برانگيخت، آنان قدرت به تأخير انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمى توانند آنچه ايشان را عقب انداخته پيش اندازند، و به عبادت ديگر تمام موجودات محكوم اراده او هستند و راهى براى آنان جهت پس و پيش نمودن امور نيست.
البتّه اين حقيقت منافاتى با مسئله اختيار انسان ندارد، اختيار در رابطه با فعل انسان است، قدرتى نيست كه بتواند به وسيله آن تغييرى در واقعيّات ايجاد كند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسيارى از موجودات بدون داشتن اختيار در مسير نوع قدرت ايجاد تغيير در اراده ازلى و ابدى او ندارند.
نه من شكسته دلم از شكسته طرّه دوست *** درست چون نگرى هر دلى شكسته اوست
در هر صورت تمام اجزاء هستى با عشق به او به سوى او در حركتند، گروهى با هدايت تكوينى، جمعى با هدايت غريزى و طبيعى و عدّه اى با كمك عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و اين همه انهكاسى از اراده و مشيّت و عشق و محبّت او به موجودات هستى و عناصر آفرينش است.
جانا همه عالم را بازار تو مى بينم *** مرد و زن و خاص و عام در كار تو مى بينم
عقل همه چالاكان حيران تو مى يابم *** جان همه مشتاقان ايثار تو مى بينم
با هر كه سخن گويم زو مى شنوم سرّت *** هر جا كه روم آنجا آثار تو مى بينم
در حلقه مجلس ها اسرار تو مى خوانند *** در جمله دفترها اذكار تو مى بينم
هر تن كه سرى دارد در پاى تو افتادست *** هر جان كه دلى دارد بيمار تو مى بينم
وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ

لاَ يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
«در تقسيم روزى كه مستند به عنايت و لطف و كرم اوست، براى هر موجود زنده اى نصيب و قسمت معلومى قرار داده، آنكس را كه فراخى و فراوانى در روزى معيّن نموده، كاهنده اى قدرت بر كاستنش را ندارد، و براى هر كس كاستى قرار داده فزاينده اى نيروى بر افزايش آن را ندارد، (زيادى و كمى رزق بر اساس مصلحت حكيمانه حضرت اوست، و احدى را قدرت تغيير اين برنامه نيست».
درمسئله رزق و روزى حيوانات جاى بحث نيست، چرا كه آنها از دائره تكاليف شرعيژه بيرونند، امّا در ارتباط با انسان كه مكلّف به تكاليف الهيّه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظيفه دارد به توسط فعّاليّت مشروع، آنچه براى او حلال و طيّب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامى كه اصلاً روزى او نشده بپرهيزيد، جاى بحث مفصّل و مشروحى است.
بر اساس آيات صريح قرآن پذيرش سلطه ستمكاران و طاغوت و طاغوتيان حرام است و قبول كننده ظلم و ستم، شريك ظالم و خائن است.
خداوند بزرگ براى همه انسانها در سفره طبيعت حقّ قرار داده: حقّ خوراك، حقّ مسكن، حقّ پوشاك و حقّ هر بهره مشروعى كه انسان نيازمند به آن است; به هيچ عنوان معنا ندارد گروهى به عنوان حاكم بر ديگران از تمام مواهب طبيعى به هر صورت كه بخواهند استفاده كنند، و استفاده ايشان به قيمت محروميّت اكثريّت مردم جهان باشد، اين مردمند كه وظيفه واجب دارند بر ستمكاران نابكار و خائنان پليد و حاكمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاى خود بنشانند، تا سفره گسترده روزى از چنگ آنان درآيد و همگان در سايه جهاد مثبت و فعاليّت مشروع بتوانند از ان استفاده كنند.
اگر كسى به وضع مستكبران و زورگويان و محروميّت مستضعفان و اكثريّت مردم جهان بنگرد و بگويد خدا اينطور خواسته، بدون شكّ برخلاف صريح قرآن و عقل و منطق و حكمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتى شيطانى و نابجا از خود بروز داده است.
وسعت و تنگى رزق مسئله ديگرى است، و حكومت جبّاران و طاغيان و بهره آزاد آنان از سفره طبيعت كه به قيمت محروميّت بقيّه است مسئله ديگر.
حكومت سلطه گران و ستم پيشگان و اسراف كارى آنان در امور مادّى، دردى است كه بايد با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.
اين سگان هار و گرگان دهان باز بايد از سر اين سفره كنار زده شوند و جهان و جهانيان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان كه در محروميّت جان مى سپارند به حقوق حقّه خود برسند.
وسعت رزق از جانب حقّ براى هر كس مقرّر گردد از طريق عنايت و لطف و فضل و از حلال خالص معيّن مى شود، آنهم نه براى اينكه دارنده وسعت به مال اندوزى و جمع آورى و به قول قرآن مجيد«تكاثر» بپردازند، و تنگى رزق نه به معناى محروميّت كسى است كه دچار محدوديّت است و بر اوست كه براى علاج تنگى روزى دست پيش ديگران دراز كند و شخصيّت عالى انسانى خويش را با مالى كه دست ديگران است معامله نمايد، بلكه وسعت و كاستى بر اساس مصلحت جهانيان است و براى هر دو طرف جنبه امتحان و آزمايش دارد، و اگر اينگونه نباشد چرخ حيات و كارگاه زندگى آنطورى كه بايد، نخواهد گشت.
آنكس كه داراى وسعت مى شود، بايد اضافه درآمد خود را در راه نيازهاى جامعه مصرف كند، و از انيكه وسعت در رزق سبب مستى و بى خبرى او شود بپرهيزيد و آن كه داراى تنگى رزق است بايد قناعت پيشه كند و براى رفع محدوديّت از دست زدن به گناه و معصيت خوددارى نمايد، كه وسعت و تنگى براى انسان هميشگى نيست، بلكه هر كدام را دوره و زمانى است كه آن دوره و زمان كلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حيات انسان است و به قول قرآن مجيد مال و اموال و زر و زبور دنيا و ملك و حكومت يكجا مستقرّ نيست، بلكه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است. بنابراين وسعت و گشايشى كه براى مستكبران و زورگويان و طاغوتيان است، وسعت و گشايشى است كه از طريق ظلم و زور و جبر و عنف و جنايت و خيانت و ستم و ستمكارى و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطى به حضرت حقّ ندارد، كه حقّ تعالى فراهم آوردن چنين وسعتى را حرام مى داند، و در روز قيامت و در دادگاه عدل تا آخرين درهم و دينار اينگونه ثروت و مال را به حساب ستمكاران خواهد گذاشت، آنهم
حساب سختى كه دنبال آن عذاب و شكنجه ابدى است. و محروميّت محرومان جهان كه در ثروتمندترين سرزمين ها زندگى مى كنند و زير پا و كنار دست آنان معادنى سرشار از عناصر قيمتى و طلا و نفت است نيز به حساب حضرت حقّ نيست كه حقّ چنين محروميّت هاى عارضى را كه محصول حكومت قلداران و سكون محرومان است رضايت ندارد.
در زمينه وسعت و تنگى رزق كه مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجيد و روايات و اخبار مراجعه كرد، تا حقيقت مطلب آنچنان كه بايد روشن شود.
آيات قرآن مجيد را در باب اصل روزى و حلال و حرام مالى، و وسعت و تنگى رزق، و اينكه همه اين برنامه ها امتحان الهى براى رشد و تكامل انسان و شكوفائى استعدادهاى اوست، و انسان نبايد در برابر ثروت مست كند و در تنگى معيشت پست شود، مى توان به پنج دسته تقسيم كرد:
1ـ آياتى كه رزق و روزى را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مى داند، و از آن آيات استفاده مى شود كه آنچه از جانب او مقرّر است صحيح و خير و به دور از حرام و شرّ است، چرا كه حضرت او منبع فضل و رحمت و عنايت و مرحمت و لطف و كرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بى نهايت در بى نهايت است، و جز خير و خوبى و درستى و سلامت براى احدى نخواسته و نمى خواهد; و از آنجا كه سلامت زندگى مردم بستگى به رعايت اوامر و نواهى او دارد، و مهم ترين عامل حركت آدمى به سوى عبادت و تقوا روزى پاك و حلال است، معنا ندارد خداوند عزيز از طرفى از انسان جز برنامه پاك و رعايت حقوق نخواهد، و از طرف ديگر خود حضرت او از حرام و ناپاك كه كانالى جز شكستن مرزهاى حقوق ديگران و افتادن در لجنزار معصيت ندارد روزى انسان نمايد، كه در كار حكيم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ:
آنانكه به غيب ايمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ:
الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ:
آنانكه چون ياد خدا مى شود دلهاشان به ترس و خشيت آيد، و بر آنچه به آنان مى رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ:
آنان دوبار پاداش خود را مى برند به جهت آنكه صبر كردند، و بدى را با نيكى دفع مى كنند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند. تَتَجافى جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ يَدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنففِقُونَ:
پهلوهاشان از بسترها تهى مى شود، در حاليكه پروردگارشان را از روى ترس و طمع مى خوانند، و از آنچه روزيشان كرده ايم اتفاق مى كنند. دراين آيات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مى كند كه اينان با غيب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون ياد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشيت مى شود، بر مصائب و طوفانها برا يحفظ دين خود صبر مىورند، بدى را به خوبى برطرف مى نمايند، به وقت نيمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مى نهند; و در پايان هر پنج آيه مى فرمايد: از آنچه كه به اين بندگان صالح و عباد شايسته روزى كرده ايم، در راه خير و صلاح و پيشبرد اهداف حقّ و رفع نياز نيازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مى كنند.
آرى، اصل رزق و روزى در ارتباط با عنايت و حكمت خداست، و آنچه ريشه در اسماء و صفات او دارد صحيح و پاك و اصيل و با بنيان و عين نور و روشنائى است و اين معنا از جمله وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ استفاده مى شود. با توجّه به آيات ياد شده، احدى را نمى رسد كه تصوّر كند خداوند را غير از روزى پاك رزق و روزى ديگرى هست و آن از حرام است، كه اين مسئله تهمتى است شيطانى به حريم پاك حضرت حقّ، حريمى كه از هر عيب و نقصى منزّه و جز كمال و درستى و عدل و صدق و رحمت و كرم و خلاصه كمالات بى نهايت در بى نهايت، در آن پيشگاه با عظمت چيزى يافت نمى شود. عارف باللّه مير محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجيبى را به صورت نظم در باب اينكه جز حلال و پاك روزى انسان نيست، و به خصوص اگر آدمى مورد توجّه و عنايت دوست واقع شود او را به هر شكل ممكن از افتادن در ورطه حرام خورى حفظ مى كند، نقل مى فرمايد:
شاه ولىّ، سيّد اهل يقين *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دين
خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور كشور فقر و فنا
بود به اصحاب فنا در سلوك *** قطع نظر كرده ز مير و ملوك
روزى او هر چه رسيدى ز غيب *** شبهه نكردى كه بود شبهه عيب
چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عيان نزد عوام و خواص
مى تَمَر (96) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان
گفت به خادم كه زوّجه حرام *** مائده اى ساز ز نوع حرام
خادمِ مطبخ به چراگه دويد *** برّه مستى ز ضعيفى كشيد
در طلب شاه ز ايوان قدر *** رفت اشارت به اميران صدر
شه به در قصر همايون رسيد *** غلغله بر گنبد گردون رسيد
چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت
مير تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق
هر دو به غيبت متوجه شدند *** آكلِ آن برّه فريبه شدند
گفت اميرش بنما اين طعام *** رزق حلال است به ما يا حرام
گفت از اين قسم كه كردى سؤال *** بر تو حرام آيد و بر ما حلال
بود در اين قصّه كه از گرد راه *** شد ز ستم پيره زنى دادخواه
گفت مرا از بره هاى سره *** نيّت سيّد شده بود اين بره
بر در دروازه يكى در رسيد *** برّه ز دوشم به تطاول كشيد
مى تمر چونكه شنيد اين كلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام
پاى ز سر كرد و قدم پيش ماند *** در قدم شاه سر خويش ماند
گوش مكن در حق پاكان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض
گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزى عارف نبود جز حلال
كاركنانى كه در اين پرده اند *** روزى ما در خور ما كرده اند
هاشمى از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلك بگذران
هاشمى از مزرع جان توشه گير *** در چله خم شو چو كمان گوشه گير
مرد رهى از كجى انديشه كن *** راستى و راست روى پيشه كن
در طى اين ورطه قدم تيز كن *** وز خطر باديه پرهيز كن
پاى برون نِه ز مَضيق جهات *** روى بگردان ز همه كاينات
2ـ آياتى كه رزق روزى شده حق را صريحاً حلال طيّب دانسته و پيشگاه مقدّس كارگردان هستى را از عيب حرام روزى كردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاى پاى شيطان به حساب آورده است:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ:
اى مردم از آنچه در زمين است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.
وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ:
و از آنچه خداوند روزى شما كرده آنرا كه حال و پاك است بخوريد، و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا كنيد.
فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ:
پس از آنچه به غنيمت آورديد آنرا كه حلالو پاك است بخوريد، و از خدا پروا كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ:
پس از آنچه خداوند روزيتان كرده است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و نعمت خدا را سپاس داريد، اگر تنها او را مى پرستيد.
در آيات بالا به وجوب شرعى توجّه به اكل حلال طيّب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مى دهد كه در برابر حرام مالى تقوا پيشه كنيد و چون به مصرف حلال طيّب موفّق شديد، شكر نعمت هاى الهى را به جاى آوريد.
از جملات مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ مِمّا غَنِمْتُمْ به طور صريح استفاده مى شود كه آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزى فرموده حلال طيّب است، و وجود مقدّس او نيست كه راه حرام را به روى بندگان باز كرده است، اين مردم هستند كه حدود تقوا را مى شكنند و قدم به جاى قدم خطرناك شيطان و طاغوت مى گذارند و فرداى قيامت را كه ظرف سعادت ابدى و خير هميشگى است و جاى همنشينى با انبيا و اولياست با اين چند روزه زودگذر و فانى معامله مى كنند!!
سعدى شيرازى اينچنين به ابناء روزگار نصيحت مى كند:
شنديم كه جمشيد فرّخ سرشت *** به سرچشمه اى بر، به سنگى نوشت
بر اين چشمه چون ما بسى دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند
نه بر باد رفتى سحرگاه و شام *** سرير سليمان عليه السّلام؟
در آخر نديدى كه بر باد رفت *** خنك آن كه با دانش و داد رفت
طريقت بجز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست
قدم بايد اندر طريقت نه دَم *** كه اصلى ندارد دم بى قدم
مگو جاهى از سلطنت پيش نيست *** كه ايمن تر از مُلك درويش نيست
گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد كه سلطان شام
اگر سرفرازى به كيوان در است *** وگر تنگدستى به زندان در است
چو سيل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمى شايد از يكديگرشان شناخت
نه هر آدمى زاده از دَد به است *** وگر تنگدستى به زندان در است
چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** كدامش فضيلت بود بر دَواب
جهان اى پسر ملك جاويد نيست *** ز دنيا وفادارى امّيد نيست
همه تخت و مُلكى پذيرد زوال *** بجز ملك فرمان ده لا يزال
برِ مرد هشيار دنيا خس است *** كه هر مدّتى جاى ديگر كس است
3ـ آياتى كه وسعت معيشت و تنگى رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حيات ذكر مى كند و هشدار مى دهد كه به وسعت زندگى دل خوش نكنيد و از ضيق معيشت ظاهرى سر به زانوى غم مگذاريد كه اين هر دو امرى عارضى و زود گذر و از دست رفتنى است: اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ:
خداوند است كه بر اساس حكمت و مصلحت حيات، هر كه را خواهد فراخ روزى و هر كه را خواهد تنگ روزى گرداند، مردم ناسپاس به زندگانى دنيا دلشادند، در حالى كه دنيا در برابر آخرت عنصر ناقابلى بيش نيست.
إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً:
همانا خداى تو هر كه را خواهد گشايش در رزق دهد، و هر كه را مصلحت بداند تنگ روزى گرداند، اوست كه با حكمت و علم بى نهايتش به طور كامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بيناست.
آيه بالا به خصوص قسمت پايانى آن را با كمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حيات بشر از نظر بگذرانيد، إنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خريراً بَصيراً. اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ:
خداوند است كه هر كس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر كه را خواهد تنگى معيشت دهد، همانا اوره صلاح هر چيزى آگاه است. أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ:
آيا توجّه و دقت نكردند و انديشه و عقل به خرج ندادند كه همانا خداوند هر كس را بخواهد روزى وسيع دهد، و هر كه را خواهد تنگ روزى گرداند، در مسئله نشانه هاى روشنى براى اهل ايمان است. (دقت كنيد).
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْء فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ:
اى رسول من به مردم بگو كه خدايم هر كه از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر كه را اراده كند تنگ روزى نمايد، و شما كه از لطف خدا دستى به مال حلال دنيا داريد هر چه را در راه خوشنودى حق انفاق كنيد به شما عوض مى دهد، او بهترين روزى دهندگان است آرى گشايش رزق امتحان الهى است و تنگى رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه كسى در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ كه خرج مال در راه رضاى اوست برآيد و چه كسى در تنگى معيشت براى حفظ ايمان و شرف خود تا به پايان رسيدن آن وضع صبر و استقامت پيشه كند.
باز هم لازم است توجّه كنيد كه وسعت روزى در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعايت تمام قوانين الهى و فرامين حق مستند به خداست، و اين وسعت از جانب محبوب داراى حدّ واندازه و مرز و بوم معيّن است، و دارندگان اين نوع وسعت مكلّفند از گشايش زندگى به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده كد، كه روى هم انباشته كردن ثروت گر چه از حلال باشد امرى نامشروع و برنامه اى ضدّ خدا و در جهت نابودى سعادت دنيا و آخرت است. و نيز ضيق معيشت به اين معنا كه هر چه انسان كوشش و فعّاليّت مى كند آنطور كه ميخواهد نمى شود و يا بر اثر حادثه اى از حوادث طبيعى و يا اجتماعى مال مشروع را از دست مى دهدو دچار تنگى در زنديگ مى گردد مستند به خداست، نه ضيق معيشتى كه بر اثر اسراف و تبذير و ندانم كارى و گناه و معصيت به سر انسان آمده، كه در ضيق معيشت واقعى جاى صبر واستقامت و حوصله و بردبارى و حفظ ايمان و اخلاق از دست شياطين است، تا زمانى كه به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت يُسر و بعد از مشكل نوبت آسانى برسد.
انسانى كه بيناى حقيقت است بدون شكّ وسعت و تنگى روزى را به چيزى نيم شمارد، آنجه براى او مهم است اداى تكليف و وظيفه است، در وسعت رزق خود را مكلّف به خرج مال در راه رضاى دوست ميداند، و در تنگى معيشت براى حفظ اعتبار خود در پيشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پيشه مى كند، كه عاششقان وصال حضرتش ملكى جز اين نم دانند وراهى جز اين ندارند.
درون سينه ام صحراى عشق است *** ميان جان من درياى عشق است
هزاران موج جوشان است در دل *** كه هر يك رسته از سوداى عشق است
چه جاى موج چون بحر و گهر نيز *** ز جان و دل شده شيداى عشق است
هر آن پنهان و پيدا را كه ديدى *** هم از پنهان و از پيداى عشق است
برونِ پرده اين غوغا از آن است *** كه در پرده درون غوغاى عشق است
هزاران عاشق اندر پاى دل بين *** وليك افتاده دل درياى عشق است
دلى كز دى و از فردا گذر كرد *** هم او امروز و هم فرداى عشق است
در آن مجلس شوى هشيار اى دل *** چو جانت مست از مى هاى عشق است
ولد را تا نخوانى تنگ خاطر *** كه او در عرصه پهناى عشق است
لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ:
كليد آسمانها و زمين د راختيار قدرت اوست، هركه را بخواهد وسعت روزى دهد و بر هر كس بخواهد مضيقه برقرار كند، او به هر چيز و به همه امور داناست. قرآن مجيد در بعضى از آيات تنگى رزق را نسبت به بندگان، عامل پاك ماندن آنان از گناه و معصيت و خرابى دنيا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَيْن ميداند، و در حقيقت تنگى رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمى به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است: وَلَوْ بطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ:
اگر خداوند روزى بندگان ار وسيع و فراوان قرار مى داد، عرصه حيات را دچار ظلم و طغيان غير قابل تحمّل مى كردند، ول يروزى خلق را به اندازه اى كه بخواهد نازل مى گرداند، كه خداوند به احوال بندگان بصير و بيناست.
در هر صورت بسط رزق براى همه كس علامت محبّت و لطف حقّ نيست، و ضيق رزق هم براى همه كس نشانه مطرو د بودن او از پيشگاه محبوب نيست.
مال و ثروت براى آنان كه اخلاق ابولهبى و قارونى و يوسفيانى دارند علت هلاكت و شقاوت ابدى، و فقر و تنگدستى براى آنان كه اخلاق سلمانى و بوذرى و مقدادى و ميثمى و كميلى و بلالى دارند عامل حركت معنوى و شكوفائى صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدى است. قرآن مجيد اين كتاب علم و هدايت و حكمت و فضيلت درباره آنان كه از وسعت رزق در راه ارضاى شهوات و فسار و افساد و لذّتهاى زودگذر سوء استفاده مى كنند و نسبت به خرج مال در راهى كه خداوند مقرّر فرموده بخل مىورزند، مى فرمايد:
وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ: آنان كه نسبت به حقوق الهى و مردمى در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند اين صفت شيطانى به سود آنهاست نه اين خصلت خطرناك به ضرر آنها تمام مى شود، مالى كه براى آن بخل ورزيدند، در قيامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است كه وارث آسمانها و زمين است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهى دارد. و درباره آنان كه ثروت و مال و وسعت روزى را در راه خدا و رفع حوائج محرومين و مسير بندگى و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مى كنند مى فرمايد:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى:
آن كس كه بخشيد و به عطا كردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام كرد و تقوا و پرهيز از گناه پيشه نود و به تصديق توحيد7 نبوّت، معاد و تمام حقايق الهيّه موفّق شد، او را براى حركت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مى كنيم. اگر با ثروت و مال چه ثروتى كه تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، درياها، جنگل ها كه مالكيّت خصوصى بر آنها براى هيچ كس نيست، و همه ملّت در بهره ورى از آن منابع مساويند، و چه مالى كه از طريق كسب مشروع و نتيجه زحمت و تلاش انسان به دست مى آيد معامله اسلامى شود، يعنى برابر با نقشه هاى صحيح قرآنى و فرامين الهى و دستورات انبيا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خير دنيا و آخرت و تأمين حقوق همه جانيه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوى و مادى تضمين مى گردد، و اگر با انفال و ثروتى كه از طريق كسيب و كار به دست مى آيد برخورد سفيهانه شود، و برابر با اميال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائى نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اكثريّت و حاكميّت عده اى معدود و زورگو و ستم پيشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سايه خواهد انداخت و ظلم و بيداد همچون تيشه اى ريشه جامعه را خواهد زد.
جامعه بايد با كمك حكومت صالح از افتادن ثروت هاى عمومى و خصوصى به دست سفيهان و نااهلان جلوگيرى كند، و چنانچه آنچنان طبقه اى بر ملت حاكم است، يا قيام الهى خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاى باد آورده را كه به قيمت فقير شدن اكثريّت، به جيب آنان ريخته شده از كف آنان خارج سازد، تا در سايه آن قيام و مبارزه به هر قيمتى كه تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّى و معنوى خود برسند. در اين زمينه به يك آيه بسيار مهم از آيات قرآن و به يك روايت ناب از روايات قابل توجّه منابع اسلامى توجّه نمائيد: وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً:
اموالى كه قوام حيات شما به آن بستگى دارد به تصرّف سفيهان (از خدا بى خبر) ندهيد.
إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمينَ أنْ تَصيرَ الاْمْوالذ عِنْدَ مَنْ يَعْرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ يَصْنَعُ فيهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمينَ أن تَصيرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا يَعرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ لايَصْنَعُ فيهَا الْمَعْرُوفَ:
از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاى مسلمين قرار داشتن مال در دست كسانى است كه حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و كار خير برخيزند، و زا موجبات فناى اسلام و مسلمين اينست كه ثروت در دست آنانى قرار گيرد كه نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به كار خير و انجام برنامه هاى نيك برنخيزند.
امام سجّاد عليه السّلام در يكى از دعاهاى خود به پيشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْكَفَافِ، وَ مِنْ مَعِيشَة فِي شِدَّة:
الهى به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناك اسراف به تو پناه مى برم، و از نداشتن مال در حدّى كه زندگى و معيشتم را اداره كند به حضرت تو التجا مى كنم.
اديب معاصر حسين سميعى در قسمتى از قصيده غرّائى كه در اين زمينه دارد مى گويد:
چنان كه هست جهان خود بخود ندارد عيب *** كه عيب و نقصى اگر هست در جهان از ماست
به چشم عيب، تو در وى نظر مكن زنهار *** كه آفريده يزدان خالق يكتاست
نيافريد خداى اين جهان به بيهوده *** بدانچه كرد خدا كى مجالِ چون و چراست
خداى در ما هر گونه نيروئى بگذاشت *** كه حكم جمله روان بر جوارح و اعضاست
به دستيارى اينگونه گونه نيروها *** من و ترا به عمل هاى خويش استيلاست
تميز خوب ز بد انتخاب خير ز شر *** وظيفه اى است كه در اختيار ما و شماست
تو خوب باش كه هر چيز بر تو خوب آيد *** كه پيش ديده زشت آنچه هست زشت نماست
تو با رضاى خدا كارا اگر كنى بينى *** كه كارهاى تو خود جملگى به وفق رضاست
چه قدرت بدو خوب است در كف من و تو *** چرا به سوى بدن پاى ما همى پوياست
چو اختيار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خير مكن كاهلى مگو كه فضاست
جهان چو كوه بود كارهاى ماست صدا *** بد ار رسد مان يا خوب بازگشت صداست
جهان مقام صلاح است و رستگارى و خير *** چو مرد، اهل صلاح و فضيلت و تقواست
ولى چو مرد، بد اخلاق و زشت كار بود *** جهان سارى بديها و زشت كاريهاست
براى خدمت يكديگريم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست
به ما همى گذرد همچنان كه بر حيوان *** اگر هزار بهار و خزان و صيف و شتاست
اگر فضايل و اخلاق مردمى نبود *** كران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست
ميان آدمى و گاو و خر چه فرق بود *** جز اين غريزه كه اين صامت است و آن گوياست
مگر نگفت پيمبر: جهان چو مزرعه اى است *** كه هر چه تخم فشانى در آن به نشو و نماست
ز گندم آيد گندم ز جو برويد جو *** چنانكه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست
تو تخم پاك درين سرزمين فشان و ببين *** كه بار و بر همه فيض است و سود و برگ و نواست
اگر بزرگان گفتند ترك دنيا كن *** نه ترك دنيا بل خوى هاى نازيباست
اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آريم آنسان كه در خورست و سزاست
جهان براى من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست
ز بيوفائى دنيا مزن دو دست به سر *** كه هر چه بر سر ما مى رود ز جنس دو پاست
در باب مال و ثروت يا به عبارت قرآن و تعبير روايات، روزى حلال و به دست آوردنده آن كه ا زراه كسب مشروع و لحاظ كردن ايمان و تقوا به دست مى آورد، روايات و فرازهائى بسيار پر قيمت در منابع عالى اسلامى ثبت شده كه توجّه به آن آثار گرانبهاى الهى لازم است، آثارى كه قيمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالى نشان مى دهد.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْكاسِبُ حَبيبُ اللّهِ:
آنكس كه به كسب مشروع مشغول است(توليدات كشاورزى، صنعتى، دامدارى، تجارت، هنر) دوست خداست.
قالَ الصّادِقُ عليه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالى: اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيالى، فَأحَبُّهُمْ إلَيَژ بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فى. حَوائِجِهِمْ:
ابن سنان كه از راويان معتبر است مى گويد: امام صادق عليه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل كرده كه: تمام مردم عيال منند، محبوبترين آنان نزد من كسانى هستند كه از هر جهت به مردم لطف و محبّت كنند و در برآوردن نيازهاى آنان و رفع مشكلات و علاج دردشان بكوشند.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلژى اللّه عليه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ: چه نيكوست مال پاك و حلال براى بنده شايسته.
و به عبارت ديگر، انسان شايسته مال صحيح را مى شناسد و آن را در خيرات و مبرّات خرج مى كند.
مردى به محضر مقدّس حضرت صادق عليه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا كن خداوند روزى مرا فراوان كند، حضرت فرمود: دعا نمى كنم، برو و روزى خود را با اسباب و وسائلى كه خداوند مقرّر فرموده تحصيل كن.
لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ آخِرَتَهُ لِدُنْياهُ، أوْتَرَكَ دُنْياهُ لاِخِرَتِهِ:
از ما نيست كسى كه آخرتش را براى دنيا، و يا دنياى خود را براى آخرت از دست بدهد.
جلال الدّين در توضيح روايت بسيار عالى:
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الاْخِرَةِ الدُّنْيا:
چه خوب كمكى است دنيا براى دستيابى به آخرت!
مى فرمايد: آن كس كه در كارهاى خودهدف از زندگانى را دنيا قرار دادو در جستجويش زندگانى خود را سپرى نمود، بدترين محال را منظور كرده است، زيرا كه دنيا آنچنانكه مورد تمايل دستگير ما نخواهد بود، به اين معنا كه آن «مى خواهيم» بى نهايت كه فقط با يك هدف بى نهايت روحانى اشباع خواهد گشت نمى تواند با نمودها و پديده هاى زندگانى دنيا اشباع شود.
بهترين حال را به دست آورده است كسى كه از تمام كوشش هاى دنيوى عنوانِ وسيله منظور نموده و عُقبى را جستجو مى كند.
درباره كسب دنيوى هر چه حيله و مكر و دانائى به كار ببرى سرد است و نابجاست. حيله و زيركى براى ترك دنيا پرستى شايسته مى باشد.
كسى كه در زندان نشسته و در جستجوى رهائى از زندان است، كار خردمندانه را آن موقع انجام داده است كه در آن زندان نقبى بزند، شايد كه از آن زندان رهايى يابد. بستن زندان كار ابلهانه ايست، مانند كرم ابريشمى كه هر چند مى تند گرفتارى خود را اضافه مى كند.
مقصودم از دنيا پرستى غافل شدن از خداست، نه اينكه دنيا پرستى عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنيا. اگر شخص صاحب مال به طور دقيق مال را ارزيابى كند و اين ارزيابى رابه طور كامل بجا آورد او خداپرست است و در حقيقت عبادت انجام مى دهد.
اگر مال دنيا را آنچنانكه دين دستور داده است مالك شوى، اين همان مال است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره آن گفته است: «چه نيكوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شايسته».
اگر مال دنيا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاى دهى، مانند اين است كه آب توى كشتى راه يابد، اين آبِ متراكم شده باعث غرق شدن كشتى خواهد شد، امّااگر مال دنيا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زير كشتى موجب حركت او خواهد گشت.
از همين جهت بود كه سليمان عليه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مكنت، خود را فقير و مسكين مى دانست.
هنگامى كه يك كوزه خالى و بى آب سرش بسته شده باشد در روى آب مى ايستد، از آن جهت كه درون مرد خدا خالى از نمودهاى سنگين مال دوستى است، لذا تا روى جهان هستى سر مى كشد و مشرف به جهان مى گردد. چرا آب نم تواند مرد الهى را در خود فرو ببرد؟ زيرا كه از نفحه الهى، كوزه روح او پر است; گر تمام دنيا ملك مرد خدا باشد با اين حال خود را بى چيز مى داند.
أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.
(اى مردم) همه شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى نياز و ستوده است. در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نياز، در مهم ترين كتب حديث روايات پرقيمتى ثبت شده كه توجّه به پاره اى از آنها ضرورى است.
وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَريضَةٌ عَلى مُسْلِم وَ مُسْلِمَة: رسول خدا فرمود: دنبال كردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فريضه الهى است.
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ: نبىّ با كرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترين آن دنبال حلال رفتن است.
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ مِنْ كَدِّيَدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ أيِّها شاءَ:
و نيز آن حضرت فرمود: هر كس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاى بهشت به رويش باز مى شود، از هر كدام كه بخواهد وارد آن جايگاه الهى مى گردد وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مِنَ اكْتبَ مالاً مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ:
نبىّ بزرگوار فرمود: هر كس از طريق غير مشروع مالى به دست آورد، زاد و توشه جهنّمى به دست آورده است.
وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ قالمَ عَلى رَأْسِهِ مَلَكُ يَسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّى يَفْرُغَ مِنْ أكْلِهِ:
رسول الهى فرمود: كسى كه از روزى حلال مى خورد، مََكى برايش از حضرت حقّ طلب مغفرت مى كند تا از خوردن بياسايد.
وَ قالَ صلّى اللّه عليه و آله: اَلْكادُّ عَلى عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ فى سَبيلِ اللّه:
رسول خدا فرمود: آنكس كه براى اهل و عيالش در جهت به دست آوردن روزى حلال به زحمت است، همچون رزمنده اى در راه خداست.
وَ عَنْهُ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ أرْبَعينَ يَوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:
پيامبر اسلام فرمود: هر كس به مدّت چهل روز از روزى حلال تناول كند، خداوند قلبش را نورانى گرداند.
از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار به دست مى آيد كه فراهم آوردن روزى حلال عبادت است و هر عبادتى در سايه اين عبادت مورد قبول خداست، عبادت و كار خيرى كه ريشه در مال حرام دارد در ترازوى حقّ وزنى ندارد و براى قبولى آن راهى نيست .
از مجموع آيات و روايات اين فصل و مقدّمات و سطورى كه گذشت بدين نتيجه مى رسيم كه كسب حلال وظيفه شرعى، و پرداخت مازاد بر احتياج در راه خدا يك مسئوليّت سنگين الهى و اجتماعى است.
4ـ آياتى كه رزق و روزى را چه در جهت وسعتش و چه در زمينه تنگى و ضيقش امتحان الهى مى داند، و اين انسان مسئول و مكلّف است كه بايد در اين امتحان و آزمايش قرار گيرد تا استعدادهاى الهى و انسانيش با كمك اين امتحان شكوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستى و تواضع در برابر ساير انسانها و حالات عالى معنوى برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستى است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ايستادگى در برابر طوفانها و سختيها و حفظ شرف و كرامت انسانى و نشان دادن عظمت روحى و ضيلت و حميّت نفسى نايل گردد. در زمينه اينكه مال و ثروت دنيا محض امتحان و آزمايش بندگان است مضمون بسيار عالى آيات 17 تا 33 سوره مباركه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستانى كه در آن آيات مطرح است بدين شرح است:


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه