قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تکبر

فرزندم ! در هنگام سخن با مردم روى از ایشان مگردان ، و هنگام راه رفتن چون متکبران قدم بر مدار که خدا مغروران را دوست نمى دارد . وقت عمل مطابق طبع خود عمل کن و از آیین تصنع بپرهیز ، نه مانند متکبران قدم بردار و نه چون مردم زبون طى طریق کن .آهسته سخن گوى و فریاد مزن ، زیرا بیرون از حد تشبه به چهارپا پیدا کرده و کریه ترین صداها صداى خران است(1) .نبى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود : کسى که در دل او ذره اى از کبر باشد ، استفاده از بهشت برین نمى کند و آن کس که در دلش ذره اى از ایمان باشد ، او از عذاب جهنم در ایمنى است .و نقل شده که سه طایفه از بهشت و نعیم آن محرومند :1 ـ متکبر .2 ـ بخیل .3 ـ کسى که مداومت بر معصیت دارد .نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود : چه فرد بدى است کسى که تکبر کند و عظمت حق را فراموش نماید .به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)عرض شد : تکبر فلان شخص زیاد است ، فرمود آیا مرگ از پس او نیست ؟عمر بن یزید گفت : حضور امام صادق(علیه السلام)عرض کردم : من از بهترین خوراکى ها استفاده مى کنم و از بوى خوش استشمام مى نمایم و بر مرکب نیکو سوار مى شوم و در برنامه زندگى داراى نوکر هستم ، آیا در این قسمت هاى از

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لقمان : 17 زندگى من از تکبر موجود است ؟امام(علیه السلام)ساکت شد ، فرمود : علامت کبر دو چیز است :1 ـ کوچک شمردن مردم .2 ـ انکار حق .نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود : کرم تقوى است ، عظمت تواضع است ، یقین ثروت است .عیسى بن مریم فرمود : خوشا به حال متواضعین که در قیامت از همه مردم بزرگوارترند .

شخصى سیاه چهره و آبله رو به محضر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)که بر سفره اى دعوت داشتند رسید ، افراد مجلس از نشاندن سیاه چهره نزدیک خود کراهت داشتند کسى به او توجه نکرد مگر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)که او را پهلو به پهلوى خود جاى داد .نبى اسلام به اصحاب خود فرمودند : چرا شیرینى عبادت را در شما مشاهده نمى کنم ، گفتند شیرینى عبادت چیست ؟ فرمود : تواضع .به موسى خطاب رسید مى دانى چرا از میان تمام بندگان تو را براى تکلم خود انتخاب کردم ؟عرض کرد : پروردگار من براى چه ؟خطاب رسید : من تمام جهات بندگان خویش را نظر کردم ، ظاهر و باطن آنان را دیدم نیافتم کسى را که ذلیل تر باشد به دربار من غیر از تو زیرا هر زمانى که تو به عبادت قیام مى کنى صورت خود را روى خاک مى گذارى .امام چهارم در کوچه اى از محله هاى مدینه سواره مى گذشتند ، و عده اى جذامى مشغول غذا خوردن بودند ، حضرت را به شرکت در غذا دعوت کردند ، امام فرمود : اگر روزه نبودم در غذاى شما شرکت مى کردم یعنى با شما نشسته و از رفاقت با شما عار نداشتم ، زمانى کهخ به منزل رفت دستور داد غذایى مطبوع تهیه کردند ، مجذومین را دعوت نمودند و با آنان بر سر یک سفره نشستند و غذا تناول کردند .به داود خطاب شد : همچنانکه اهل تواضع به من نزدیک اند ، به همان مقدار اهل کب از من دورند .امام صادق(علیه السلام) فرمود : تواضع آن است که هنگام ورود به مجلسى مکانى که خالى بود بنشینى ، و توقع بالا نشستن خود را نداشته باشى و به هر کسى برخورد کردى سلام کنى ، جدال را در مباحثه ترک کنى اگر چه حق به جانب توست واز اینکه تو را به زهد و تقوى تعریف کردند خوشحال نشوى .بر امیرالمومنین(علیه السلام)دو مهمان وارد شد ، یکى پدر و دیگر پسر امام به احترام هر دو برخاست و هر دو را احترام کرد و در صدر مجلس جاى داد و خود روبروى آنان نشست ، سپس امر به غذا کرد ، پس از صرف غذا قنبر غلام امیرالمومنین طشت و حوله و ابریقى براى شستن دست مهمانان آورد ، امیرالمومنین(علیه السلام)ابریق و حوله و طشت را گرفت و خویش را براى ریختن آب به دست پدر آماده کرد ، مهمان از این برنامه تعجب نمود و خود را کنار کشید ، عرض کرد :سیّد من ! من کجا و این برنامه شما ؟ حضرت او را قسم داد ، فرمود بنشین و دست خود را همانطور کخه قنبر من مى ریخت مى شستى بشوى ، زیرا من و تو از یک سریم و هر دو برادریم در قسمت انسانیت فرقى بین من و تو نیست ، براى این عمل خداى توانا به من ده برابر مزد آنچه در دنیا مى دادند عنایت مى کند ، خدا مرا به شرف این خدمت به برادر مسلمان نایل کرده بنشین واز این عمل سر مپیچ .مهمان حاضر شد دست خود را شست ، آن گاه وسایل را به محمد حنفیه داد فرمود : دست پسر را بشوى اگر پسر به تنهایى حاضر بود من دست او را مى شستم اما خداوند بین پدر و پسر از نظر پدرى عظمت برقرار کرده زمانى که در یک جا جمع باشند . امام چهارم(علیه السلام)فرمود : هرکس پیروى از حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)کند حقاً او شیعه است .اگر چه نبى اکرم در زمان بعثت در راه نجات قوم عقب افتاده و متکبّر عربستان کوشش خود را تا نهایت درجه به کار برد و در پرتو تعالیم حیات بخش خود بسیارى از رذایل اخلاقى آنان را سرکوب کرد ، ولى خوى ناپسند تکبر و خودستایى در طول قرن هاى متمادى چنان در اعماق جان آنان ریشه دوانده بود که پس از گذشتن مدتى از قیام اسلام باز هم افرادى به صفت ناپسند تکبر مبتلا بودند و دیگران را با دیده پستى و حقارت مى نگریستند . علقمه بن وائل براى ملاقات با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به مدینه آمد شرفیاب محضر رسول اسلام شد و پس از پایان جلسه خواست به منزل یکى از بزرگان انصار وارد شود . خانه مهماندار در یکى از محلات مدینه بود و علقمه نمى دانست معاویه در مجلس حاضر بود ، حضرت او را براى راهنمایى علقمه فرستاد معاویه مى گوید من به اتفاق علقمه از مجلس خارج شدیم او بر مرکب خود سوار بود و من پیاده و پاى برهنه در شدت گرما با وى حرکت مى کردم بین راه به او گفتم از شدت گرما سوختم مرا به ترک خود سوار کن .

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه