اسلام در برنامه مالى مصالح فرد و اجتماع را رعایت نموده و در مقامى مى ایستد که به حال هیچ یک از فرد و اجتماع زیانى نرسد و در تحقق دادن این برنامه از همان روش اساسى خود یعنى قانون و نداى درونى متابعت نموده است .به وسیله وضع قانون به هدف هاى علمى که ضامن ایجاد یک اجتماع شایسته و قابل ترقى و رشد است مى رسد ، و با نداى باطن بشر را به طرف تفوق بر مشکلات حیاتى و دست یابى به یک زندگى عالى تر که در دسترس هر کس نیست مى راند ، و راه ترقى و تکامل را همیشه باز مى گذارد .اسلام در باب اموال حق مالکیت فردى را با وسایل مشروعه ثابت و مسلم دانسته و حفظ این حق را از دزدى و غارت بردن و هر گونه اختلاسى تضمین نموده و حدودى وضع کرده که جلو تعدى و تجاوز گرفته شود و به علاوه برنامه هایى را به عنوان قانون بیان داشته که مردم را از دخالت در غیر حق خود اسلام و مالکیت ممنوع کرده است .از طرفى هرگونه حق و تصرف را براى صاحب مال از فروش ، اجاره ، رهن ، بخشش ، و وصیت و سایر تصرفات حلال و برنامه هاى غیر مخالف با قوانین دین را اجازه داده است .این اسلام است که قانون مالکیت فردى را تشریع کرده و برایش حدود و قیودى وضع نموده که صاحبش را به طور غیر اختیارى به طرف بکار انداختن مال و انفاق و دست دادن آن نزدیک مى سازد و البته مصالح اجتماع و همچنین مصالح خود فرد هم در حدود هدف هاى انسانى که اسلام حیات را بر آنها بپا داشته ، پشت سر همه اینها محفوظ مى باشد .اولین قانونى که اسلام به موازات حق مالکیت فردى مقرر مى دارد این است که فرد در این مال پیش از هر چیز به وکیلى شبیه است که از طرف اجتماع معین شده و تملک این مال به وسیله او بیشتر به یک وظیفه مى ماند تا تملک و صاحب مال شدن و در واقع ثروت و مال به حسب عمومیت خود حق اجتماع است و اجتماع در این مال از طرف خداوندى که جز او مالکى نیست جانشین مى باشد ، در قرآن مجید مى فرماید :ایمان به خدا و پیامبرش آورید و آنچه خدا شما را در آن جانشین قرار داده انفاق نمایید .(1)اگر مالکیت فردى مطابق با اصول و واقعیت زندگى وضع نمى شد ، البته حرج و مرج عجیبى در برنامه مالى پدید مى آمد که اجتماع در آن وقت جز از اضطرار
ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره حدید : آیه ى 7 .
و بدبختى و فساد چاره اى نداشت .اسلام درباره مسئله تولید مال نیز همان نظریه مالکیت مال را عمال نموده و به صاحب مال آزادى مطلق که هر طور بخواهد در مالش تصرف کند نداده ، زیرا پشت سر مصالح فرد مصالح اجتماع است که با آن معامله مى کند و خلاصه نظریه اسلام درباره مال و مالکیت جز یک نظریه اجتماعى صحیح نیست .
البته هر فردى در ازدیاد مال خود آزاد است اما در حدود قانون یعنى مى تواند زراعت کند ، مواد اولیه را به صورت مصنوعات درآورد و مى تواند تجارت نماید ولى هرگز حق ندارد در کار خود غش و حیله راه دهد یا ضروریات زندگى مردم را احتکار نماید ، یا اموال خود به ربا دهد و یا بخاطر سود بیشتر در مزد کارگزاران ستم کند ، همه این برنامه ها از نظر اسلام حرام است و به کننده اش وعده عذاب داده شده .قوانین پاک اسلام عادتاً سرمایه ها را به حدى که فرق زیاد بین طبقات بیندازد انبار نمى کند و این ثروت هاى کلان و هنگفتى که امرزه مشاهده مى شود محصول یکى از خلافکارى هایى است که اسلام منع کرده است .اسلام در ثروت ثروتمندان حقوقى براى ضعفاء و مستمندان و از کار افتاده هاقرار داده که یکسره نعمت هاى حق در دسترس یک طبقه خاص نباشد حتى به هنگام سختى زوزگار و قحطى حاکم مشرع مى تواند سرمایه داران را وادار کند اجناس خوراکى را به قیمت مناسب در دسترس مردم قرار دهند و اگر سرپیچى کردند خود حاکم حق دارد انبارهاى ایشان را باز کرده و اجناس را بفروشد و پولش رابه صاحب مال برگرداند .این نکته نباید از نظر دور بماند که : که سرمایه دارى به این صورت که امروز در شرق و غرب متداول است در اسلام نبوده ، پیدایش این برنامه بعد از اختراع ماشین بوده و هنگامى این شکل از سرمایه دارى قدم به دنیاى اسلام گذاشت که مردم مسلمان آزادى و اختیارخود را از کف داده بودند و در چنگال استعمال قرار داشته و در گرداب بى خبرى از اسلام مى زیستند .در چنین موقعیتى سرمایه دارى با اتکاء به قدرت استعمار وارد ممالک اسلامى شد و مردم مسلمان را آلوده کرد اینجا بود که ارزیابان با مشاهده احوال مسلمین و در حال بى خبرى از مقررات حق چنین پنداشتند که اسلام این نظام منحوس و غلط را با همه خیز و شرش یکجا و دربست قبول دارد و در قوانین اسلام هیچ اصلى نیست که معارض و مخالف آن باشد .دلیل این مدعیان این است که اسلام مالکیت فردى را مباح ساخته و چون سرمایه دارى همان مالکیت فردى است که به حکم تطور اقتصادى به ین صورت درآمده پس بنابراین اسلام سرمایه دارى را تقریر و تنفیذ کرده است ، زیرا پذیرفتن اصل مستلزم تسلیم شدن در برابر فرع است براى ابطال این شبهه و رد این عقیده یادآورى یکى از نکات برجسته اسلام که جزء الفباى اقتصادى است کافى است ، آن نکته این است که ممکن نیست سرمایه دارى بدون استفاده از دو عامل :ربا و احتکار بوجود آید و به این وسعت و نفوذ امروزه خود برسد .و جاى تردید نیست که اسلام هم ربا و احتکار را متجاوز از هزار و چهارصد سال قبل از پیدایش سیستم سرمایه دارى حرام کرده است .اصل اساسى و قانونى که از طرف اسلام قبل از کلیه دول سرمایه دارى تشریع شده این است :که اسلام کارگر را در منفعت شریک سرمایه قرار داده و بعضى از فقهاء نصف منفعت را با رعایت اصولى ک در فقه بیان شده به کارگر تخصیص داده اند .موضوعى که پیش از هر چیز قابل توجه است پافشارى عجیبى است که اسلام درباره اجراى عدالت در این باب معمول داشته و مهم تر از همه اینکه این پافشارى صرفاً از بشر دوستى و رافت اسلام درباره کرگران مایه گرفته و هیچ گونه عامل اقتصادى در این کار دخالت نداشته است زیرا در زمان قانونگذارى هنوز چنین ضرورتى بوجود نیامده بود و مبارزه طبقاتى که بعضى از طرفداران مذاهب اقتصادى آن را تنها عامل فعال در تطور و تحول روابط کارگر و کارفرما مى دانند ، هنوز معنى نداشته است ، و صناعت در آغاز کار و قبل از اختراع ماشین برنامه ساده اى بود که به وسیله دست جریان داشته و عده اى معدود از کارگران در کارگاه هاى بسیار ساده به آن اشتغال داشته اند ، و بنابراین همین تشریع که به آن اشاره شد کافى بوده که روابط کارفرما و کارگر را بر اساس عدل و عدالت بى سابقه و بى نظیرى برقرار کند .البته سرمایه دارى به صورت معمول در دنیاى فعلى تزاحم و تضاد ایجاد کرده و آن نیست مگر به خاطر غلط بودن مقررات اقتصادى .حملات ناجوانمردانه عده اى از سران مکتب هاى اقتصادى به مذهب و آیین یا مولودى بى خبرى آنان از اسلام است و یا نقشه اى براى جدا کردن مومنین از اللّه و شوون اللّه بوده .مارکس گفته : دین افیون فقرا و تهیدستان است و این عقیده سنگ زاویه فلسفه مارکس به شمار مى رود ، مارکسیسم تمام دیانت ها و معابد و مقررات مذهبى را وسیله زنده کردن مرام (بورژوازى) مى داند که هدف آن تخدیر کردن و بیچاره نمودن طبقه کارگر و زحمت کش مى باشد .لنین گفته : هر چه بیشتر از قید دین آزاد شویم به حقیقت سوسیالیستى آشناتر مى گردیم ، از این دو لازم است عقل خود را از خرافات آزاد کنیم .مارکس گفته : دین ناله مردم رنجیده و ستم کشیده است ، این روح محیطى است که از هر گونه فکرى خالى است و فکر محیطى است که در آن فکرى پرورش نمى یابد ، دین افیون ملت هاست ، بنابراین انتقاد از دین نخستین قدمى است که براى انتقاد از محیط دینى برداشته مى شود ، دین هر کجا سایه بگستراند آنجا محیط اشک و آه خواهد بود .شاید مارکس متون اسلامى را ندیده و قضاوت کرده ، البته قضاوت او و لنین درباره مذهب یهودیت و مسیحیت تحریف شده صحیح است اما درباره اسلام نه ، آنان شاید نمى دانستند یا مى دانستند و تجاهل کردند که دین صحیح نیرومندترین قدرتى است که از طبقه محروم و زحمتکش پشتیبانى مى کند ، و مردم را از چنگال ستمکاران خودسر و دیکتاتورى هاى سرکش نجات مى بخشد .دین در کمین فرعون سرکش و ستم پیشه عصر خودش بود و بنى اسرائیل ضعیف را از چنگال وى نجات بخشید و هم چنین در کمین یهودیان بى عاطفه بود که اهداف مقدسه دین واقعى را آلوده ساخته بودند .عبودیت و بندگى نداى مقدس دین بود که از قالب مسیح و پیروانش محسم گردید و به مبارزه با سرکشان و طاغیان زمان برخاست .دین بود ک هخدر کمین جباران و ستمکاران قریش قرار گرفت ، قریشى که با سرنوشت توده و شخصیت او بازى مى کرد .خلاصه : دین واقعى است که همیشه به ملت ها روح عزت و شرافت مى بخشد ، بهترین گواه این مسئله انقلاب ها و نهضت هایى است که در طول تاریخ گذاشته و معاصر با کمک عقاید دینى بر علیه ستمکاران و جباران صورت گرفته .اسلام که آخرین دین آسمانى است ذاتاً علیه هر گونه ظلم و هر گونه بیداردگرى و استبداد و دیکتاتورى مبارزه مى کند و در مسئله تفکر و اندیشه هم در قرآن آیات زیادى دارد که نزدیک به هزار آیه مى شود و در کتب اصیل روایى هم مقرراتى دارد که با پیروى از آن محیط فکرى سالم و صحیحى بوجود مى آید ، پس قضاوت هاى مارکس و لنین و پیروانشان در هیچ زاویه اى شامل اسلام نمى شود .لقمان حکیم : در مسئله اقتصاد به معناى میانه روى شخصیتى کم نظیر و فوق العاده بود ، در برنامه اقتصاد به معناى درآمد و خرج منبعى پر از خیر براى خود و دیگران بود ، او به حق معلم هر دو جهت مسئله بود و مى توان از تابلوى حیات او در بزرگداشت مسائل زندگى به خصوص اقتصاد پیروى کرد .