ظـاهـرا نـمـاز جـمـعـه اولیـن کـارى اسـت کـه حـضـرت انـجـام داد و حـتـى قبل از ورود به مدینه ، روز جمعه در مسجد بنى سالم چنان که گذشت آن را اقامه فرمود و بـا عـمـل آن حـضـرت رسـمـیـت پـیـدا کـرد(9) ، نـمـاز جـمـعـه نماز سیاسى و عبادى و یک عـمـل مفید و پربرکت و سازنده است و امروز یکى از ارکان نظام جمهورى اسلامى ایران مى بـاشد و آن دو رکعت است که پیش از شروع باید دو خطبه خوانده شود. امام جمعه در خطبه اول نـوعـا مـردم را مـوعـظـه و امر به تقوى مى کند، و از خدا مى ترساند و در خطبه دوم ، مـطـالب سـیـاسى و امور جارى مملکت و حوادث خارجى را که در رابطه با جهان اسلام است توضیح مى دهد.در نـماز جمعه شرط است به جماعت خواند شود و فرادى خواندن جایز نیست . در جایى که نـمـاز جـمعه اقامه مى شود در کمتر از یک فرسخ نباید نماز جمعه دیگرى خوانده شود در صـورت نـبـودن نـمـاز دیگر، مردم از فاصله دو فرسخ باید در نماز حاضر شوند. لازم اسـت زنـدانـیـان را نـیـز تـحـت الحـفـظ به نماز جمعه آورند، و چون ظهر روز جمعه رسید، مسافرت حرام است مگر بعد از خواندن نماز و سایر شرایط و احکام که مبین اهمیت این عبادت اند.نـاگـفـتـه نـمـانـد کـه سـوره جـمـعـه در رابـطـه بـا نـمـاز جـمـعـه و اهـمـیـت آن نازل شده و یک سوره مدنى است . پیش از نزول آن ، نماز جمعه واجب بوده و اقامه مى شده است . در این صورت نزول آن فقط براى ارشاد و تشویق و رسمیت دادن تا قیامت است ، از روایـات مـعـلوم مـى شـود کـه نـمـاز جـمـعـه در مـکـه واجـب شـده بـود ولى رسـول الله صـلى الله عـلیه و آله وسلم امکان اقامه آن را نداشت لذا به صحابى کبیر، مصعب بن عمیر شهید نوشت که در مدینه ، قبل از آمدن آن حضرت نماز جمعه بخواند.در مـکـاتـیـب الرسـول نقل شده که رسول الله صلى الله علیه و آله به مصعب چنین نوشت :اما بعد فانظر الیوم الذى تجهر فیه الیهود بالزبور لسبتهم ، فاجمعوا نسائکم و ابـنـائکـم فاذا مال النهار عن شطره عند الزوال من یوم الجمعه فتقربوا الى الله برکعتین (10) بـبـیـن یـهـود کـدام روز بـراى تـعـطـیـل شـنـبـه مـنـاجات زبور مى خوانند، زنان و فـرزنـدانـتان را جمع کنید، چون روز جمعه وقت از نصف النهار گذشت با خواندن دو رکعت نماز به خداوند تقرب جوییدگویا منظور آن بود که سعى کنید این عمل در روز شنبه یهود نباشد.بنابراین اولین قدمى که آن حضرت برداشت در رابطه با رسمیت نماز جمعه بود که این عبادت سازنده عملى گردید، آن حضرت تا زنده بود، آن را مى خواند و در جاهاى دیگر امام جمعه نصب مى فرمود، از امامان علیهم السلام فقط امیرالمو منین و امام حسن علیهماالسلام آن را خـوانـده انـد و چـون آن از کـارهـاى حـکـومـت اسـت امـامـان دیـگـر که مغصوب الحق بودند، نتوانستند آن را اقامه نمایند.مـحـمـد بـن مـسـلم از امـام بـاقـر عـلیـه السلام نقل کرده که فرمود: چون در روز جمعه شود مـلائکـه مـقـرب بـا صـفـحـات نـقـره و قـلمـهـاى زریـن از آسـمـان نـازل گـشـتـه و در درهـاى مـسـجـد بـر تـخـتـهـایـى از نـور مـى نـشـیـنـنـد، اعمال مردم را به قدر درجات آنها مى نویسند تا امام از مسجد خارج شود آنگاه نامه ها را مى بندند و فقط روز جمعه نازل مى شوند(11) لازم اسـت مسلمانان این سنت محمدى صلى الله علیه و آله را هر چه باشکوهتر اقامه نمایند و در استحکام امر حکومت اسلامى از آن بهره گیرند، چنان که فعلا در حکومت اسلامى ایران چـنـیـن است . دیگر اینعبادت خدایى به دست ملاهاى دربارى اقامه نمى شود و مانند سایر کشورهاى اسلامى بى روح نیست ، و در مسیر اهداف جباران نمى باشد.
تشریع نماز میت
یـکـى از انـصـار بـه نـام بـراءبـن مـعرور، ماه صفر در مدینه از دنیا رفت یک ماه به آمدن رسول الله صلى الله علیه و آله به مدینه مانده بود، براءبن معرور یکى از هفتاد نفرى بود که در بیعت عقبه حاضر شده و از رسول الله صلى الله علیه و آله به مدینه دعوت کـردنـد، و اولیـن سـخـنـگـوى آن بیعت بود، حضرت به محض ورود به مدینه از وفات او اطلاع یافت و بر سر قبر او رفت و بر او نماز خواند و آن اولین نماز میت بود که خوانده شدمـجـلسـى رحـمه الله در بحار فرموده : در سال دهم بعثت حضرت خدیجه از دنیا رفت و در حـجـون دفـن شـد و رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم داخـل قـبـر او شد ولى آن روز نماز میت تشریع نشده بود: ولم یکن یومئذ سنه الجنازه و الصـلاه عـلیـهـا(12) على هذا آن حضرت بر ابوطالب علیه السلام و بر یاسر و سـمـیـه دو شـهـید اسلام نیز نماز میت نخواند. یعقوبى گوید: چون ابوطالب از دنیا رفت رسـول الله بـسـیـار محزون شد، آنگاه دست خویش را چهار دفعه بر پیشانى راست و سه دفـعـه بـر پـیـشـانـى چـپ او کـشید و فرمود: عموى عزیزم در کودکى تربیتم کردى و در یـتـیـمـى کـفـالتـم نـمـودى و در بـزرگـى یـاریـم کردى خدا به تو جزاى خیر دهد آنگاه پیشاپیش جنازه اش حرکت کرد(13) ابـن اثـیـر در اسـد الغـابـه گوید: قدم رسول الله قبره (براء) فى اصحابه فکبر علیه و صلى وکبر اربعااز این معلوم مى شود که بى شک ، پیامبر نماز میت خوانده است ، یعنى : بر قبر او (= براء) ایستاد و نماز خواند و چهار تکبیر گفت .
ناگفته نماند: رسول الله صلى الله علیه و آله با پنج تکبیر بر او نماز خوانده است ، زیـرا چـهـار تـکـبیر را در نماز منافقان تند مى گفت . کلینى در کافى از امام صادق علیه السـلام نـقـل کـرده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر قومى در نماز میت پنج تـکـبـیـر مى گفت و بر بعضى چهار تکبیر و چون بر جنازه اى چهار تکبیر مى گفت ، متهم بـه مـنـافـق بـودن مـى شـد(14) و ایـضـا عـن ابـى عـبـدالله عـلیـه السـلام قـال : قـال رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم : ان الله تبارک و تعالى فرض الصلوه خمسا و جعل للمیت من کل صلاه تکبیره (15) نـاگـفـتـه نـمـانـد: ایـن کـه مـسلمانان اهل سنت نماز میت را با چهار تکبیر مى خوانند، آن به دسـتـور عـمـربـن الخـطـاب بـوده اسـت ، سـیـوطـى در تـاریـخ الخـلفـاء در فـصـل اولیـات عـمـر مى گوید: و هو اول من جمع الناس فى صلوه الجنائز على اربع تکبیرات (16) مـرحـوم شـرف الدیـن در ایـن رابطه در کتاب النص والاجتهاد بحث مفصلى دارد که صـحـابـه حـتـى بعد از نهى خلیفه باز با پنج تکبیر نماز میت مى خوانده اند (17) و چون در ادیان آسمانى و خاصه دین مبین اسلام ، مردن آخر کار انسان نیست لذا چون کسى از دنـیـا رفـت دسـتـه جـمـعى بر او نماز خوانده و به رحمت خداى مى سپارند خواندن نماز میت فضیلت بسیار دارد و این سنت تا قیامت ادامه خواهد داشت .قـال امـیـرالمـو مـنـیـن عـلیـه السـلام : مـن تبع جنازه کتب الله له اربعه قراریط، قیراط لاتـبـاعـه ایـاهـا و قـیـراط للصـلاه عـلیـهـا و قـیـراط للانتظار حتى یفرغ من دفها وقیراط للتعریه (18)
بناء مسجد مدینه
سـومـیـن عـمـل رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله در اولیـن سـال هـجـرت ، بـنـاء مـسـجـد مـدیـنـه بـود کـه مـسـجـد الرسـول نـامیده شد و پایگاه توحید گردید، آن حضرت بعد از ورود به مدینه در جایى کـه مـحـل خـشـکـاندن خرما بود براى مردم نماز مى خواند، بعد به اسعد بن زراره فرمود: ایـنـجـا را از صـاحـبـانـش بـخـر، و چـون او خـواسـت ایـن کـار را بـکـنـد، گـفـتـنـد: بـه رسـول الله بـخـشـیـدیـم . حـضـرت فـرمـود: نـه بـا پـول بـخـر، بـالاخـره بـه ده دیـنـار خـریـده شـد. حـضـرت دسـتـور ساختن مسجد را در آن مـحـل صـادر فرمود: مسلمانان از حره (19) سنگ مى آوردند، دیوارهاى مسجد بالا مى رفت و حضرت خودش نیز در این کار شرکت فرمود؛ حتى وقتى سنگى مى آورد، اسیدبن حفیر گفت : یا رسول الله بدهید من ببرم . فرمود: نه ؛ تو برو سنگ دیگرى بیاور. به هـر حـال مـسـجـد سـاخـتـه شـد، و در ابـتدا فقط چهار دیوار بود، بعدها مسلمانان از حرارت خـورشـیـد نـاراحـت شـده ، از حـضـرتـش خـواسـتـنـد سـایـبـانـى در آن بـاشـد، لذا بـه امر رسـول الله صـلى الله علیه و آله ستونهایى در آن نصب گردید و شاخه هاى درخت خرما در آن انداخته شد و مسقف گردید(20) از روایـت کـافى فهمیده مى شود در اثر کثرت مسلمانان مسجد را توسعه مى دادند تا وقت رحـلت آن حضرت وسعت مسجد حدود هزار متر مربع بود الفى ذراع (21) آنگاه پـیـوسـتـه درطـول تاریخ به وسعت آن افزوده شد تا این که وسعت آن امروزه که 1409 هـجرى قمرى ، شانزده هزار و سیصد و بیست و شش (16326) متر مربع است . گویند در صدد آن هستند که بر وسعت آن به قدرى اضافه کنند تا قسمتى از بقیع نیز در آن قـرار گـیـرد، کـیـفـیـت تـوسـعـه ایـن پـایـگـاه تـوحـیـد در طول تاریخ داستان مفصلى دارد که طالبان تفصیل باید در کتب دیگر مطالعه کنند.ناگفته نماند که تمام مساجد دنیا، که اکنون مانند مراکز جاذبه ، موحدین را به سوى خود مـى کـشـنـد و مـحـل ارتباط بندگان مو من با خدا هستند، در اثر تبعیت از اقدام اولى حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله به وجود آمده و خواهند آمد.
آن روز کـه مـسـلمـانـان در مـعـیـت رهـبـر خود، سنگهاى حره را به نام الله بردوش حـمـل کـرده و مـعـبدى به نام خانه خدا و خانه مردم بنا نهاده اند امروز شعاع عملشان از حد تـصور گذشته است (22) چه دلنشین است آن خانه هایى که مسجد نامیده شده و صداى یارب یارب از آنها به ملکوت اعلى بلند مى شود.
نـیـز مـسـجـد در اسـلام احـکـام بـخـصـوصـى دارد. داخـل شـدن بـه آن در هـر حـال و بـراى هـمـه جـایـز نـیـست ، و نیز جنب و حائض و کفار و... حق قدم گذاشتن به آن را ندارند و در زمان آن حضرت و بعد از وى محل عبادت و تصمیم گیریهاى اجتماعى بوده است .ساختن مسجد، آباد کردن و تمیز کردن و دایر نمودند آن سبب گسترش توحید و موجب اجر و پاداش اخروى است . براى نمونه یک روایت از کافى در اینجا مى آوریم :عـن ابـى عـبـیـده الحـذاء قـال سـمـعـت ابـاعـبـدالله صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم یـقـول : مـن بـنـى مـسـجـدا بـنـى الله له بـیـتـا فـى الجـنـه ، قال ابوعبیده فمر بى ابوعبدالله صلى الله علیه و آله وسلم فى طریق مکه و قد سویت بـاحـجـار مـسـجـدا فـقـلت له : جـعـلت فـداک نـرجـو ان یـکـون هـذا مـن ذلک ؟ فقال : نعم (23)
ماجراى سدالابواب
یـکـى از کـارهـاى دیـگـر در ضـمـن سـاخـتـن مـسـجـد، خـانـه بـراى اصـحـاب رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله از مـهـاجـریـن بـود، خـانـه هاى آن حضرت و خانه هاى اصـحـابش در اطراف مسجد ساخته مى شد و از هر یک درى به مسجد مى گذاشتند، طبرسى در اعـلام الورى فـرمـوده : حـضـرت بـراى اصـحـاب خـود خـطـهـایـى کـشـیـد کـه مـنـازل خـود را در آن خطوط ساختند براى عمویش حمزه و على علیه السلام نیز خطى کشید که در آن خانه ساختند و هر یک درى به مسجد گذاشتند که به وقت بیرون رفتن ، از مسجد آمـد و شـد مـى کـردنـد آخـرالامـر جـبـرئیـل نـازل شـد کـه : یـا مـحـمـد رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله خـدا مـى فرماید، دستور بدهى هر کس درى به مسجد دارد آن را مسدود کند و دیگر کسى مجاز نیست ، درى از خانه به مسجد داشته باشد مگر تو و عـلى بـن ابـیـطـالب کـه آنـچـه بـر تـو حـلال اسـت بـر عـلى نـیـز حـلال اسـت . ایـن امـر ابـر اصحاب آن حضرت گران ، آمد، حتى عمویش حمزه بسیار ناراحت شـد و گفت : من عمویش هستم ، مرا امر به مسدود کردن در مى کند، ولى در برادرزاده ام على را که از من کوچک تر است باز مى گذارد!حـضـرت در جـوابـش فرمود: یا عم لاتغضبن من سد بابک وترک باب على ، فوالله ما امـرت انـا بـذلک ولکـن الله امـر بـسـد ابـوابـکـم و تـرک بـاب عـلى .... حـمزه گفت : یارسول الله حال که چنین است به فرمان خدا و رسولش راضى شدم (24) تاریخ این فرمان را پیدا نکردم که در کدام وقت بود، ولى این دستور از جانب خداوند اولا بـراى حـفـظ آبروى و مقام مسجد بود که مى بایست به صورت راه براى عده اى نباشد و ثـانـیـا بـیـان شـخـصـیـت والاى امـیـرالمو منین علیه السلام بود که یعنى فقط على تالى رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم اسـت نـه دیـگران . جریان مسدود کردن درهاى اصـحـاب و باز گذاشتن در خانه على بن ابیطالب علیه السلام متفق علیه است و کسى از شیعه و اهل سنت در آن تردیدى ندارد، و یکى از مناقب بسیار بزرگ مولا على علیه السلام مـى بـاشـد، لازم نـمـى دانـم در ایـنـجـا بـه مـنـابـع اهـل سـنـت اشـاره کـنـم ، طـالبـان تـفـصـیـل بـه الغـدیـر ج 3، ص 202 - 214 رجـوع فـرمـایـنـد، بانقل روایتى از امالى صدوق این مطلب را به پایان مى بریم .عـن زیـدبـن ارقـم قـال : کـان لنـفـر مـن اصـحـاب رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله ابـواب شـارعـه فـى المـسـجـد، فـقـال یـومـا: سـدوا هـذه الابـواب الا بـاب عـلى ، فـتـکـلم فـى ذلک النـاس ، قـال : فـقـام رسـول الله فـحـمـد الله و اثـنـى عـلیـه ثـم قـال : امـابـعـد فـانـى امـرت بـسـد هـذه الابـواب غـیـر بـاب عـلى فقال فیه قائلکم ، انى والله ما سددت شیئا ولا فتحته ولکنى امرت بشى ء فاتبعته یعنى : این دستور از جانب پروردگار صادر شده است .تـطـهـیـر بـا آب ، دفـن روبـه قـبـله ، وصـیـت بـه ثـلثمال
ایـن سـه حـکـم بـه احـتـمـال نـزدیـک بـه یـقـیـن در سـال اول هـجـرت تـشـریـع شـده اند صدوق در خصال ، باب ثلاثه ، حدیث 267 از امام صادق عـلیـه السـلام نـقـل کـرده انـد کـه در رابطه بابراءبن معرور انصارى سه حکم تـشـریـع و رسـمـیت یافت : اول آن که مردم پس از قضاء حاجت ، خود را با سنگها پاک مى کـردند. براءبن معرور کدو خورد و شکمش نرم شد لذا با آب تطهیر کرد، خداوند فرمود: ان الله یـحـب التـوابـیـن و یـحـب المـتطهرین (25) بدان جهت تطهیر با آب سنت و شریعت گردید(26)
و چـون وفـات او رسـیـد در آن وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و مسلمانان به طـرف بـیـت المـقـدس نـمـاز مـى خـوانـدنـد ولى بـراء وصـیـت کـرد کـه او را رو به طرف رسول خدا صلى الله علیه و آله (که در مکه بود) و رو به قبله دفن کنند، شریعت و سنت نـیـز چـنـیـن شـد و او وصـیـت کـرد بـه ثـلث مـالش ، در ایـن رابـطـه قـرآن نازل شد وسنت جارى گردید. این حدیث در کافى ، ج 3، ص 254، حدیث 16 باب جنائز و در ج 7، ص 19، بـاب مـاللانـسـان ان یـوص بـه و در تـهذیب ، ج 9، ص 192، باب الوصیه بالثلث نقل شده است .چـنـان کـه در تشریع نماز میت گذشت : براءبن معرور رحمه الله یکى از هفتاد نفرى بود کـه در بـیـعـت عـقبه حاضر شده و با رسول خدا صلى الله علیه و آله بیعت کرده و از وى خـواسـتـند تا به مدینه هجرت فرماید و او یک ماه به هجرت مانده در مدینه از دنیا رفت و حضرت بر قبر او نماز میت خواند.بـنـابـرایـن حـکـم تـطـهـیـر مـحـل غـایـط بـا آب کـه تـشـریـع شـد در سـال اول هـجـرت بـوده و نـیـز وجـوب دفـن مـیـت رو بـه قـبـله در رابـطـه بـا نـقـل قـول در ردیـف احـکـام اسـلامـى قـرار گـرفت و نیز اینکه انسان فقط مى تواند ثلث مـال خـویـش را بـراى بعد از خود وصیت نماید و زیاد از ثلث جایز نیست مگر آن که وراث رضایت دهند این هر سه از احکام سال اول هجرت مى باشند.پیمان عدم تعرض با یهود مدینهدر مـدیـنـه و اطـراف آن سـه قـبیله از یهود سکوت داشتند: یهود بنى قریظه و یهود بنى النـضـیـر که در خارج از مدینه بودند و یهود بنى قینقاع که در کنار مدینه بوده و قلعه آنـهـا بـه حـکـم یـکـى از مـحـلات شـهـر محسوب مى شد نمایندگان آن سه طائفه به نزد حـضـرت آمـده و پـیـمـان تـعـرض بـسـتـنـد. از نقله چنین برمى آید که این کار در اولین ماه سـال اول هـجـرى صـورت گـرفـتـه اسـت .مـو یـد ایـن احـتـمـال آن اسـت کـه یـهود پیوسته اهل احتیاط بوده و در کارهاى زندگى روى شیطنتى که دارند بسیار دقت به خرج مى دهند.لذا بـه نـظـر مـى آیـد کـه بـا آمـدن آن حضرت احساس خطر کرده و فورا به چاره جویى بـرآمـده انـد، بـه هر حال نمایندگان آنها به محضر حضرت آمده و گفتند: یا محمد مردم را بـه چـه چـیـز دعـوت مـى کـنـى ؟ فـرمـود: بـه شـهـادت لااله الاالله و انـى رسـول الله ، و شـمـا بـعثت و آمدن مرا در کتاب تورات پیدا مى کنید که خروج و بعثتم در مـکـه و هـجرتم به این حره و سنگستان است و یکى از علماى شما از شام آمد و به شما خبر داد...گـفـتـنـد: آنچه گفتى شنیدیم آمده ایم براى صلح و پیمان عدم تعرض که نه بر ضرر تـو باشیم و نه بر نفع تو و کسى از دشمنان تو را علیه تو یارى نکنیم ، در عوض ، تو نیز متعرض ما و کسى از اصحاب ما نشوى تا ببینیم کار تو و قوم تو به کجا خواهد رسید.رسـول خـدا ایـن پـیـشـنهاد را پذیرفت و پیمان عدم تعرض و صلح به این مضمون بسته شـد: یـهود کسى از دشمنان آن حضرت ونیز کسى از یارانش را، یارى نخواهد کرد، نه با زبان ونـه با دست و نه با سلاح و نه با مرکب ، نه در آشکار و نه در پنهان ، نه در شب و نه در روز، خـدا بـر ایـن پـیـمـان گـواه بـر آنـهـا اسـت . و اگـر ایـن پیمان را نقض کنند بر رسـول الله حلال است که خون آنها را بریزد، زنان و اطفالشان را اسیر کند و اموالشان را مصادره نماید.
براى هر یک از سه طائفه پیمان بخصوصى نوشته نماینده یهود بنى نضیر در این کار حـیـى بـن اخـطب بود او چون به منزل بازگشت برادرانش جد بن خطب و ابویاسربن اخطب گـفـتـنـد: چه آوردى ؟ گفت : او همان پیامبر است که تورات خبر داده و همان است که علماء ما مـژده آمـدنـش را داده انـد، ولى مـن پـیـوسـتـه دشـمـن بـى امـان او خـواهـم بـود کـه نبوت از نـسـل اسـحـاق خـارج شـده و در نـسـل اسـمـاعـیـل آمـده اسـت مـا هـیـچ وقـت تـابـع نسل اسماعیل نخواهیم بودنماینده یهود بنى قریظه در عقد پیمان کعب بن اسد و نماینده قینقاع مخیریق بود کـه از هـمـه بـیـشـتـر ثـروت و امـوال داشـت او بعد از برگشتن به قوم خویش چنین گفت : بـیـایـید به او ایمان آوریم و اهل تورات و قرآن هر دو باشیم ؛ ولى یهود بنى قینقاع از وى اطاعت نکردند (27) اینک با سه مطلب این جریان را به پایان مى بریم :اول ایـن کـه : مـخـیریق بعدها به رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ایمان آورد و در احد شهید گردید و اموالش را به رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم وصیت کـرد و آن هـفـت قـطـعـه مـلک وبـاغـات بـود کـه تـمـام صـدقـات و مـخـارج رسـول خـدا از آنـهـا تـاءمـیـن مـى شـد (28) و آنـهـا عـبـارت بـودنـد از: دلال ، عواف ، حسنى ، صافیه ، مشربه ام ابراهیم ، میثب و برقه (29) .
رسـولخـدا صـلى الله عـلیـه و آله وسلم آنها را وقف بر فاطمه کرده بود(30) ماریه قبطیه در مشربه ساکن بود.مـرحـوم کـلیـنـى در کـافـى از حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام نـقـل کـرده کـه بـه راوى فـرمـود: آن امـلاک هـفـتگانه وقف بر فاطمه علیها السلام بود و رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم از عایدات آنها بر میهانان و تاءمین آن ها خارج مى کرد، چون آن حضرت رحلت فرمود، عباس عموى وى با فاطمه علیها السلام به مخاصمه بـرخـاسـت . عـلى عـلیه السلام و دیگران شهادت دادند که آن حضرت املاک را بر فاطمه علیها السلام آنها را به امیرالمو منین و اولادش وصیت فرمود.ابوبصیر گفت : امام باقر علیه السلام به من فرمود: وصیت فاطمه علیها السلام را بر تـو بـخـوانـم ؟ گفتم : بخوانید آن حضرت ظرفى را حاضر کرد و از آن نامه اى بیرون آورد که در آن نوشته بود:بـسـم الله الرحـمـن الرحـیـم هـذا مـا اوصـت بـه فـاطـمـه بـنـت رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم اوصـت بـحـوائطـهـا السـبـعـه : العـواف والدلال و البـرقه و المیثب والحسنى و الصافیه و ما لاءم ابراهیم ، الى على بن ابیطالب فـان مـضـى عـلى فـالى الحـسـن فـان مضى الحسن فالى الحسین فان مضى الحسین فالى الاکـبـر مـن ولدى شهد الله على ذلک و المقداد بن الاسود والزبیر بن العوام و کتب على بن ابى طالب (31) ظاهرا منظور آن است که آن حضرت نیز، املاک فوق را وقف کرده و تولید آن را به شوهر و فرزندان خویش محول فرموده است وگرنه وصیت زاید بر ثلث جایز نیست .
بـنـابـرایـن فـاطـمـه زهـرا عـلیـهـا السـلام از دو جـهت مغصوب الحق واقع شد، یکى از جهت فـدک کـه فـرمـود: پـدرم رسـول خدا آن را بر من واگذار فرموده است . ابوبکر گفت :شـاهـد بـیـاور، آن حـضـرت عـلى بـن ابـیـطـالب و حـسـنـیـن عـلیـهـم السـلام و ام ایـمن غلام رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم را شاهد آورد ولى ابوبکر نپذیرفت (32) . نـاگفته نماند: حضرت فاطمه متصرف بود و فدک رادر تصرف داشت ، شاهد را از مدعى مـى خـواهـنـد نـه از صـاحـب تـصـرف . وانـگـهـى اگـر رسـول الله صـلى الله علیه و آله و سلم خودش هم زنه مى شد و شهادت مى داد باز نزد آن قـدرت طـلبـان مـقـبـول نـبـود، زیـرا سیاست حکومت آن بود که پولى در دست على علیه السلام نباشد.دیـگـرى از جهت املاک هفتگانه بود که فاطمه فرمود: ارث پدر من است و من یگانه فرزند او هـسـتـم ، ابـوبـکـر حـدیـث خلق الساعه خود را: نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه خواند و گفت : املاک هفتگانه نیز به شما نمى رسد(33) و نعم الحکم الله . سومى سهم قیمت و فى ء بود که در کتابهاى مذکور است .دوم این که هر سه طایفه از یهود پیمان فوق را بارها شکستند در نتیجه دو گروه از آنها از مـدیـنـه اخـراج شـده و دیـگـرى قـتـل عـام گـردیـد چـنـان کـه خـواهـد آمـد، رسـول خـدا نـاچـار بود سخت ترین عمل را درباره آنها انجام بدهد، زیرا که پیوسته به فـکـر براندازى اسلام بودند، ولى آنان که ذمى بودن را پذیرفتند به احترام زندگى کردند.سـوم آنـکـه ارتباط با بیگانگان و پیمان عدم تعرض با آن ها و رفت و آمد در حد خرید و فروش و مبادله سفیر و غیره به طورى که ضررى به مکتب نداشته باشد جایز است ولى نـمـى شـود آنـهـا را مـحـرم اسرار قرار داد و کارها را با صلاحدید آنها انجام داد و از آنها مشورت خواست چنان که دولتهاى اسلامى اکنون گرفتار آن هستند و حتى یک لیوان آب را هـم بـا مـشورت آنها مى خورند، اینجا است که خدا مى فرماید: لاتتخذوا بطانه من دونکم لایاءلونکم خبالا ودوا ماعنتم (34)
زیادت بر رکعات نمازها
در آخـر ربـیـع الاول سال اول هجرت کار دیگرى که انجام شد این بود که آن حضرت بر نماز مغرب یک رکعت و بر نماز ظهر و عصر و عشا هر یک دو رکعت افزود و مجموع نمازهاى پـنـجـگـانـه هـفـده رکـعـت گـردیـد. مـرحـوم مـجـلسـى تـصـریح مى کند که این کار در آخر سال اول هجرت بود و فى هذه السنه زید صلوه الحضر و کانت صلوه الحضر والسفر رکعتین ... و ذلک بعد مقام رسول الله المدینه بشهر(35) نـاگـفـتـه نـمـانـد: نـمـاز اولین تکلیفى است که واجب گردید و به محض بعثت آن حضرت دسـتـور نـمـاز نازل شد. یعقوبى فرموده : اولین نمازى که واجب گردید نماز ظهر بود، جـبـرئیـل وضـو گـرفـتـن را بـه آن حـضـرت آمـوخـت ، حـضـرت مـانـنـد جـبـرئیـل وضـو گـرفـت ، آنـگـاه جـبـرئیـل نماز خواند تا آن حضرت نحوه نماز خواندن را بـداند... سپس حضرت به نزد خدیجه آمد، نحوه وضو و نماز را به او بیان کرد، او نیز وضـو گـرفـت و نـمـاز خـوانـد، آنـگـاه عـلى بـن ابـیـطـالب نـیـز چـنـان کـرد (36) نقل ابن اسحاق نیز در سیره اش همان طور است (37) و نیز در بحار، ج 18، ص 184، آمـده اسـت ، مـرحـوم کـلیـنـى و صـدوق از حـضـرت بـاقـر عـلیـه السـلام نقل کرده اند: اولین نمازى که آن حضرت خواند نماز ظهر بود(38) نـمـاز پـنـج وقت در مکه همه اش دو رکعت دو رکعت بود و تا آمدن به مدینه پیوسته نمازها هـمـان طـور دو رکـعـت خـوانـده مـى شـد، در روایـت کـافـى از امـام سـجـاد عـلیـه السـلام نقل شده : خداوند در مکه بر مسلمانان نماز را دو رکعت دو رکعت واجب فرمود، آن حضرت نیز چـنان مى خواند و مدت سیزده سال در مکه همان طور بود حتى وقتى که به قبا آمد و مـنـتـظـر آمدن على علیه السلام بود باز دو رکعت ، دو رکعت مى خواند... راوى گفت : پس ایـن هـفـده رکـعت کى واجب شد؟ فرمود: در مدینه پس از تقویت اسلام ، حضرت هفت رکعت بر نـمـازهـا افـزود: به ظهر دو رکعت و به عصر دو رکعت و به مغرب یک رکعت و به عشاء دو رکـعـت ، صـبـح را نـیـز بـه حـالت خـود گـذاشـت ، زیـرا کـه مـلائکـه روز بـه سـرعـت نـازل مـى شـدند و ملائکه شب به سرعت مى رفتند، صلاه صبح را هر دو گروه از ملائکه مى دیدند، لذا خدا فرمود: و قرآن الفجر ان قرآن الفجر کان مشهودا (39) یعنى : مسلمانان و نیز ملائکه روز و شب آن قدر مى بینند(40) مرحوم کلینى از امام باقر علیه السلام نقل کرده : خداوند ده رکعت نماز واجب کرد، و کار را بـه رسـولش تـفـویض فرمود آن حضرت نیز هفت رکعت بر نمازها افزود(41) ، مرحوم صـدوق نـیـز آن را بـدون اشـاره بـه تـفویض نقل کرده است (42) و نیز کلینى از امام صـادق عـلیـه السـلام نـقـل مـى کـنـد: ثـم ان الله عـز و جـل فـرض الصـلوه الرکـعـتـیـن ؛ رکـعـتـیـن عـشـر رکـعـات فـاءضـاف رسـول الله صـلى الله عـلیـه و آله الى الرکـعتین ، رکعتین و الى المغرب رکعه فصارت عـدیل الفریضه لایجوز ترکهن الافى سفر و اءفرد الرکعه فى المغرب فترکها قائمه فى السفر و الحضر فاجاز الله عزوجل له ذلک کله ...(43) و در هـمـیـن حـدیـث امـام صـادق عـلیـه السـلام فـرمـوده : رسـول خدا صلى الله علیه و آله وسلم : نوافل را سى و چهار رکعت ، دو برابر نمازهاى یومیه سنت نهاد، خداوند از وى قبول کرد، فریضه و نافله جمعا پنجاه ویک رکعت گردید که دو رکعت بعد از عشاء نشسته خوانده مى شود و یک رکعت محسوب است .از ایـن حـدیـث مـعلوم مى شود که آن حضرت نافله یومیه را نیز در آن ایام خوانده و رسمیت داده است ، به هر حال :با افزوده شدن هفت رکعت ، مسلمانان تقرب بیشترى به خداى رحمان پیدا کردند، با ذکر دو مطلب ، این بحث را به پایان مى بریم :اول : مـرحـوم صـدوق از امـام صـادق عـلیـه السـلام بـدون سـنـد نـقـل کـرده کـه افزود:... چون رسول خدا از ولادت فاطمه علیها السلام آگاه شد یک رکعت بـر نـمـاز مـغـرب افـزود بـراى شـکـر بـه پـروردگـار(44) و در عـلل الشـرایـع ایـن حـدیـث (45) را بـا یـک سـنـد ضـعـیـف و مـجـهـول و مـرسـل نـقـل مـى کـنـد عـلى هـذا نـمـى شـود بـه ایـن حـدیـث اعـتـمـاد کـرد، بـه نقل مرحوم کلینى در کافى که زیادت هفت رکعت در ولادت حسنین علیهماالسلام و براى شکر خـدا بـوده ، کـه خـدا آن را اجـازه فـرمـوده اسـت (46) اگـر چـنـیـن بـاشـد زیـادت در سال سوم و چهارم هجرت بوده است .دوم اینکه : روایاتى که مى گویند نماز در شب معراج هفده رکعت واجب شد منافاتى با این مـطـلب ندارد، زیرا در این صورت در شب معراج هفده رکعت واجب شده آن حضرت به اذن خدا تا در مکه بود فقط ده رکعت را بیان فرمود و بقیه را بعد از هجرت اظهار داشته است به روایـات وجـوب نماز در شب معراج در من لایحضره الفقیه ، ج 1، ص 196، تا 200 باب فرض الصلوه رجوع شود
پیمان برادرى میان مهاجر و انصار
در مـاه هـشـتـم از سـال اول هـجـرى ، رسـولخـدا صـلى الله عـلیـه و آله وسلم میان انصار و مـهـاجـران عـلقه و پیمان برادرى برقرار فرمود، على بن ابیطالب علیه السلام را نیز بـه بـرادرى خـود بـرگـزیـد(47) گـویـنـد: ایـن کـار بـراى آن بود که مهاجران با اهل مدینه بیشتر ماءنوس شوند و احساس وحشت و غربت نکنند، ابن اسحاق فرموده : حضرت به مهاجران و انصار فرمود: دو نفر دو نفر برادر شوید، آنگاه دست على بن ابیطالب را گـرفـت و فـرمـود: ایـن نـیـز بـرادر مـن اسـت بـنـابـرایـن رسول خدا و على بن ابیطالب دو برادر بودند، هکذا حمزه بن عبدالمطلب و زیدبن حارثه و....(48) هـمـچـنـیـن در بـحـار فـرمـوده : آن حـضـرت در ایـن سـال (اول هـجـرت ) مـیـان مـهـاجـرین و انصار پیمان برادرى بست و آن بر حق و مساعدت و وراث یـکـدیـگـر بـودن ، اسـتـوار بـود، هـمـه شـان نـود (90) نـفـر بـودنـد، چهل و پنج نفر از مهاجرین و چهل و پنج نفر از انصار، به قولى از هر طرف صد و پنجاه نفر بودند(49) .بـه هـر حـال ایـن جـریـان بـاعـث شـد کـه عـربـهـاى عـدنـانـى (اهـل مـکـه ) بـا عـربـهـاى قـحـطـانـى (اهـل مـدیـنـه ) چـنـان بـا هـم مـتـحد و متفق گردند، که احـتمال هر گونه درگیرى و اختلاف در آینده از بین برود و این تصمیم بسیار عاقلانه و مدبرانه بود که آن حضرت انجام داد، این جریان را با دو مطلب به پایان مى بریم :اول ایـنـکـه : رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم در ایـن واقعه على بن ابیطالب علیه السـلام را بـرادر خـود کـرد و آن یـکـى از مـنـاقب بزرگ امیرالمو منین مى باشد، ابن شهر آشوب فرموده : آخى رسول الله صلى الله علیه و آله بین اصحابه فجاء على تدمع عـیـنـاه فـقـال : یـا رسـول الله آخـیـت بـیـن اصـحـابـک و لم تـواخ بـیـنـى و بـیـن احـد فقال النبى صلى الله علیه و آله وسلم : انت اخى فى الدنیا و الاخره (50) دوم ایـنـکـه : شرایط پیمان برادرى سه چیز بود: هر دو در راه حق و دفاع از آن پایدارى کـنـنـد، یکدیگر را مواسات و کمک و یارى نمایند، بعد از مردن از یکدیگر ارث ببرند نه ارحامشان ، مرحوم مجلسى فرموده : آخى بین المهاجرین و الانصار على الحق و المواسات و یـتـوارثـون بـعـد المـمـات (51) ولى جـریـان ارث بـردن قبل از عملى شدن ، توسط قرآن مجید نسخ گردید.ایـضـا مـرحـوم مـجـلسـى فـرمـوده : پـیـش از آنـکـه بـه حـکـم تـوارث عـمـل شـود آیـه آخـر سوره انفال و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله ... (52) نـازل گـردیـد و آن را نـسـخ کـرد، آن وقـت هـنوز کسى از مهاجرین از دنیا نرفته بـود، زیـرا اولیـن کـسـى کـه از آنـهـا از دنـیـا رفت عثمان بن مظعون بود و او بعد از جنگ بدر فوت کرد(53) .مـرحـوم صـدوق در فـقـیـه پـس از اشاره به جریان نسخ فرموده : اما حدیثى که مخالفان نـقـل کـرده انـد کـه چـون غلام حمزه از دنیا رفت حضرت نصف دارایى او را به دختر حمزه و نـصـف دیـگـر را بـه مـوالى او داد، حـدیـثـى مـنـقـطـع اسـت ، آن را عـبـدالله بـن شـداد از رسـول الله صلى الله علیه و آله وسلم نقل کرده و حدیث مرسلى است ... صحیح کتاب خدا اسـت نـه ایـن حـدیـث (54) . عـلى هـذا پـیـش از آن کـه بـه تـورات اخـوت عمل شود آیه انفال آن را نسخ کرد و هرکس به نسبت خود بازگشت
منبع : پایگاه حوزه