دانستید که تنها راه نجات از آلودگى ها تزکیه و تصفیه روح است و منکران این مسئله که گروهى عقده اى و شهوت رانند براى اثبات انکار خود هیچ دلیلى در دست ندارند .تعلیمات انبیاء الهى و برنامه هایشان را سه بخش تشکیل مى دهد :1 ـ قواعد اعتقادى .2ـ اصول اخلاقى .3 ـ مسائل عملى .آنچه مایه تصفیه باطن و پاکى جان است مقررات اخلاقى است ، و از اینجا بدست مى آید که مسائل عالى اخلاقى چه نقش مهمى را در تهذیب حیات بشر از آلودگى ها به عهده دارد .اخلاق علم و فنى است که به انسان چگونه زیستن را مى آموزد و باقى علوم داراى این مزیت نستند ، زیرا ممکن است فردى چگونه علاج کردن امراض ، یا کیفیت تدبیر ترکیبات شیمیایى ، یا طرح نقشه ها و به پایان آوردن ساختمان هاى عالى و غیر این معلومات را بداند ، امااز جهت اینکه در معاملات وآداب و رعایت سکنات و حرکات خویش ،وکیفیت رفتار باافراد جامعه چگونه باشد در تاریکى جهل به سر برد ، از این رو به جاى سود از آنچه مى داند زبان حقیقى و مادى نصیبش شود ،ودر عوض محبوبیت نزد خداو خلق مبغوض ومنفور گردد ، ولى اشخاصى هستندکه هیچکدام از این مزایاى تخصصى و فنى و علمى را ندارند ، اما خوش و مرفّه زندگى مى کنند وحیاتى دارند قرین سعادتونیکبختى .امام على ابن الحسین(علیه السلام) در یکى از دعاهاى خود از خداى بزرگ فروغى را که در پرتو آن در میان خلق به درستى زندگى کند ، مسئلت مى نماید ، و این نور و چراغ جز اخلاق حسنه و پاک چیزى نیست .همه کس به اعمال بشرى عنوان نیک و بد ، و صواب و خطا ، و حق و باطل ، و ثواب و گناه مى دهد ، این حکم و حکومت بر تمام اعمال بزرگ و کوچک ، و بر افکار و اندیشه و نیّات گوناگون در هر عرف و هر زمان جارى بوده و هست ، و در طبقات مختلف مردم متداول و معمول است ، حتى اطفال هم در بازى هاى خود حرکات و اعمالى را بر نیکى و بدى متصف مى نمایند .این حکم و تشخیص از زبان قانونگذار و سیاستمدار ، و طبقات کارگر و کارفرماهاى اجتماع و زارع و مالک شنیده مى شود ، بنابراین آنچه در انى مسئله مهم است شناخت معناى نیک و بد و خیر و شر مى باشد ، و باید میزانى در دست در حریم قرآن
داشت که اعمال و افعال را با آن از حیث حسن و قبح و خیر و شر و درجات مختلف سنجیده و معلوم کرد که فلان عمل ارادى خیر است یا شر ،یا در چه درجه اى از نیکى و بدى است ؟علم اخلاق علمى است که به ما معنى خوب و بد و خیر و شر را تعلیم و نشان مى دهد که رفتار انسان نسبت به خود و دیگران باید چگونه باشد ، و هدف نهایى چیست ؟ و راه رسیدن به آن را نیز روشن مى کند .همانطورى که طب خادم صحت جسم است ، اخلاق خادم صحت روح است ، به همانگونه که علم منطق راه استدلال را بر عقل باز و صاف مى کند اخلاق نسبت به اراده و اعمال همان تاثیر را دارد ، انتفاع بیمار جسمى از طب به اندازه دستور پزشک است و عقل گمراه از فن منطق به قدر بکار بستن قواعد آن بهرمند مى شود ، چنین است حال بیمارى که مرض روحى دارد در پیروى از اصول اخلاقى که آن را طب النفوس مى خوانند .خلاصه : سعادت بشر وقتى تامین مى شود که مغز و قلب بشر با هم پرورش یابند ، تمدن اروپایى این عیب را دارد که مغز را بیش از اندازه تقویت کرده و ترقى علوم و صنایع نتیجه این تقویت است ، ولى قلب و روح را متروک گذاشته از این جهت عشق به فضایل که ثمره تقویت روح است ضعیف یا نابود شده و جمیع بدبختى ها در این دوره ناشى از عدم توجه به امور معنوى است .