گروهى از مردان تاریخ سیاستمدارانند که اغلب با تزویر و ریا حقوق ملت ها را بر باد داده اند و براى افتخار و دوام بى ارزش خود به هر نیرنگ دست زده اند.و گروه دیگر فیلسوفانند که اغلب عارى از قدرت اراده و هنر بوده اند دستشان آن مایه نیرو نداشته است که به احکام منطقى خود جامه عمل بپوشانند.بارى در راه پرحادثه تاریخ غالباً به قیافه هایى برمى خوریم که خشونت و درندگى آن را ساخته، و با رقه اى از مهر بشرى در طرح آن دیده نمى شود، یا به چهره هایى مصادف مى شویم که حساسیت و نازکى بر آن سایه انداخته، و از اراده و قدرت روحى اثرى بر آن نقش نبسته.این فرزندان نامى جهان یا به کلى از واقعیت زندگى به دور بوده یعنى غرق در زندگى مادى بوده و مانوس محیط قلابى خندان در میان منبت کارى هاى اخلاقى که در تلالوى قصرها ساخته شده، بى خبر از وادى خشک و تیره فقر که آنجا نهال ظرائف اخلاقى پا نمى گیرد و آلام حیات خوش باورى و رافت را ریشه کنم مى کند دست افشان و پاکوبان تا خانه گور رفته اند.یا هیچ آیین و سنتى را گردن ننهاده، همه چیز را براى خود خواسته اند، و فقط مرگ، دهان باز و طمع کارشان را به هم بربسته است.بالجمله بیشتر از ناموران خاندان بشرى یا نِرُن و چنگیز،و کالیس و هیتلر، و تیمور بوده اند یا شبلى و بایزید و امثال اینها.اما چه بسیار کم اند، مردان برازنده اى که در عین شجاعت و قدرت پرعاطفه و کریم النفس، و در کمالات صراحت پرشرم و حیاء، و در نهایت بزرگى متواضع باشند، و در طوفان حیات سر آن نداشته باشند که تنها گلیم خویش را از موج حادثه به در برند، بلکه با نبرد و تلاش شگفت انگیز و براى نجات جمعیت بشرى کوشیده باشند، و نبى بزرگ اسلام به خاطر کمالات روحى و فضایل نفسانى که خدایش عطا کرده بود و از راه فکر و بندگى به دست آورده بود در راس همه آنانى بود که این صفات را دارا بودند.او در برنامه هاى زندگى انسان بى نظیرى بود، و در جنگ بدر که هفتاد نفر بدست سربازان اسلام اسیر شدند اعدام نکرد، بلکه براى آزادى آنان طرق مختلفى را پیشنهاد کرد، که یکى از آن طرق آن بود که هر اسیرى براى آزاد شدن ضمانت کند ده نفر مسلمان را تعلیم دانش دهد.در جنگ ها قبل از حمله دشمن فرمان یورش نمى داد، هنگام فتح مکه براى جلوگیرى از جنگ، و بروز حوادثى مانند جنگ روابط مخابراتى را با شهر قطع کرد و بعد از فتح مکه فرمان اعدام دشمنان سرسخت را که بیشتر از بیست سال با او مبارزه کردند نداد، بلکه با این که همه در قبضه او و تحت سیطره حکومتش بودند، حکم آزادى همه را صادر کرد، و فرمود: با شما کارى مى کنم که یوسف با برادرانش انجام داد و آن کار جز اظهار محبت و حفظ خون گرمى چیز دیگرى نبود، این برنامه حضرت او در صف جنگ و در صحنه میدان، اخلاق و رفتار او در مراحل غیر جنگى حدیث بسیار مفصل و فوق العاده ایست که هر انسان آشناى به حقایق را دچار تعجب مى کند.به راستى کم هستند مصلحان دلاورى که به حیات واقعى بشر اهمیت داده و واقعیت را با خیال هوسناک نشناخته، در موفقیت ها خود را بناخته و تسلیم احلام نشده استعداد خویش را ضایع نگذاشته تا پایان عمر با گام استوار به سوى مقصودى بزرگ پیشرفته و با دست نیرومند به افکار عالى خود جامه عمل و واقعیت پوشانده باشند.از افکار و حالات نفسانى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) آنچه به وسیله تاریخ بدست ما رسیده یا از قرائن بدست مى آید پیداست که به خداوند یکتا و توحید فطرى که جدش ابراهیم خلیل به آن دعوت کرد ایمان کامل داشت، از شرک و انحراف و عقاید باطل قوم خود که وارثان دعوت و ساختمان خانه حق بودند، رنج مى کشید و اندیشناک بود، هیچ گونه افکار و فلسفه و نظریات اخلاقى و اجتماعى مکتب هاى دیگران در ذهنش سایه نیفکنده بود.از اندیشه هایى که در اعماق روحش و حوادثى که در محیطش مى گذشت هیچگاه نگرانى و اضطراب در او مشاهده نشد.اگر هم گاهى از مردم کناره مى گرفت روش عزلتش مانند مرتاض ها و مثل کاهنان و صوفیان براى منظور و مقصد خاصى نبود، همان اندیشه هاى درونى و جوانب معنوى و ناسازگارى محیط بود که به خلوتگاهش مى کشاند تا مدتى از میان مردم و آلودگى ها و سرگرمى هاى غلط زندگى دور بماند، و به اعماق ضمیرش و اندیشه هایى که از آن مى جوشید و جمال و جلال و شکوهى که از عالم دلش مشاهده مى کرد مشغول باشد، و دور از چشم قومش به عبادت خداى بزرگ روى آرد، و برابر قدرت و جلالى که سراسر وجودش را پر کرده است خضوع نماید.اوست که با فکرى بلندتر از همه افکار، و با چشمى نه از پس پرده وهم و پندار رنگ واقعى حیات و راز سعادت آن را دریافته، با عزمى آهنین در سراسر زندگى به سوى هدفى بزرگ و مقدس یعنى سعادت انسان راه سپرده و بى هیچ هراسى از خطر، و بى هیچ دریغ از فداکارى مردمان را با زنجیر معنى به سوى بهشت سعادت کشیده و هیچ شادى جز این بر قلب شجاع و پر مهرش دست نیافته تا آنکه یک دنیاى عظیم و جاوید از معنویت و کمال را پى ریخت.در سیر حوادث روزگار چنین اتفاقى افتاد که دودمانى براى از رنگ دروغ و تزویر و از ننگ و زبونى و تسلیم از قرن هاى دراز به این طرف هر یک مشعلدار وجودى باشند و پدران و مادرانى با دست هایى که هرگز به خون بى گناهى آلوده نشده، و هرگز گنهکارى را رها نکرده و فشار دستبند تعدى و بندگى نپذیرفته و براى تعظیم و زبونى در مقابل هیچ کس بر سینه نخورده و در برابر بت به نیایش بلند نشده، این مشعل فروزان وجود را نسل به نسل حمل کنند تا وقتى که شعله آن در افق جهانى تیره تیغ کشد و بالا گیرد و در جبین بلند و با عظمت پیامبر پرتو اندازد.هنوز کودکى خردسال بود که گرد یتیمى بر چهره زیبایش نشست و این سایه اندوه مانند که هاله به دور ماه رخسارش چرخ مى خورد، قیافه معصومش را جذاب تر جلوه مى داد.هم آن روز ستاره نبوغ و عظمت بر پیشانى بلندش مى درخشید، و با چشمان سیاه و گیرنده خود جهان را خردمندانه مى نگریست که گویى مقدرات مذهبى و اجتماعى گیتى را در انقلابى عظیم مى بیند، گوهرى بود که دست قدرت او را در عالى ترین کان هستى پرورش داده و نهال وجودش را باغبان آفرینش با آب فضیلت و تقوا سرسبز و سیراب ساخته بود.نسبش به پیامبران بزرگ مى پیوست، و در آغوش زنان پاکدامن و پرهیزکار آن دردانه عزیز نوازش مى شد.در خانواده کهنسال و نجیب قریش تنها عمویش ابوطالب افتخار پرستاریش را دریافته بود و آن پیرمرد مهربان یگانه یادگار برادرش را همچو جان شیرین گرامى و عزیز مى داشت، تا آنکه اندک اندک قدم در میدان زندگى گذاشت، و با جامعه آنروز که فاقد هر گونه فضیلت و اخلاق بود تماس پیدا کرد.سپس مسافرت ها و گردش ها و تماشاى در روحیات افراد و سازمان هاى محیط شروع شد، مدتى را به چوپانى رمه گوسپند گذرانید تا مانند دیگر پیامبران شبانى بشر را از شبانى گوسپندان آغاز کند، همین که در چهلمین مرحله عمر پا گذاشت خداى توانا او را به پیامبرى خویش برگزید، آن چهل ساله مرد را که سخت غریب و بى کس بسر مى برد، و بر هیچ قبیله و خانواده اى تکیه نداشت با مردمى وحشى و خونخوار به مبارزه درانداخت روزگارى بود که جهان در دریاى آشوب و فساد غرق بود، تمام ملت ها مخصوصاً عرب در آتش فجور مى سوختند، براى نخستین بار که فرشته رحمت این آیت آسمانى را خداى یگانه را بپرستند تا رستگار شوید، به نیروى خدا در فضاى خاموش گیتى طنین انداز
ساخت، معلوم است که اعراب جاهل و خونخوار با چه قیافه اى با او روبرو شدند، ولى روح پشتکار و استقامت که بر بالاى سر پرشورش آشیانه داشت از سنگباران قوم، و زبان بدگوى دشمن ترک آشیان نگفت، او هنچنان بر اراده خود متکى بود تا آنکه پایه اسلام را که سازنده کمالات و منعکس کننده حقایق است مانند کوه در جهان استوار و محکم کرد، و قرآن مجید را در آسمان دیانت چنان پرتو افکن ساخت که کتاب هاى کهنه آسمانى را مانند ستارگان کوچک در اشعه خیره کننده اش محو و پنهان کرد.گفتار حکیمانه اش مانند یاران رحمت آتش نفاق و کینه را خاموش کرد، و کاروان گمراه بشر را که در ایام جاهلیت بى سر و سامان بود به شاهراه سعادت باز آورد.موهومات طبقاتى را لغو کرد و مسلمانان را در برابر قانون مقدس قرآن بدون استثناء مساوى قرار داد.دیگر توانگران خیره سر که از میراث دیگران سیم و زر اندوخته بودند و بر کارگران تهیدست و رحمتکش کبریایى مى فروختند نمى توانستند از موقعیت منحوس خود استفاده کنند، زندگى او در میان مردم آن چنان ساده بود که اگر در میان جمعى مى نشست تازه واردین ناچار بودند از براى شناختن او از او بپرسند، تا روز مرگ که بر جهان حکومت مى کرد جز به نشر کمالات و تعلیم حقایق و نشان دادن راه و رسم زندگى انسانى برنامه اى نداشت، براى خود سنگى به روى سنگ نگذاشت تا چه رسد که کاخ ستم بپا کند.دنیا را با چشمى عفیف و پرهیزکار مى نگریست و همواره گرسنه و نهى دست بسر مى برد، زیرا هر چه بدست مى آورد براى حیات انسانیت خرج مى کرد و حتى در روز رحلت هم گرسنه بود.یکى از همسرانش روزى پرده اى نسبتاً زیبا بر در خانه آویخته بود گویا آن پرده اندکى نقش و نگار داشت، گونه هایش از فرط خشم گل انداخته بو آن بانو تاکید کرد که بى درنگ پرده نگارین را از خانه نبوت بردار، زیرا انبیاء به تجمل و آرایش محتاج نیستند.دست پرورده آن مکتب بزرگ، دوم شخصیت روحانى و ملکوتى عالم پس از از پیامبر نیز در ایام حکومتش مى فرمود:مرا ببنید که چگونه زندگى مى کنم، بر این جامه که پوشیده ام چندان وصله خورده که از وصله کننده آن شرم دارم، روزى به من گفت این پیراهن مندرس را که دیگر وصله نمى خورد به دور انداز، گفتم: آرام باش، ما سبکباران آسانتر به منزل مى رویم.یکى از غلامان نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گوید: هیجده سال در خدمتش به سر بردم، در تمام این مدت یک حرکت یا سخن ملال آور از او ندیدم و نشنیدم در جنگ نهایت شجاع و دلیر بود، از هیچ خطرى فرار نمى کرد و با وصف حال هیچ وقت هم بدون جهت خود را در مخاطره نمى انداخت.در این دو بخشى که گذشت تجزیه و تحلیل کوتاهى درباره کمالات و حقایق عالى در پرتو وجود مودبان به آداب الهى و انسانى خصوصاً نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ملاحظه فرمودید، فطرت و طبیعت دست نخورده و سالم هر انسانى چه در شرق و چه در غرب به این واقعیات تمایل دارد و همین هاست که نمى گذارد انسان متجاوز شود یا مورد هجوم و تجاوز زورگویان قرار بگیرد، بگذار فروید و فرویدیسم ها هر چه مى خواهند درباره فضائل بگویند آنان غیر متخصصینى هستند که در برنامه هاى تخصصى دخالت کرده و جز این که در میدان علم خو را رسوا کرده باشند کارى نکرده اند.شما مى توانید به جهانى که در سیطره تربیت الهى بوده و جهانى که در نفوذ افکار این یاوه گویان بوده نظر کنید آن گاه با وجدان و انصاف خود قضاوت کرده که کدامین راه براى انسان راه صحیح است؟