اين خصلت اول مؤمن است. در شهرى رفته بودم كه مواد دارويى گياهى در آنجا فراوان است. با خود گفتم: كمى از اين مواد دارويى گياهى با خودم بخرم و به تهران ببرم. از صاحب مغازه شناختى نداشتم، اما در پياده رو داخل مغازه را نگاه كردم، ديدم چند مشترى ايستاده اند، يكى از مشترى ها را شناختم. از محترمين تهران بودند، فهميدم صاحب اين مغازه شخص درستى است.
به داخل مغازه رفتم. سلام كردم و او نيز جواب داد و اسم مرا برد و گفت: من در عمره، در كاروانى كه بودم، شما آمديد و براى ما سخنرانى كرديد. مغازه او معمولى بود. چقدر جالب بود كه به من گفت: بفرماييد روى نيمكت بنشينيد تا نوبت شما شود. گفتم: چشم. نشستم و شكل كسب اين شخص را نگاه مى كردم. نوبت پيرزن مسافرى شد. گفت: براى نوه ام شيرخشت مى خواهم، گفت: اين شيرخشت هندى است و اين شيرخشت ايرانى. فكر نمى كنم اين ايرانى اثر شيرخشت هندى را داشته باشد، كدام را مى خواهى به تو بدهم؟ نوبت يكى ديگر از مشترى ها شد، گفت: خاكشير مى خواهم. گفت: خاكشيرى كه پارسال از من بردى، خيلى عالى بود، اما خاكشير امسال قدرى خاك دارد، ولى نشان نمى دهد. مى خواهى به تو بدهم؟
سومى گفت: گل گاو زبان مى خواهم. گفت: اين گل گاو زبان با اين كه رنگش نپريده و به نظر مى آيد كه براى امسال است، ولى براى پارسال است، بدهم؟ بعد نوبت من شد. گفت: شما چه مى خواهيد؟ گفتم: من چند قلم جنس مى خواهم، براى من هم فرقى نمى كند كه خارجى باشد يا ايرانى، هر كدام كه بهتر است بده.
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی