قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ديدار ناصرالدين شاه از مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه‏

مثلًا ميرزا ابوالحسن جلوه در تهران بود كه ناصرالدين شاه قاجار او را به دربار دعوت كرد تا او را ببيند، هر چه به او پيغام دادند، گفت: نه، من به دربار نمى آيم. در مدرسه اى در جلوى بازار بود، به نام مدرسه صدر كه قبلًا مسجد شاه نام داشت و بعد مسجد امام نام گرفت. مرحوم جلوه در يكى از حجره هاى آنجا زندگى مى كرد و تا آخر عمر نيز پول نداشت كه ازدواج كند؛ چون هيچ هديه اى را نيز قبول نمى كرد. پول براى ايشان مى آوردند نيز قبول نمى كرد. از اين تعلقات خيلى آزاد بود. بالاخره ناصرالدين شاه نتوانست او را به دربار بياورد. روزى گفت: من هوس كرده ام بروم تا جلوه را ببينم. با چند نفر از درباريان رفتند؛ چون كاخ گلستان در ميدان ارك به مدرسه صدر نزديك بود. بعد از ظهر بود كه ناصر الدين شاه وارد مدرسه صدر شد. مرحوم جلوه در ايوان همان اتاق طلبگى، روى گليم نشسته و به ديوار تكيه داده بود و كتابى را مى خواند.
ناصر الدين شاه جلو آمد و سلام كرد. ميرزا سرش را بلند كرد، ديد لباس هاى او با همه فرق مى كند، كلى طلا، نقره و نشان جلوى لباس او آويزان است. اصلًا از جاى خود بلند نشد. گفت: شما چه كسى هستيد؟ گفت: من شاه مملكتم. گفت: ناصرالدين شاه؟ بفرماييد. حالا نه صندلى بود، نه ميز، بلكه گليم پاره اى در ايوان افتاده بود. بالاخره ناصرالدين شاه مجبور شد كه براى اولين بار در عمر خود روى آن گليم بنشيند. اما اين ها آزاد بودند، آن آزاديى كه اسلام مى گويد، اين است كه جلوى هيچ شاه، پولدار و قدرتمندى هرگز كرنش نكند. اگر مى خواهى كرنش كنى، براى پروردگار كه همه كاره است و همه كليدها به دست او است، كرنش كن.
گفت: ميرزا! چه كتابى را مطالعه مى كنى؟ گفت: تاريخ. گفت: رشته شما كه تاريخ نيست. به ما خبر داده اند كه رشته شما فلسفه، عرفان و حكمت است. چرا تاريخ مى خوانى؟ گفت: من تا جايى كه وقت كنم تاريخ را مطالعه مى كنم؛ چون از تاريخ خيلى خوشم مى آيد. گفت: چه قسمتى از تاريخ را دوست دارى؟ گفت: از اين كه ده صفحه نوشته اعلى حضرت چه كارها كرد، چه خزينه اى، چه گنجى و چه ارتشى داشت، بعد آخر آن نوشته است: اعلى حضرت مرد. من از اينجاى تاريخ خوشم مى آيد. خيلى براى من زيبا است. چون اعليحضرت فكر مى كند كه نمى ميرد، هميشگى است و كليد قدرت و مملكت هميشه در دست او باقى است. آقاى شاه! من به قدرى خوشم مى آيد وقتى مى خوانم كه در اين صفحات نوشته اند: شاه عباس، شاه طهماسب، تيمور، چنگيز، فتحعلى شاه و محمدشاه- پدر ناصرالدين شاه- مردند. من لذت مى برم.


منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه