در كتاب نه جلدى «نامه دانشوران» كه در اواسط دولت قاجاريه نوشته شده است، قضيه اى را ديدم: سلطان محمود غزنوى- در قرن چهارم، يعنى هزار و صد سال قبل- از شهر غزنين كه آن وقت از شهرهاى مهم ايران بود، حركت كرد تا به حج برود. از غزنين به خراسان و از آنجا به نيشابور، سبزوار و شاهرود آمد؛ چون بايد تا بندرعباس مى آمدند و از آنجا با كشتى تا عراق مى رفتند و از آنجا وارد عربستان مى شدند و به اردن مى رفتند و بعد به تبوك و بعد به مدينه مى آمدند. وقتى به شاهرود رسيد، به او گفتند: در اين نزديكى ها منطقه اى به نام بسطام است كه مردى الهى در آنجا زندگى مى كند. پرسيد: كيست؟ گفتند: شيخ ابوالحسن خرقانى. عادتى كه سلاطين قديم داشتند و تقريباً بعد از ناصرالدين شاه قطع شد، اين بود كه در تمام گوشه و كنار مملكت، در مقام شناخت شاعران قوى، حكيمان، عارفان و فقيهان بودند. يا به ديدن آنها مى رفتند، يا آنها را دعوت مى كردند كه به دربار بيايند كه خيلى ها نمى آمدند.
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی