قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تسويل نفس برادران حضرت يوسف عليه السلام‏

هنگام غروب، ده برادر با پيراهن خون آلود نزد پدر آمدند:«وَ جَآءُو عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ»
خونى كه به پيراهن بود، خون دروغين بود، نه خون حضرت يوسف عليه السلام. پيراهن را با خون دروغين نزد پدر آوردند و حرف هايى زدند كه بعضى از اين حرف ها كه در قرآن آمده است را ذكر مى كنم. وقتى پيراهن را نشان دادند، به دروغ گفتند: «فَأَكَلَهُ الذّئْبُ» پسرت را گرگ خورد، اين هم پيراهن خونى او. حضرت يعقوب عليه السلام اصلًا باور نكرد كه حضرت يوسف عليه السلام را گرگ خورده باشد. با اين كه ده پسر، همه با هم و به طور دسته جمعى گفتند كه پسرت را گرگ خورده است، اما اين سخن هيچ تأثيرى در حضرت يعقوب عليه السلام نگذاشت. فقط به آنها گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ» «بل»؛ يعنى اين كه گرگ فرزند مرا خورده باشد، دروغ است. نفس و باطن شما اين دروغ را سر هم كرده است. روانكاوى انبياء عليهم السلام چقدر دقيق است. اصلًا ما روانشناسى مانند انبيا و ائمه عليهم السلام در عالم نداريم. علل، سبب و فلسفه معاصى و زشتى هايى كه مردم مرتكب مى شوند را دقيقاً بيان مى كنند. در ادبيات عرب «بل» براى اضراب است؛ يعنى از سخن قبل به سخن ديگر تكيه كردن و اين كه كلام شما به هيچ عنوان قابل باور نيست،
 «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ» فرمود: هر ده نفرى شما بيمارى تسويل نفس داريد و باطن شما زشتى را در برابر شما آرايش داده است كه ارتكاب آن براى شما آسان شود و شما نيز راحت مرتكب شديد. چرا به گردن گرگ مى گذاريد؟
گناهان پيامد تسويل برادران يوسف عليه السلام
اين تسويل نفس اين ها را به چند گناه وادار كرد؟ اول: گناه نفاق. خيلى براى ما سنگين است كه پسران پيغمبر عليه السلام عمل منافقانه انجام داده باشند، ولى خدا در قرآن مى فرمايد: ده نفرى نزد پدر آمدند، نشستند و گردن كج كردند و گفتند: «أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»  چرا حضرت يوسف عليه السلام را هر روز نزد خود در خانه نگه مى دارى؟ او را با ما روانه صحرا كن تا در مرغزارها قدم بزند و بازى كند. ولى در اين مسأله نظر ديگرى داشتند و آن نظر خود را در پنهان با همديگر مطرح كرده بودند:«اقْتُلُواْ يُوسُفَ» «وَ أَلْقُوهُ فِى غَيبَتِ الْجُبّ»  اصل تصميم اين بود كه حضرت يوسف عليه السلام را بكشيد و يا در چاهى كه عمق دار و تاريك است بياندازيد. اين تصميم قطعى آنها بوده است، اما به پدر مى گويند: او را با ما بفرست تا در مرغزارها قدم بزند و بازى كند. اين گناه اول آنها بوده است. گناه دوم: بدون علّت، با مكر و حيله، جگرگوشه پدر را از او جدا كنند و چهل سال داغِ فراقِ بسيار سنگينى را بر قلب پدر خود تحميل كنند. گناه سوم: به پدر به دروغ گفتند: او را با ما به بازى و قدم زدن در مرغزارها بفرست و دروغ ديگر آن خون روى پيراهن بود كه با خود آوردند. «وَ جَآءُو أَبَاهُمْ عِشَآءً يَبْكُونَ»  ده نفرى گريه مى كردند و مى گفتند: اى پدر! عجب برادرى بود، حيف كه گرگ او را پاره كرد. اشك دروغ مى ريزند. گناه ديگر آنها اين بود كه تا حضرت يوسف عليه السلام را به صحرا آوردند، بچه اى كه هيچ پناهى نداشت و بايد اين برادران نيرومند از او حمايت مى كردند،
 هر چه بگندد نمكش مى زنند             واى به وقتى كه بگندد نمك
حاميان او، ظالمان و دشمنان او شدند و تا جايى كه مى شد، او را كتك زدند. گناه بعد اين كه او را به قصد اين كه نابود شود، در چاه انداختند. ببينيد بيمارى تسويل نفس در اين ده نفر چه كار كرد؟


منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه