قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حقيقت شكر

اين جمله بطورى كه از سياق بر مى آيد به منزله استثنائى از ما قبل است و اين خود دليل است بر اينكه همانطور كه گفتيم در سپاه اسلام در جنگ احد بعضى بوده اند كه نه دچار آن انقلاب شدند، و نه عملى كردند كه از انقلاب درونيشان خبر دهد، و اين عده شكرگزارانند. و حقيقت شكر، اظهار نعمت است، همچنانكه كفر، مقابل آن است يعنى پنهان كردن نعمت و سرپوش روى آن نهادن است، و اظهار نعمت به اين معنا است كه آن را در جاى خود استعمال كنى، آن جائى كه دهنده نعمت در نظر داشته و نيز اظهار نعمت به اين است كه آن را به زبان بياورى، و منعم را در برابر دادن اين نعمت، ثنا بگوئى، و مرحله ديگر اظهار نعمت اين است كه در قلب هم به ياد آن و به ياد منعمش باشى، و از يادش نبرى.
پس شكر خداى تعالى در برابر نعمتى از نعمتهاى او اين است كه در هنگام استعمال و به كار بردنش به ياد او باشد، و وقتى به ياد او بود به ياد اين مطلب هم مى افتد كه نعمت او را در جائى كه خود او خواسته استعمال كند، نه در جاى ديگر، و معلوم است كه هيچ موجودى نيست كه نعمتى از نعمت هاى او نباشد، و هيچ نعمتى را خلق نكرده مگر براى اينكه در راه بندگيش استعمال شود، همچنان كه خودش فرمود:
 "و اتيكم من كل ما سالتموه، و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها، ان الانسان لظلوم كفار". 2
پس شكر او در برابر نعمت هايش به اين است كه در آن نعمت ها اطاعت شود، و بياد مقام ربوبيتش باشند.
و بنابر اين پس شكر مطلق خداى تعالى و بدون تقييد، همانا ياد خدا بدون نسيان، و اطاعتش بدون معصيت است، پس معناى آيه: "و اشكروا لى و لا تكفرون" 3 اين است كه به ياد من باشيد، يادى كه آميخته با نسيان نباشد، و امر مرا اطاعت كنيد، اطاعتى كه آميخته با عصيان نباشد، (معلوم مى شود در جنگ احد شخصى وجود داشته كه هرگز از ياد خدا غافل نشده، و هرگز امر او را نافرمانى نكرده بوده"مترجم") و نبايد به اين سخن گوش داد كه بعضى آن را گفته اند كه امر در آيه شريفه تكليف بما لا يطاق و خارج از توان انسان است، زيرا اين سخن ناشى از كمى تدبر در اين حقايق و دورى از ساحت عبوديت و كار پاكان را قياس از خود گرفتن است.
و گرنه در سابق هم توجه فرموديد كه گفتيم و تعبير به فعل با تعبير به صفت فرق دارد تعبير به فعل بيش از صدور بر آن فعل از فاعلش دلالت ندارد، (مثلا وقتى مى گوئيم: فلانى كرامت كرد، تنها دلالت دارد بر اينكه يك بار و يا دو بار اين عمل از او سر زد)، به خلاف صفت كه علاوه بر"صدور"، دلالت بر"استقرار"و دوام آن نيز دارد، (وقتى مى گوئيم فلانى كريم است معنايش اين است، عمل كرامت عمل هميشگى او است)، و مى فهماند اين معناى وصفى براى او ملكه اى شده كه هرگز از او جدا نمى شود، پس فرق است بين كلمات آنها كه"شرك ورزيدند "و آنها كه"صبر كردند"و آنها كه"ظلم كردند"و آنها كه"تعدى نمودند"، با كلمات"المشركين "، "الصابرين"، "الظالمين"، "المعتدين"، "الشاكرين"، كه دسته اول تنها دلالت دارد بر اينكه كارها از آنان سر زده، ولى دسته دوم دلالت دارد بر اينكه اين كارها صدورش عادت و صفت هميشگى آنان شده، پس كلمه"شاكرين"در جمله مورد بحث به معناى كسانى است كه در باطن داراى صفت شكر هستند، و اين فضيلت در آنان استقرار يافته، و ما قبلا هم گفتيم و روشن كرديم كه شكر مطلق عبارت است از اينكه بنده بياد هيچ نعمتى نيفتد مگر آنكه خدا را هم با آن ياد آورد، و با هيچ چيزى تماس نگيرد كه نعمتى از نعمتها باشد، مگر آنكه خداى تعالى را در آن اطاعت كند.
پس روشن گرديد كه شكر تمام نمى شود مگر با اخلاص، يعنى خلوص شكر براى خدا، هم از حيث علم، و هم از نظر عمل، پس شاكران عبارتند از مخلصين براى خدا، آن كسانى كه شيطان را طمعى در آنان نباشد.
اين حقيقت از سخنى كه خداى تعالى از ابليس حكايت كرده كاملا روشن مى گردد، و اين سخن در چند جا به عباراتى مختلف آمده، از آن جمله گفته است:
"فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين". 4
و نيز گفته: "رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين، الا عبادك منهم المخلصين"، 5 كه در اين دو آيه از اغواى كلى خود احدى به جز مخلصين را استثنا نكرد، و خداى تعالى هم گفتار او را امضا نموده رد نكرد، و در جاى ديگر حكايت فرموده كه گفت:
"فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم، ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين" 6 كه در اين آيه جمله"لا تجد"به منزله استثنا"الا عبادك"در آيه قبل است، و كلمه"شاكرين "به جاى كلمه: "مخلصين"در آيه قبل است، و اين نيست مگر به خاطر اينكه شاكرين همان مخلصينند كه شيطان در آنها بهره اى ندارد و دستش به آنان نمى رسد، چون تنها كار و كيد او اين است كه مقام ربوبيت خدا را از ياد بندگان بيرون ببرد، و به سوى معصيت دعوت كند، و ساحت مخلصين و شاكرين عالى تر از اين است.

در آيات نازله در باره جنگ احد نيز چيزى كه اين معنا را تاييد كند وجود دارد، و آن آيه اى است كه بعد از آيات مورد بحث مى آيد، كه فرموده: "ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم 7 "كه با ضميمه كردن جمله: "و سيجزى الله الشاكرين"در آيه مورد بحث، و جمله: "و سنجزى الشاكرين "در آيه بعدش كه گفتيم به منزله استثنا است گفتار ما تاييد مى شود، كه منظور از "انقلاب "و"تولى"برگشتن از"دين"است، نه از"جنگ" (پس در اين جنگ كسانى بوده اند كه شاكر و مخلص بودند و دست وساوس شيطان به آنان نمى رسيده، چون آنى از خدا غافل نبودند).
پس اگر خواننده عزيز در اين بحث دقت كند آن وقت تعجبش از گفتارى كه بعضى ها گفته اند به نهايت خواهد رسيد، و آن اين است كه آيه شريفه كه مى فرمايد: "ان الذين تولوا منكم ..."به مضمون روايتى نظر دارد كه مى گويد: فرار كردن و سست شدن مؤمنين و متفرق شدن از صف قتالشان به خاطر اين بود كه شيطان در آن روز ندا در داد: "الا قد قتل محمد" 8
آن وقت عبرت خواهى گرفت از اينكه نداشتن بضاعت علمى چگونه افراد را وا ميدارد كه كتاب خدا (قرآن) را از اوج معارف عاليه و حقايق راقيه اش تا چه حد پائين بياورند. پس آيه شريفه دلالت كرد بر اينكه در روز جنگ احد عده اى بوده اند كه نه دچار وهن و سستى شدند و نه در ادامه راه خدا كوتاهى كردند، و لذا خدا آنان را شاكرين ناميد، و تصديق كرد كه شيطان در آنان راهى نداشت، و اميدى به آنان نيست، نه در اين جنگ و نه در هيچ موقفى ديگر، چون صفت"شكر"در آنها ثابت و ملازم آنان بود، و نام شاكرين در هيچ جاى قرآن بر احدى به عنوان توصيف اطلاق نشده، به جز اين دو مورد، يعنى آيه: "و ما محمد..."و آيه : "و ما كان لنفس..."، و در هيچ يك از اين دو مورد سخنى از پاداش شاكرين به ميان نيامده كه چيست، و اين براى آن بوده كه بيان كند به اينكه پاداش اين طايفه به قدرى عظيم و نفيس است كه در بيان نمى گنجد.
رابطه حكمت با شكر خدا
قرآن در اين رابطه مى فرمايد: "و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله...فان الله غنى حميد" كلمه"حكمت" به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى شود به معناى معرفت علمى است در حدى كه نافع باشد، پس حكمت حد وسط بين جهل و جربزه است. 9
در جمله"ان اشكر لله"بعضى 10 گفته اند: كلمه"قلنا"در تقدير است، و معنايش اين است كه: بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جمله مذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اين بود كه: "خدا را شكر بگزار"چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى خودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحو محتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش، بدان جهت كه نعمت اوست شناخته شود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كند شناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.
در جمله"ان اشكر لله"التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته، چون قبلا سياق، سياق تكلم با غير بود، و مى فرمود: "آتينا"اين جا هم بايد فرموده باشد"ان اشكر لنا"و اگر اينطور نفرمود، بدان جهت است كه تعبير به"نا ما"در جمله"آتينا"از گوينده براى اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحيح است، ولى در مساله شكر صحيح نبود، چون با توحيد در شكر تناسب نداشت.
" و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد"
اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد فايده شكر تنها به خود شاكر عايد مى شود، همچنان كه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مى گردد، نه به خدا، چون خدا غنى مطلق است، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون حميد و محمود است، چه شكرش بگزارند و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمى رساند.
و اگر در شكر تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد، و در كفر تعبير به ماضى كرده، كه تنها يك بار را مى رساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كه استمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد.
اظهار عجز از شكر نعمت هاى الهى
در كافى از على بن محمد از بعضى از يارانش بطور رفع (يعنى بقيه رجال سند را ذكر نكرده) روايت كرده كه گفته است: على بن الحسين (ع) هر وقت اين آيه را مى خواند: "و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها"مى گفت: منزه است آن كس كه به احدى معرفت نعمتهايش را نداده، و تنها معرفت اين معنا را داده كه از معرفت آنها عاجز هستند، همچنانكه معرفت درك آنها را هم در كسى نگذاشته، تنها معرفت اين معنا را داده كه نمى توانند همه نعمتهاى الهى را درك كنند، و خود خداى تعالى هم از عارفين، به اين مقدار قناعت و بلكه سپاسگزارى كرده كه به عجز از معرفت شكرش اعتراف كنند، پس معرفت عجز و تقصير را شكر ايشان دانسته، همچنانكه اعتراف عالمان به عجز از علم را، علم دانسته است... 11
پى نوشت ها:
1. كتاب: ترجمه تفسير الميزان، ج 4، ص 57
2. آنچه از او در خواست كرده ايد (چه به زبان سر و چه به زبان حال) به شما داد، و اگر بخواهيد نعمت خدا را بشماريد به آخرش نمى رسيد، راستى كه انسان ستمگر و كفران پيشه است."ابراهيم : 34".
3. براى من شكر بگذاريد و كفران نكنيد"بقره: 152".
4. به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بعضى از بندگانت كه مخلص باشند. "سوره ص آيه: 83".
5. "سوره حجر آيه: 40".
6. به خاطر اينكه مرا گمراه كردى بر سر راه مستقيمى كه تو براى بشر ترسيم نموده اى مى نشينم، آنگاه از پيش رو و پشت سر و راست و چپشان سر وقتشان مى آيم، بطورى كه اكثرشان را شاكر نيابى. "سوره اعراف آيه: 17".
7. محققا كسانى كه از شما در روز نبرد كفر و دين پشت كردند، شيطان به خاطر بعضى از كارها كه كردند برايشان مسلط شد، و خدا ايشانرا عفو فرمود، و خدا آمرزگارى شكيبا است"آل عمران : 155"
8. آگاه باشيد كه محمد (ص) كشته شد تاريخ المغازى ج 1 ص .235
9. چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لايق در مساله تفكر، و خلاصه نداشتن مرز و حدى براى فكر، و اين خود يكى از بلاهاى خطرناك است، چون چنين كسى از حق تجاوز مى كند، بلكه امور دقيق و غير مطابق با واقع را استخراج مى كند، و چه بسا سرانجام كارش در مسائل عقلى به الحاد و فساد عقيده، و احيانا جنون سوفسطائى بكشد، و در مسائل شرعى به وسواس بيانجامد. (مترجم).
10. مجمع البيان، ج 8، ص .316
11. روضه كافى، ص 322، ح .592


منبع : پایگاه دارالهدی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه