در سطور گذشته بيان شد كه عرفان واقعيّتى است الهى كه به صورت جذبه و حال در نهاد انسان ريشه دارد و سرچشمه آن رحمت و عنايت خداست و رشد دهندهاش نبوّت انبيا و امامت امامان عليهمالسلام و نصايح و مواعظ عالمان ربّانى است ، عالمانى كه شاگردان مخلص مكتب نبوّت و امامتاند . متأسّفانه در تاريخ حيات گروهى از اين جذبه و كشش و حال درونى انسان سوء استفاده كرده و جداى از قواعد الهى و حكمت ربّانى ، قواعد و دستورها و مسائلى از پيش خود ساخته و بشر جستجوگر را به سوى خود دعوت نموده و او را به راهى غير از راه حضرت محبوب انداختند و از حريم نبوّت و امامت دور كرده ، به ضلالت و گمراهى كشيده و بين آنان و حقيقت تفرقه ايجاد كردند .
من فكر نمىكنم مدّعيان عرفان در يونان و هند و ايران قديم از انبياى الهى خبر نداشتند ، چنان چه رؤساى صوفيّه اهل تسنّن در عصر بنى اميّه و بنى عبّاس بى خبر از امامت امامان معصوم شيعه نبودند . ولى هواى نفس مدّعيان مكاتب عرفانى اجازه نداد مردم نيازهاى باطنى خود را به وسيله وحى برطرف كنند ، چنان چه سردمداران صوفى گرى در عصر ائمه عليهمالسلام اجازه ندادند مردم متوسّل به ولايت شده و از آن منبع تغذيه كنند . تأسّف بارتر اين كه هر روز در گوشهاى هوى پرستى ، با علم به نبوّت انبيا ، ادّعايى سر داد و در نتيجه گرايش گروهى به او مكتبى به وجود آمد . تعداد اين مكتبها به اندازهاى است كه تا كنون شماره دقيقى از آنها به دست نيامده . در يك مجلّه علمى خواندم كه در هندوستان فعلى بيش از پانزده ميليون مكتب كه قسمت عمدهاى از آن مدّعى عرفان است وجود دارد ! ! اگر مكاتب قديم يونان و اسكندريّه و ايران را هم به آنها اضافه كنيم معلوم نيست چه عددى شود .
قواعد آن مكتبها از آن جا كه ساخته و پرداخته فكر محدود بشرى است نه اين كه سود چندانى براى دنيا و آخرت مردم نداشت بلكه از جهاتى براى انسان و انسانيّت ضرر به بار آورد . آگاهان راه ، علماى عامل ، سالكان طريق ، عارفان عاشق و خلاصه آنان كه صد در صد مورد قبول شرع مطهّرند ، اگر از عرفان دم مىزنند ، اگر به عارفان دعوات مىكنند ، مقصود عرفان محصول يونان و هند و ايران و اسكندريّه نيست ، بلكه عرفانى كه آنان مىگويند حقايق قرآنيّه و دعاهاى ملكوتيّه و روايات باب معارف است كه از هر جهت كامل و جامع و قابل عمل و مهذّب نفس و تضمين كننده سعادت دنيا و آخرت و رشد دهنده انسان در تمام امور ظاهرى و باطنى است . اين عارفان بر مبناى الهيّت اللّه و نبوّت انبيا و امامت امامان عليهمالسلام است . كتاب اين مدرسه قرآن ، معلّمش عالم ربّانى و مكانش مسجد و حاصلش بندگى خالصانه انسان در تمام شؤون حيات در برابر حضرت ربّ العزّه است .
در اين مدرسه عارف حقيقى كسى است كه آگاه از مسائل الهى و عامل به آنها و متخلّق به اخلاق حق و مجرى سنن انبيا و ائمه عليهمالسلاماست . برادران مؤمن و علماى دين و خدمت گزاران به اسلام نبايد از اسم عارف و مسئله عرفان وحشت داشته باشند و نبايد تصوّر كنند كه منظور از عرفان ، يافتههاى يونانيان و مصريان و هنديان و ايرانيان قديم است كه قسمتى از آنها با رنگ و آب اسلامى وارد حوزه دين شده ! بلكه منظور از عرفان در زبان پاكان و عارفان حقيقى ، حال باطنى انسان نسبت به مبدأ هستى و عشق و علاقه او به حضرت محبوب و قرآن و نهج البلاغة و دعاهاى مهم از قبيل كميل ، عرفه ، ابوحمزه ، خمس عشر ، امين اللّه و مناجات حضرت مولا در مسجد كوفه است . عارف در مكتب اسلام كسى است كه از هر جهت تسليم حق و راضى به قضاى الهى است .
عارف كسى است كه از تمام پيشامدهاى روزگار براساس قواعد الهى استفاده كرده و خود را در حوادث ايّام ، انسانى مىداند كه حضرت حق وى را در معرض امتحان آورده است . آنان كه در طلب طهارت قلب و جان و روح و نفس و روانند ، آنان كه در جستجوى عالىترين مراحل اخلاقند ، آنان كه مشتاق تخلّق به اخلاق حقّند ، آنان كه مىخواهند به حقيقت خليفة اللّه باشند و علاقهمندند تمام حركات و سكنات آنان برابر با دستورهاى مولا باشد و عاشق اين حقيقتند كه معنا و معنويّت بر تمام وجودشان حكومت داشته باشد و براى رسيدن به تمام اين حقايق متوسّل به قرآن و انبيا و امامان عليهمالسلام و دعاهاى وارده مىشوند و از مناجات نيمه شب و استغفار در سحر غفلت ندارند ، عارفند . كسى كه مىخواهد دلش از همه قيود مادّى آزاد شود و دنيا و عناصرش او را محكوم خود نكنند بلكه در زندگى وسيلهاى براى رسيدن به مقام قرب باشد ، كسى كه نمىخواهد به هيچ چيز دنيا به عنوان هدف بنگرد ، آن كه عاشق بهره گرفتن از تمام نعمتها براى رسيدن به حق است و از هيچ مجاهدهاى در اين راه دريغ ندارد ، كسى كه مىخواهد در همه زمينهها تسليم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گردد و جز به پروردگار تكيه نكند ، عارف و آراسته به عرفان است.
جلوه توحيد در قلب بدان گونه است كه ترديد و شكّ و وسوسه و شيطنت و نفاق و شرك در آن راه نداشته باشد ، بدان صورت كه اگر صاحبش با ارّه او را ذرّه ذرّه كند و با آتش بسوزاند ، در عشقش به خدا خلل وارد نشود و هم چنين مسائلى از قبيل : تسليم ، رضا ، توكّل ، زهد ، ورع ، تقوا ، تضرّع ، انابه ، توبه ، اتّصال به نبوّت ، پيوند با ولايت ، طهارت باطن ، خشوع ، خضوع ، بندگى خالصانه ، خدمت به خلق ، رعايت حقوق همه و . . . از پايهها و مسائل اصيل عرفان و آراسته به اين واقعيّتها عارف است . عنايت داريد كه اينها مسائلى نيست كه از آنها به عنوان مسائل وارداتى ياد كرد . شناخت واقعى حق ، آگاهى به اهداف انبيا و امامان عليهمالسلام ، اجراى فرامين الهى و آراسته شدن به حسنات اخلاقى محض عرفان و عرفان محض است . بايد دانست كه توجّه به اين برنامهها و سير به سوى اين واقعيّتها فقط بستگى
به حال خالص و احوالات الهى درون دارد ، آن حالى است كه سراسر جذبه و كشش و خواستن و عشق و محبّت است . از آن جا كه حال براى تمام اين امور به منزله ريشه است ، انبيا و امامان عليهمالسلام قسمت عمدهاى از همّ خود را در جهت تزكيه باطن مصروف داشتند . سر خيل انبيا و قافله سالار هاديان راه فرمودهاند : بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقْ . برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به پايان كار رسانده و تكميل نمايم . بنابراين سير عارفانه ، از تزكيه درون و تصفيه نفس و تحقق دادن حال و آراستن دل به جذبه و محبّت و عشق شروع مىشود و با انجام تكاليف شرعيّه و سپس اتّصال به ملكوت و رسيدن به مقام حاكميّت بر نفس و منزل قرب و لقاى حق در پايان زندگى و شروع حيات آخرتى خاتمه پيدا مىكند .
برگرفته ازکتاب عرفان اسلامی
منبع : پایگاه عرفان