قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خوشبختى ها


انسان با آفرينش معجزه آسايى كه دارد ، بدون تماميت بهره هاى جسمى و روحى ، هرگز خوشبخت نمى گردد ، اسلام همه اين خوشبختى ها را در ضمن عقايد و آداب و قوانينش گنجانده و بر ماديت محض قلم بطلان كشيده است .اسلام بر روحانيت محض نيز ، همين خط ابطال را گذارده است ، پس اسلام مكتبى است مركب از آراستگى مادى و روحانى ، و از نظر اصلاح شخصيت مستقل فرد ، مطالب بسيارى آورده است و به شخصيت اجتماعى نيز كمال توجه را مبذول داشته است . بدين لحاظ نيز دستور داده كه حقوق و وظايفى ميان فرد و اجتماع متبادل گردد ، ديگر فرق نمى كند كه آن اجتماع يك اجتماع كوچكى چون خانواده و محيط كار باشد و يا اجتماع بزرگتر و وسيعترى چون وطن و جامعه كل بشريت . در اين باره ، عدل و مساوات ، همكارى و رعايت حقوق همگان ، و بردبارى بايد منظور گردد چرا كه اجتماع در برابر فرد و فرد در پيشگاه اجتماع مسئوليت هايى دارند(2) .البته اجراى اين برنامه ها به دست حاكمان عادل اسلامى است .بنابراين ، ميزان حكومت در اسلام ، بر پايه حفظ آراستگى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و روحانى انسان است . از اين جهت وقتى اصول حكومت در اسلام را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم : اسلام بنيانگذار يك حكومت عادل و آگاه جهانى است تا در سايه آن تمام بشر از حقوق محفوظ خود ، حداكثر بهره را ببرند .در اين حكومت ، قانون اساسى ، قرآن و كلمات پيغمبر و ائمه طاهرين ، و ضامن اجراى قوانين ، ايمان مردم مسلمان است ; ولى پس از رحلت رسول خدا ، با كمال تأسف ، افرادى كه به عنوان حاكم تعيين شدند ، اسلام بعد از آن حضرت را در عمل كنار زدند ، زمام اين حكومت را به دست گرفتند و بر اثر هوى پرستى ، غرور ، حسد ، تكبر و ضعف ايمان ، علاوه بر اين كه نتوانستند از اصول عاليه حكومت اسلامى نفعى به مردم مسلمان برسانند ، اسباب ذلّت و نگونسارى جامعه اسلامى را فراهم ، و به تدريج حكومت هاى غير عادلِ دوران هاى تاريخ اسلامى ، كه زيربنايشان همان ديوار كج حكومت اوليه بعد از پيغمبر بود ، تا امروز ، روز روشن ملت اسلام را به شب تاريك مبدل كردند .در هر صورت مسئله حكومت در اسلام ، با نيرنگ هاى قبلى ، بعد از رسول گرامى و عاليقدر اسلام ، راه انحراف پيمود ; به طورى كه از همان اول ، ملت اسلام دچار خسارات فراوانى شد ; آنچنان كه تا امروز دامنه آن ، همه جوامع اسلامى را گرفته است .
غاصبان خلافت
پس از رحلت جانسوز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خليفه اول بر فراز منبر قرار گرفت و مردم مسلمان را مخاطب قرار داد و گفت :« رسول خدا در روش خود از جانب خدا مؤيد ، و با وحى آسمانى مستظهر بود ، ولى ما كه دستمان از وحى كوتاه است ، با اجتهاد خود در اداره مسلمين عمل خواهيم كرد ، ممكن است به يارى خدا ، ما در رأى خود مصيب و يا خطا كنيم » .اين تصور، به خليفه اول اجازه مى داد ، در مواردى كه خودش صلاح مى ديد از اجراى پاره اى از احكام اسلامى ، براى مصلحت زمان ، صرف نظر نمايد كه اين طرز تفكّر در نزديك ترين وقت ، مصداق پيدا كرد ، مانند فشارى كه به خاندان رسالت وارد ساخت و سكوتى كه در مورد جنايت « خالد بن وليد » در ماجراى « مالك بن نويره » و عيالش پيش گرفت ، و هنگام وفات هم بر خلاف اصول عاليه اسلام « عمر » را با وصيت و سفارش براى زمامدارى تعين كرد .خليفه دوم نيز در زمان حكومت خود تقريباً همان روش را پيش گرفت ، و به صواب ديد خود ، برخى از احكام الهى را ملغى كرد ; مانند : حج تمتع ـ گفتن حى على خير العمل ، ازدواج موقت و جايز بودن سه طلاق زن در يك مجلس(1) .
1 ـ يكى ديگر از مهمترين افكار پليد و خطرناكى كه از طرف « عمر » و « ابوبكر » اجرا شد ، جلوگيرى از نقل حديث و مبارزه با آن بود ، اينان با شعار « حَسْبُنا كتابُ اللهِ » اين عمل شنيع خود را رنگ و لعاب مقدسى بخشيدند و عجيب عوام بى سواد عرب را فريفتند .« قرظة بن كعب » يكى از اصحاب و ياران رسول خدا بود كه در عهد عمر بن خطاب از طرف او به ولايتِ يكى از ممالك اسلامى فرستاده شد . وى مى گويد : « هنگامى كه خواستيم از مدينه خارج شويم عمر بن خطاب ما را بدرقه كرد و هنگام خداحافظى گفت : آيا مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم ؟ گفتم : چون من از اصحاب پيامبر خدا بودم و شما به پاس احترام به رسول خدا ما را بدرقه كرديد . عمر گفت : اينكه گفتيد درست ; اما من به خاطر چيز ديگرى شما را بدرقه كردم و آن اينكه خواستم به شما سفارش كنم كه مبادا مردم را در آن ديار با احاديث مشغول كنيد . شما فقط براى مردم قرآن بخوانيد كه ما را كفايت مى كند » .تمام اين اقدامات از طرف غاصبان خلافت به خاطر استحكام بخشيدن به حكومت و خلافت خود بود كه نشر فرهنگ و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) را به عنوان بزرگترين عامل براندازى شخص و شخصيت خود به حساب مى آوردند . از اين رو به شدت از نقل حديث جلوگيرى مى كردند و هر كسى را به جرم نقل حديث مجازات مى نمودند .از مهمترين آثار شوم ممانعت از نقل حديث ، به فراموشى سپردن سيره و راه و روش معنوى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) بود كه با گذرى در تاريخ حكومت خليفه اول و دوم مى توان به وضوح فهميد . چنان روح معنويت در آن دوران رخت بربست كه اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از روى كار آمدن بيشترين وقت خود را در بازگرداندن روح معنويت مبذول داشت ; اما با اين همه ، سردمداران دنياپرست و آنانى كه دست پرورده عمر و ابى بكر بودند ، تمام جوانمردى و آزادگى خود را در كاسه اى از شراب دنياپرستى سركشيدند ، و اوضاع را با بروز جنگ هاى جمل ، نهروان و صفيّن بر اميرمؤمنان (عليه السلام) تاريك كردند .
اين گرايش غلط و بغض و كينه نابجا ، آثار شوم و خطرناكى را پايه ريزى كرد و مردم را روز به روز از فرهنگ غنى اسلام و قرآن دورتر نمود ، چنان آثار شوم اين سنّت هاى شيطانى در اعتقادات مردم ريشه دواند كه در كمتر از 50 سال پس از رحلت جانسوز رسول گرامى اسلام ، مسلمانان كمر به قتل جگرگوشه اش حسين (عليه السلام) بستند و در ميدان خونين كربلا با « قصد قربت » سر از بدنش جدا نمودند .از آن زمان تا به امروز مردم از حكومت اهل بيت (عليهم السلام) محروم شدند و « بقية الله » بقيّه عمر را تا به امروز غايبانه سپرى كردند ، حال چه بايد كرد تا او را از پس پرده غيبت به ميدان حضور كشاند و از لذت و حظ ظهورش بهره مند شد ، خود نكته اى قابل تأمل است كه بر عاشقان و تشنگان درك دولتش پوشيده نيست .ماجراى ممنوعيت حديث تا زمان « عمر بن عبدالعزيز » ادامه داشت و هر كسى را به جرم نقل حديث دستگير مى كردند .خليفه دوم طبق نظر اشتباه خود ، تقسيم بيت المال را كه در زمان پيغمبر و خليفه اول به طور مساوى بود ، با تفاوت عملى كرد ، و اين پايه اول حدوث غايله اختلافات طبقاتى در اسلام بود ، كه بعدها تلخترين نتايج را براى مسلمين ببار آورد(1) .در قلمرو حكومت خليفه دوم ، معاويه بر سر كار آمد كه در شام سال ها با يك وضع ملوكانه كسرايى و قيصرى حكومت كرد ، حكومتى كه جز يك سلطنت استبدادى ، قيافه اى نداشت و اين روش تنها به دليل اين بود كه ، وى مجاور با امپراطورى روم بود و به اين دليل از پيش گرفتن چنين رويه اى خود را معذور مى دانست . خليفه نيز عذر او را پذيرفته و متعرض حالش نمى شد .
1 ـ براى اطلاع از اينكه اين بدعت چه آثار شومى را در جامعه اسلامى گذاشت  ، تنها به تاريخ زندگانى دو تن از بهترين ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بنام « طلحه » و « زبير » مراجعه كنيد و ببينيد كه اين زاهدان ديروز چگونه به دنياپرستان امروز مبدل شدند و اطاعت و تسليم خود را در پيروى از هوى و هوس ها به آتش كشيدند .معاويه علاوه بر اين كجروى ها ، به تزلزل جامعه اسلامى در تمام زمينه ها كمك مى كرد ، و ملت اسلام را با يك تردستى عجيب و ماهرانه اى از اسلام دور مى كرد . در خلال اين احوال ، روايت هايى از رسول اسلام در ميان محدّثين نقل مى شد كه به موجب آن ، صحابه رسول خدا به عنوان كسانى معرفى مى شدند كه داراى اجتهاد بودند و اين گونه القا مى شد كه اگر ايشان در امور اصابت به واقع كنند مأجور و اگر نكنند معذورند .مفهومى كه اين روايات ( كه بنا بر علل و عوامل سياسى ، به پيغمبر خدا نسبت داده مى شد ) در اذهان ملت اسلام به وجود مى آورد ، اين بود كه صحابه ، يك نوع مصونيت دينى دارند كه هر عملى را مرتكب شدند ، ديگران حق كمترين اعتراض و مؤاخذه اى در حق آنان نخواهند داشت .اين امتياز ساختگى دينى ، يك روح استبداد عجيبى در صحابه ، كه اضافه بر اصل حكومت ، حكومت هاى ولايات و فرماندهى هاى لشگريان اسلام ، غالباً به دست آنها بود مى آفريد .اينها مواد فاسدى بود كه در اثر پيدايش نظريه « جواز تغيير پاره اى از مواد دينى به حسب مصلحت وقت » در پيكره اجتماع اسلامى پديد آمد .البته چنين تحريفى ، تا مدتى اثر ظاهرى نداشت و اسلام با نيروى حقانيت و نورانيت خود ، توسعه پيدا مى كرد و هر روز فتوحات تازه اى نصيب مسلمين مى شد و به واسطه ثروت هاى بى حد و حسابى كه به عنوان غنيمت مى بردند ، از روش حكومت ، خشنود و به وضع خود خوشبين بودند ; ولى زخم هاى ريشه دار درونى تدريجاً به نشو و نماى خود ادامه داد ، و هنوز ديرى نگذشته بود كه عمّال حكومت ، كه عده اى از آنها نيز از ياران و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)بودند ، بناى بى بند و بارى گذاشته و علناً روش بيدادگرى پيش گرفتند و امنيت را از جان و عرض و مال مردم سلب كردند ، در حقيقت در آن روزگار ، هوس ، جايگزين قوانين دينى گرديد .در نتيجه ، اين تبعيض ها و خودخواهى ها منجر به شوريدن مردم عليه حكومت و قتل عثمان شد ، و سرانجام اين انحراف در جامعه اسلامى منجر به جنگ هاى داخلى و خونين: جمل ، صفين ، نهروان و شهادت رادمرد بزرگ انسانيت حضرت على (عليه السلام) شد .آنگاه معاويه به هر تدبيرى بود روى كار آمد و به مسند حكومت تكيه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبديل كرد .
صحابه و ياران
در خلال اين جريانات عالم اسلامى ، صدها و هزارها صحنه خونين و پرده هاى فجيع ، ننگين و شرم آور روى داد ، كه گرداننده عمده آنها جماعتى از صحابه بودند .فضاحت و رسوايى هر يك از اين فجايع ، تا اندازه اى است كه به هيچ منطقى نمى توان او را توجيه كرد ; جز اين كه گفته شود :اصحاب مجتهد بودند و در خطاى خود معذور ، و قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم هر دو آمرزيده و بهشتى مى باشند !يعنى: بايد روى آيات مربوطه به اجر نيكوكاران، و عذاب بدكاران يك پارچه قلم قرمز كشيد و همه را باطل دانست .به دنبال اين دسته از صحابه و دستياران آنها ، دسته ديگرى از قبيل يزيد ، و خلفاى آل مروان و حكام و عمّال آنها ، از قبيل زياد بن ابيه ، عبيدالله بن زياد ، حجاج بن يوسف و نظاير آنها روى كار آمدند ، كه در حقيقت ريشه اعتقادات و مذهبشان همان نظريه سابق الذكر و سلطنت استبدادى بود .در مدت حكومت اينها كه تقريباً هفتاد سال طول كشيد ، جز نامى از اسلام باقى نماند ، و حكومت اسلامى و دين زمان پيامبر ، كه پيرايه اى جز عدل و تقوى نداشت ، تبديل به يك امپراطورى جائرانه صد در صد عربى گرديد .پس از آن ، اگر چه در اثر از حد گذشتن بيداد و ستم « بنى اميه » بسيارى از مردم ايران ، عليه امويان قيام كردند ، و پس از جنگ هاى خونين حكومت ننگين و رسواى بنى اميه را سرنگون نمودند ; امّا زمام اداره مسلمين به دست « بنى عباس » افتاد ، و روى كار آمدن بنى عباس هم دردى را دوا نكرد و وضع عمومى اجتماع اسلامى ، بر اثر حكومت آنان وضع نامطلوب ترى پيدا كرد و تا اواسط قرن هفتم هجرى ، مشكلات دينى ، روز بروز شديدتر و سعادت عمومى اسلامى لحظه به لحظه از مردم دورتر شد ، و پس از آن تا امروز كه 14 قرن از هجرت پيامبر مى گذرد ، وضع عمومى اجتماع اسلامى ، در انحطاط بيشتر و به سقوط نزديكتر مى شود(1) .
دين زدايى غاصبان خلافت
زيربناى حكومت اسلامى به دست تواناى نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) پايه ريزى شد ، و در سايه وحى خداوندى ، مقرراتش تعيين گشت .معارف بى مانند اسلام مى گويد :براى ساختن جامعه بهتر ، و تأمين سعادت و رفاه آنان ، بايد بهترين قوانين را با شايسته ترين مجريان همراه ساخت ، اين مبناى فلسفى و فكرى شيعه است كه به حكومت معصومين قائل است ; يعنى بايد رهبرى امّت ، در پرتو بهترين قوانين كه همان قوانين اسلام است ، به دست بهترين اشخاص ; كه همان امامان دوازده گانه اند صورت پذيرد .قرآن ، قانون اساسى اسلام است ، و شايسته ترين مجريان آن كه همان امامان دوازده گانه باشند را رسول الهى با انتساب وحى معرفى فرمود .

برگرفته از کتاب بر بال اندیشه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه