اگر چه اسلام تاكنون جوامع اسلامى را با دستورهاى خود حفظ كرده است ; ولى ضربه هاى ناجوانمردانه اى اوضاع و احوال زمامدارى دولت هاى به ظاهر اسلامى ، در طول 14 قرن ، اسلاميان را براى افتادن به كام اژدهاى استعمار به تدريج آماده كرد ، آن چنان كه ورود استعمارگران به كشورهاى اسلامى ، زحمت چندانى نداشت ; بلكه گويى پس از آمدن ، بر سر سفره آماده شده اى با تعارفات لازمه ، از طرف دولت ها و ملت هاى خراب آلود اسلامى ، قرار گرفتند ! !استعمار ، اين آتش خطرناك و ديو مهيب ، براى ربودن تمام سرمايه هاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى ، قدم به سرزمين هاى اسلامى گذاشت ، و هر روز به صورتى درآمد .اين دشمن خانه زاد خارجى ، علاوه بر مواد اوليه و معادن سرشار سرزمين هاى اسلامى ، با مليت ، اخلاق و رفتار جوامع اسلامى نيز بازى كرده و همچون مواد مادى ، آنها را چپاول و غارت نمود ; چنانكه اوضاع اكثر افراد ملل اسلامى ، از نظر احوالات روحى و اخلاقى ، شاهد گويا و زنده اى بر اين مدعا هستند .استعمار در تمام ممالك ضعيف ، بويژه ممالك اسلامى ، براى پيش برد اهداف كثيف و پليد خود ، از هيچ جنايتى فروگذار نكرد . اين عامل بدبختى و حيوان وحشى و درنده ، تا مى توانست براى تضعيف قواى مادى ، سياسى و معنوى جوامع اسلامى كوشيد ; اين همه به خاطر آن بود كه بتواند هر گونه بهره بردارى را به نفع خود بنمايد .استعمار از تغيير خط ، ايجاد تفرقه بين جوامع اسلامى ، ضربه زدن به اسلام ، به حبس و شكنجه كشيدن بيداران و مجاهدان اسلامى ، دريغى نداشته و ندارد و هم اكنون نيز در ميان ملت هاى اسلامى ، با قيافه جديد منحوسش ، يعنى « استعمار فكرى » با شدت هر چه بيشتر و با عجله و سرعت ، مشغول فعاليت و كوشش است .
چهره هاى گوناگون استعمار
استعمار گاهى در لباس مذهب ، وقتى به صورت سوداگر و تاجر ، زمانى به صورت مستشار و مدتى به صورت وام بلا عوض يا دراز مدت در جوامع اسلامى ، در سايه قدرت دولت ها ، قدم مى گذارد و هر چه مى خواهد انجام مى دهد .ملت اسلام كه بر اثر حكومت هاى 14 قرن حكام جور عليل شده بود ، با اين ميكرب خطرناك تر از هر بلايى كه مزيد بر علت شده است روبه رو است . اين قدرت مرموز از درون و برون مشغول انهدام اساس اسلام و جوامع اسلامى است .
وظيفه ملت هاى اسلامى
ملت هاى اسلامى اگر در سايه قرآن مجيد و تعاليم اسلامى ، و انديشه و فكر رهبران بيدار دينى ، قواى خود را بسيج كرده و تشكيل ملت واحد دهند ، و اساس دولت هاى خود را بر پايه هاى قوانين الهى قرار دهند ، مى توانند در مدت كمى از دست ديو استعمار نجات يابند .ملت هاى اسلامى اگر از منجلاب شهوت و از لانه هاى فسادى چون: كاباره ها، شب نشينى ها ، ميخانه ها و مراكز ديگر فحشا ، و عزلت گزينانشان از گوشه انزوا و گوشه گيرى بيرون آيند ، و پرده جهل را از وجود خود به يكسو زنند ، و اوضاع ناموسى خود را طبق فرهنگ اسلامى برگردانند ، مى توانند با قوه ايمان به خداى متعال ، و عمل به مسائل عالى جهاد اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر ، اين طفل حرامزاده را از ممالك و جوامع خود بيرون كنند ، تا بيش از اين به پيكر جامعه و روحيات و اخلاق و فرهنگشان ضربه وارد نشود .ملت هاى اسلامى اگر جوانان و نسل حاضر خود را ، وادار به مطالعه در احوال استعمار و استعمارگران كنند ، ،خانه خراب فرهنگ را روى قواعد اسلامى آباد نمايند ،از گريز جوانان از مذهب و دين ، جلوگيرى كنند ، روش هاى تبليغ را از اين صورت به صورت آبرومندترى بازگردانند ، و ضربه هاى ناجوانمردانه و ضررهاى استعمار را به ملت ها گوشزد كنند ، با فاصله كمى مى توانند اين سگ درنده و منبع آلودگى و رذالت را از آشيانه خود برانند ، و نسل خود را از سقوط نجات دهند .
استعمار و ممالك اسلامى
اگر چه نمى توان تاريخ دقيق ورود استعمار به ممالك اسلامى را تعيين كرد ولى مى توان گفت : از چند قرن قبل ، پيشاهنگان و پيشتازان غرب ، به بهانه نشر تمدن ، به طرف جهان اسلام سرازير شدند .در نخستين موج تماس ، استعمارگران به عنوان بازرگانان و تبليغ كنندگان معرفى شدند ; ولى در مراحل بعد ، اسلحه در دست گرفته و با عنوان سفيران تمدن برتر ، سرزمين ها را تسخير كردند .مردم كشورهاى اسلامى ، بر اثر عللى كه قبلاً ذكر شد ، در غل و زنجير بندگى و بردگى آنان گرفتار شدند ، و امپرياليزم يا استعمار غربى به طور ثابت و به عنوان خانه زاد ، در اين سرزمين ها پايه گذار شد .ملت هاى اسلامى در طول اين چند قرن ، زير فشار استعمار غربى بيش از همه ملت ها درد كشيده و رنج بردند .استعمار كثيف، با چهره هاى گوناگون از قبيل: نشر تمدن ، گرفتن امتيازات ، ايجاد مدارس و آموزشگاه ها با اداره استادان خارجى ، و تشكيل مؤسسات زبان ، وارد شرق شد و تمام زمينه هاى جوامع اسلامى را زير نظر گرفت .
جوامع اسلامى ، عموماً مورد استثمار اقتصادى غرب قرار گرفت ، و از هر جهت ناتوان و محروم شد ، چرا كه مسلمانان هدف حمله و هجوم قرار گرفته و دچار شكنجه و فشار استعمار شدند ، و چون قدرت هاى سياسى در اكثر كشورهاى اسلامى از مسلمانان سلب شده بود، غرب كوشيد آنها را تا حد نازلترين طبقات اجتماع تنزل دهد .
سخنى از يك غربى
« هنتر » كه خود غربى است درباره مسلمان دوره گذشته « هند » مى گويد : « مسلمانان پايين تر و عقب افتاده تر از هندوها نبودند ; بلكه اين حكومت انگليس بود كه آنها را چنين سركوب كرد »(1) .قدرت حاكم و سلطه نيرومند غرب مى كوشيد كه حتى رابطه مردم را با سنن و نظامات ، و آداب و فرهنگشان قطع كند و مردم را به اقتباس فرهنگ تازه غرب وادار نمايد .مسلمانان خود داراى ايدئولوژى ; يعنى: طرز تفكر و تاريخ و فرهنگ اختصاصى مى باشند ، ولى كوشش و تلاش استعمار براى اين كه فرهنگ غرب را در مغز مردم مسلمان فرو كند ، شكافى در جامعه اسلامى ايجاد كرد ، اين شكاف از طرف قدرت حاكمه ، به صورت تصادم و اختلاف دامنه دارى درآمد ، به اين ترتيب كه : آنهايى كه بر ضدّ سنت ها و نظامات عالى خود قيام كردند ، متجدد و مترقى ناميده شدند ، و كسانى كه از تسليم شدن در برابر يورش فرهنگى پليد غرب امتناع ورزيدند ، محافظه كار ، مرتجع ، كهنه پرست و عقب افتاده لقب گرفتند(1) .آرى ! وقتى گهنكاران حرفه اى ، لا ابالى هاى هرزه ، قماربازان و شرابخواران ، جوجه فكلى هاى خود باخته ، شب نشين هاى مست ، آنان كه از هر گونه برنامه غير انسانى نسبت به خود و ناموس خود روى گردان نيستند ، و آنان كه وقتى مصدر برنامه مهمى شدند ، از دزديدن مليون ها تومان مال مردم ضعيف و ناتون دريغ ندارند ; متجدد و متمدن ناميده شدند ، اما كسانى از وضع پريشان و نابسامان امت اسلامى رنج مى برند ، و تا آخرين لحظه عمر دستشان به هيچ خيانتى آلوده نمى شود ، و در پنج وقت با كمال خشوع و تواضع در پيشگاه الهى صورت به خاك مى سايند و امانات مردم را به مردم بازمى گردانند ، و در تمام برنامه هاى عام المنفعه شركت مى جويند ، و از جانبازى و فداكارى در راه حق مضايقه نمى كنند ، و براى عظمت و سربلندى ملت اسلام از تمام دارايى خود مى گذرند ، محافظه كار و عقب افتاده لقب بگيرند ، معلوم مى شود كه استعمار تا چه اندازه در نقشه هاى خود موفق بوده كه همچون خون در تمام برنامه هاى عقلى و فرهنگى بيشتر ملت هاى اسلامى جريان دارد ! !
زنگ هاى خطر
استعمارگران پليد، براى جدا كردن ملت هاى اسلامى از حقيقت اسلام ، از هر راهى توانستند وارد شدند و متأسفانه غفلت مسلمين هم به برنامه هاى ننگين آنان كمك هاى شايانى كرد .آقاى « شاتاليه » كه يكى از كثيف ترين ، پليدترين و بى آبروترين بنيان گذاران استعمار است ، در ضميمه مجله تبليغاتى خصوصى فرانسه به نام « لوموندموزولمان » يعنى عالم اسلام ، مطالبى مى نويسد كه به چند مورد آن توجه كنيد :1ـ «اما بدون ترديد مبلغان ما تاكنون به طور مستقيم موفق نشده اند كيش مسلمانان را تحت الشعاع قرار دهند ، وصول به اين هدف ، از طريق نشر زبان هاى اروپايى ممكن است ( تغيير خط ملى اسلامى ) چه آن كه ممكن است بدين وسيله ، افكار اروپايى ترويج و تبليغ شود ! به وسيله نشر و ترويج اين زبان ها ، جهان اسلام با مطبوعات اروپا تماس مى گيرد ; آنگاه راه هايى براى پيشرفت مادى مسلمانان تسطيح خواهد شد ! بدين ترتيب سازمان هاى تبليغاتى ( كودكستان ـ دبستان ، دبيرستان ، مؤسسات زبان . مؤسسات اقتصادى ، مؤسسات پخش نشريه و . . ) هدفشان را براى تخريب مفاهيم دين اسلام كه تاكنون شخصيت و حيثيت خود را ، از لحاظ كناره گيرى و جدايى حفظ كرده ، پيدا خواهند كرد .»2 ـ «شكست سياسى جهان اسلام ، راه را براى نشر رسالت تمدن اروپايى خواهد گشود . انحطاط سياسى مسلمانان امرى غير قابل اجتناب است ، و طولى نخواهد كشيد كه جهان اسلام به صورت شهرى درخواهد آمد ، كه به وسيله سيم هاى خاردار در محدوده اى محاصره شده باشد ! !.»3 ـ «پس از آنكه وضع مسلمانان درهم شكسته شد ، و صفات فعلى را از دست دادند ، نبايد انتظار داشت كه مسلمانان عموماً بتوانند ، اوضاع مثبت تازه اى در پيش گيرند ، و امتيازات اجتماعى جديدى را كسب كنند . با سست شدن عقايدشان نسبت به اسلام ، الزاماً پراكندگى و انحطاط فرا مى رسد و همين كه اين ضعف و انحطاط و پراكندگى در سراسر جهان اسلام روى داد ، روح مذهبى مسلمانان به كلى شكسته و ريشه كن خواهد شد ، و ديگر به هيچ وجه نخواهند توانست به شكل تازه اى عرض وجود كنند»(1) .
ترويج خط و زبان
خوانندگان عزيز ! يك بار ديگر مقاله اين استعمارگر را بخوانيد و سپس به اوضاع جوامع اسلامى ، نظرى بيندازيد و ببينيد استعمارگران به وسيله سلب مذهب و بدبين كردن مردم به آيين الهى و پيروانش ، چگونه به تمام اهداف پليد و ناپاك خود رسيده اند .
آيا هنوز زمان بازگشت به اسلام فرا نرسيده است ؟ آيا هنوز بايد زير سلطه افكار و برنامه هاى پليدى چون شاتاليه و حاميانش قرار گرفت ؟.يكى از نكات برجسته مقاله شاتاليه ترويج زبان و خط غربى بود ، كه در سايه آن موضوع عظيم ، تغيير خط و زبان هاى ملت اسلامى مورد هدف است .آرى ! با پذيرفتن زبان و خط اجانب و استعمارگران ، ديگر جايى براى منابع غنى و سرشار برنامه هاى اسلامى نخواهد ماند . بدون شك مسئله تغيير خط ، يكى از نقشه هاى نابودى ملت اسلام ، و آثار عظمت آنهاست و استعمارگران جانى تا جايى كه بتوانند آن را تعقيب مى كنند ، تا به هدف هاى استعمارى خود برسند .
كلامى از سيد جمال
نابغه شرق و قهرمان قهرمانان ضد استعمار مرحوم « سيد جمال الدين اسدآبادى » مى گويد :«هر ملتى كه زبان خود را فراموش كند، تاريخ خود را گم كرده و عظمت خويش را نيز از دست داده است ، و براى هميشه در بندگى و اسارت خواهد ماند .اشغال بازارهاى مسلمين ، قبضه كردن صنايع و به دست گرفتن معادن ، تأثير گذاشتن در اوضاع فرهنگى ، فكرى و اخلاقى ، از نقشه هاى مهم و مختلفى براى نابودى جامعه ها و ملت هاست .قرض هاى كمرشكن ، با سودهاى كلان و به دنبال آن فرستادن مستشار و قبضه كردن ، گمرگ ، دارايى ، تلفن و تلگراف ، طرح ديگرى از نقشه هاى خطرناك استعمارگران است . تصرف حمل و نقل ، ايجاد فروشگاه هاى بزرگ و مختلف ، و عرضه كردن اجناسى كه فرآورده استعمارگران است ، راه ديگرى براى از بين بردن ملت هاست »(1) .اين نقشه ها و خطرها در مكتب استعمار ، تفاوتى ندارد ، استعمار چه شرقى چه غربى ، زرد يا سرخ ، هدف همان نابودى ملت اسلام و ملت هاى ضعيف است .به طور قطع اگر ملل اسلامى ، در سياست و كشوردارى ، آراء و عقايد و اخلاق مطابق با برنامه هاى عالى اسلام رفتار مى كردند ، و قرآن مجيد را دليل و راهنماى خود قرار مى دادند ، هرگز مغلوب استعمار نمى شدند .بيشتر خيره سرى ها ، از روى غفلت ، از اوضاع و تبدلات شگرف و عميقى است كه در ملل فاتح به وجود مى آيد ; ولى ملت هاى ضعيف ، از آن بى خبرند .
امپراطور عثمانى
همين امپراطورى بزرگ عثمانى كه در قرون اخير يكى از دولت هاى مقتدر و بزرگ اسلامى بود ، بر اثر از دست دادن موفقيت هاى زيادى كه نصيبش شد ، و از آن غفلت داشت ، به وسيله استعمارگران قطعه قطعه شد و هر قطعه با قطعه ديگر ، چون دشمن جانى و خانه زاد ، با يكديگر در تصادم شدند .عثمانى ها نتوانستند از فرصت زيادى كه در اختيار داشتند استفاده كنند و خود را با اوضاع و احوال تازه اى كه در اروپا ، پس از پايان قرون وسطى ، هماهنگ كرده و سازش دهند .در شهرهاى صنعتى اروپا ، داد و ستد و بازرگانى رشد مى يافت و توليدات به ميزان وسيعترى سازمان مى گرفت ; اما آن ملت هيچ نوع جذبه و كششى با تمام اين تحولات نشان نمى دادند .امپراطورى عثمانى ، سه قاره اروپا ،آسيا و آفريقا را به يكديگر مربوط ساخت و به تمام راه هاى بازرگانى و باستانى ، كه ميان شرق و غرب وجود داشت ، مسلط شد ، مسلمانان اگر مى خواستند ، مى توانستند از اين موقعيت ممتاز به خوبى استفاده كنند ، و از نظر بازرگانى و فعاليت هاى ديگر مولّد ثروت ،آنان را در تنگنا قرار دهند ; اما وقتى اعضاى مختلفى كه بدنه امپراطورى را تشكيل مى دادند ، ضعيف و فقير شد قلب امپراطورى هم ضعيف گشت تا سرانجام به كلى از پا در آمده و چون لقمه اى به كام استعمار افتاد و هضم شد و به وسيله يكى از بهترين خادمان استعمار يعنى « اتاترك » مليت و قوميت اسلامى و زبان و خط و اخلاق و عقايد عالى خود را از دست داد(1) .البته اين ضعف و زبونى سرايت همه جانبه اى داشت ; يعنى: نه تنها در مسئله تجارت و بازرگانى ، غفلت اسلاميان ، باعث مرگ آنها شد ; بلكه اين غفلت تمام زمينه هاى حياتى را به نيستى كشاند .بدون ترديد اگر در قرون اخير مردان بزرگ و بيدارى بر ضد گرگ استعمار قيام نمى كردند ، امروز اثرى از اسلام به جاى نبود ; ولى انديشه آن بزرگ مردان ، در جامعه اسلامى هميشه حافظ و نگهبان جامعه از متلاشى شدن حتمى بود ، و در گوشه و كنار ممالك اسلامى ، بيدارى آنان و پيروانشان ، ضربه هاى مهلك و كارى به استعمار مى زد و مى زند و اميد است كه روزى تمام جامعه هاى اسلامى از خواب غفلت بيدار شده ، تا دست ناپاكان و استعمارگران ضد اسلامى را از جامعه اسلامى كوتاه نمايند .
دو روى سكّه
روزگارى با بيدارى ملت اسلام ، و عدم سلطه استعمار پليد و قدرت نمايى ارتش يكتاپرستى و پيشروى آنان در علوم ، صنايع ، فنون نظامى و سربازى ، كوچكترين حركتى در « روم غربى » به وجود نيامده بود ، آنها آنقدر از تحولات جهان اسلامى بى خبر بودند كه ، موقعى كه سربازان اسلام « قسطنطنيه » را محاصره كرده بودند دانشمندان آنها در يك مسئله خرافى بحث مى كردند و آن اين بود كه: « آيا بر سر يك سوزن چند فرشته مى تواند جاى بگيرد » .
تاريخ تكرار مى شود ، همين ركورد فرهنگى و خمود عقلى ، درباره مسلمانان ، پس از آن همه ترقى رخ داد ، رهبران كشورهاى اسلامى از تحولات عميق و ريشه دارى كه در تمام زندگى مردم غرب ، رخ مى داد به كلى غافل بودند ، آنها موقعى بيدار شدند كه اروپا ، علوم و صنايع را تسخير كرده بود . شكست هاى پياپى دولت عثمانى از ملل اروپا ، آنى دولت عثمانى و ملت هاى اسلامى را بيدار نكرد ، سران حكومت در حال غفلت به سر مى بردند ، وقتى چشم آنها به هواپيماهاى دشمن كه فضا را مى شكافت افتاد ، گروهى خيره خيره مى نگريستند و گمان نمى كردند اين كار بشر باشد ; بلكه تصور مى نمودند كه اين عمليات مربوط به فرشته و پرى هاست .
غفلت هاى شوم
كشورهاى ديگر اسلامى نيز ، در چنان غفلت سنگين و خواب شيطانى به سر مى بردند كه دولت و ملت عثمانى از مصاديق بارز آن بود . قرن نوزده ميلادى قرن طلايى صنايع و اختراعات بود ; ولى ايران كه يكى از كشورهاى بزرگ مسلمان نشين بود ، در آن دوران گرفتار كشمكش هاى داخلى و زد و خوردهاى ملوك الطوايفى بود .زمامداران چنان در خواب خرگوشى فرو رفته بودند كه از حوادث اطراف خود بى خبر بودند و حتى لحظه اى به فكر ترقى و رشد جامعه اسلامى نبودند . در همين ايران مسلمان نشين ، در دوران حكومت فتحعليشاه قاجار ، ناپلئون كه در صدد تسخير « هند » بود و مى خواست آن كشور زرخيز را از چنگال كمپانى انگليس بيرون بكشد ، نامه اى براى جلب قلوب دولت و ملت ايران به زمامدار قاجار نوشت ، در تمام دربار شاه يك نفر پيدا نشد تا نامه ناپلئون را ترجمه كند و از دادن نامه به كنسولگرى و اعضاء بيگانه ، روى مصالحى خوددارى كردند ; ناچار نامه را به بغداد به كنسولگرى ايران فرستادند تا برخى از اعضاء آن كه به زبان فرانسه آشنايى داشتند ترجمه كنند(1).آيا اين دولت و ملتش در هنگام خواب سنگين و قانع بودن به برنامه هاى اوليه و شهوت پرستى ، و بيدارى كامل اروپا مى توانست با ادامه بى خبرى و سستى استقلال سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و فكرى خود را حفظ كند ؟ !
قهرمانان بزرگ ضد استعمارى
در قرن نوزدهم ميلادى از ميان توده بى خبر ايرانى ، نابغه اى بزرگ چون « اميركبير » برخاست و احساس كرد كه تمام بدبختى و تيره روزى مردم مشرق و ملت هاى اسلامى ، بر اثر تحولاتى است كه در غرب به وجود آمده و شكاف عميقى ميان دو ملت شرق و غرب پديد آورده است ، و تا اين شكاف پر نشود سيادت ملت غرب بر ملت اسلام مسلم و ابدى خواهد بود .
تأسيس دارالفنون
او شرايط زمان را درك كرده و فهميده بود كه ديگر دوران جنگ با شمشير و تير و كمان ، سپرى شده و ماشين و صنايع و كارخانه هاى عظيم ، چگونگى توليد را دگرگون ساخته ، و گاز و بخار تمام ذخاير سركش طبيعت را مهار كرده است .امير ، با لياقت و كاردانى مخصوصى كه داشت در اوايل سال 1266 هجرى اولين سنگ بناى « دارالفنون » را نهاد و ساختمان قسمت شرقى آن را بعد از يكسال به پايان رسانيد .افراد مورد اطمينان خود را به « وين » فرستاد تا معلمان و متخصصان پياده نظام ، توپخانه ، سواره نظام ، هندسه ، معدن شناسى ، طب و جراحى و داروساز را از كشور « اتريش » با حقوق سالى چهار هزار تومان ، براى مدت پنج يا شش سال استخدام نمايند .ولى زمامداران خيانتكار قاجاريه ، با گرفتن امضا از شاه و با كمك استعمارگران ، اين مشعل فروزان را خاموش و ملت ايران و اسلام را دچار تيره بختى و سيه روزى نمودند !امير ، با احاطه به وضع جهان و بررسى دقيق ، دريافته بود كه يكى از علل بدبختى ايران ، و كشورهاى اسلامى ، كمبود برنامه هاى علمى و عملى جهان روز است .اقتصاد وابسته به غرب ، ايران را به صورت بازار كالاهاى غرب درآورده به طورى كه اروپا توليدكننده و ايران مصرف كننده كالاهاى آنان بود .اين وابستگى يا روشن ترين بيچارگى و دريوزگى ، سبب شد كه صنايع و استعداد ايرانى ، به كلى از بين برود و ايرانيان هوشمند به صورت توليد كننده مواد اوليه كالاهاى صنايع ، خارج شوند و مانند كارگر روزمزد كار كرده و زندگى كنند .امير ، به منظور بسط صنايع ، سرمايه هاى كافى در اختيار اهل فن گذاشت و كارخانجات شكرريزى در سارى ، ريسمان ريسى و چلواربافى در تهران ، حرير بافى در كاشان و سماورسازى و كالسكه سازى در اصفهان و تهران تأسيس كرد ; و كمك هاى شايانى به نساجان اصفهان و كاشان داد و درباره استادكاران ، در ايجاد مصنوعات و منسوجات جديد ، اختراع در زمينه هاى مختلف تشويق لازمى به عمل آورد ، و نمايشگاهى جالب از محصولات صنعتى ملى ايران در اراك و تهران ترتيب داد(1) .خوشبختى ملت ايران ، بلكه تمام ملل اسلامى در آسيا ، آن موقع بود كه شخصى مانند امير در رأس امور ايران قرار گرفته بود .اين شخص با عزم ، با يك متانت مخصوص كه در نهاد او ذاتى بود ، با بردبارى تمام ، امنيت را به طور كامل در تمام ايران برقرار نمود ، سركشان و فتنه جويان را به كلى قلع و قمع كرد ، و در همان حال اوضاع اقتصادى مملكت را اصلاح و قشون را منظم و دستگاه دولت را مرتب نموده و شكل تازه اى به كارها داد ، و تمام نواحى و اطراف دور دست مملكت را با مركز حكومت مربوط كرد .
انسان وقتى تاريخ دوران حكومت اميركبير را مطالعه مى كند ، روحش شاد و قلبش از خوشحالى در درون سينه مى طپد ، ولى همين كه به آخر روزگار حكومت امير كبير مى رسد ، به زمين و زمان نفرين مى كند و از درون دل آه سوزناكى مى كشد ، و به عاملان اصلى اين جنايات كه ملتى را به ماتم او نشاندند لعنت مى فرستد .بلى چنين بود سياست جاهلانه سلسله قاجار ، كه به تحريك عمّال اجنبى ، با هر مرد با عزم ايرانى مخالف بودند و هر سياستمدار ايران دوست و ملت خواه ، كه به عرصه وجود مى آمد ، او را گرفتار و معدوم مى كردند .نبايد ياد و خاطر دو مرد بزرگوار يعنى مرحوم « قائم مقام » و « ميرزا تقى خان امير نظام » را آنى از خاطر دور كرد ، چرا كه اين دو بزرگوار تحفه اى از جانب خداى متعال براى ملت ايران بودند .افسوس و هزار افسوس كه دست داخلى ، به تحريك دسايس خارجى ، ريشه عمر آنها را قبل از آنكه موفق شوند ، قطع كرد .به عقيده نگارنده در تاريخ ششصد ساله اخير ، كشور ايران مردى به بزرگوارى ميرزا تقى خان اميرنظام به خود نديده است(1) .
سياست هاى قاجارى
آرى ! سياست غلط و انحرافى قاجاريه ، كه منبعى جز خودپسندى و شهوت پرستى نداشت ، لازم مى ديد در درجه اول ، توده ملت ايران را از اوضاع و احوال جهان و برنامه هاى عالى علمى و عملى بى خبر نگاه دارد ، و بعد براى بقاى قدرت خود ، مردان عاليقدرى چون قائم مقام و ميرزا تقى خان را از ميان بردارد ، در حالى كه بقاى دولت و ملت در سايه كاردانى انسان هاى جامع و كامل است ; گرگان پليد كه منافع خود را به دست اين انسان ها به خطر افتاده مى ديدند ، نمى خواستند يك ملت روى خوشبختى و آسايش ببينند .آرى ! پس از شهادت اين دو سياستمدار روشنفكر مسلمان ، بر اثر مكارى هاى استعمار و نفوذ بى مورد درباريان كثيف ، رشوه خوار و احمق متزلزل ، ملت مسلمان ايران نيز از ملل مترقى ، عقب افتادند و به سيه روزى و تيره بختى نشستند .بدون ترديد ضررهاى از دست رفتن اين مردان بزرگ به اين زودى ها قابل جبران نيست ، چنانچه تا امروز هم جبران نشده است .براى اين كه به واقعيت دورانديشى « امير كبير » و بى خبرى و شهوت پرستى دولت قاجار بيشتر آگاه شويد ، نمونه اى از برنامه هاى روزگار امير و بعد از امير از نظر شما مى گذرد ; تا بدانيد مشتى هوى پرست چه بلايى بر سر مردم مسلمان آوردند :
ميوه تلخ استعمار
جمعى در ايام عيد نوروز ، در باغ چهل ستون اصفهان به تفرح نشسته بودند .در اين ميان مرد سائل و گدايى پيش آمده از آنها طلب كمك مادى نمود .چون ايام عيد بود هر يك از آن جمع ، مقدار قابل ملاحظه اى به سائل مزبور كمك كردند ، در اين هنگام آن مرد گدا جمعيت را مخاطب قرار داده و اظهار داشت :قصد من تكدى نيست و شخصاً هم فقير نبوده و نيستم ، اين مبلغ هم كفاف چند روز مرا مى كند ، اگر حال شنيدن داريد ، سرگذشت خود را كه تا حدى شيرين و شگفت آور است براى شما نقل كنم .چون از طرف آنان روى خوشى به او نشان داده شد ، آن مرد شروع به سخن كرده و سرگذشت خود را بدين گونه بيان كرد :
اينك داستان من
« چندين سال قبل روزى حاكم اصفهان دواتگران را احضار كرد ، من هم يكى از آنان بودم ، آنها را مخاطب ساخت و گفت :هر كدام از شما استادتر است به من معرفى شود !دواتگران دو نفر ، كه يكى از آن دو، من بودم را از بين خود به سِمَت استادى انتخاب كرده و اظهار داشتند اين دو از همه استادترند .حاكم، همه را مرخص نمود ، و از ما پرسيد:كدام يك از شما دو نفر استادتريد ؟دوست من ، مرا معرفى كرد و اضافه نمود كه : اين شخص در فن خود سرآمد است و يكى از صنعتگران ورزيده اين شهر است .فرماندار ، رفيق مرا هم مرخص كرد ، آنگاه به من روى كرد و گفت :ميرزا تقى خان اميركبير ، صدر اعظم ايران ، براى انجام كار مهمى تو را به تهران احضار كرده است .خرج مسافرتم را داد و مرا فوراً به تهران گسيل داشت . پس از ورود به پايتخت ، خدمت امير رسيدم و خود را معرفى كردم .اميركبير پس از استحضار كافى از حال من و پس از آنكه تشخيص داد در فن دواتگرى استادم ، سماورى را كه جلويش بود به من نشان داد و از من سؤال كرد آيا مى توانى مانند اين را بسازى ؟چون اولين مرتبه اى بود كه در اوايل حكومت « ناصرالدين شاه » سماور به ايران آمده بود ، و من تاكنون چنين چيزى نديده بودم ، قدرى به آن نگاه كرده از طرز ساختمان آن آگاهى حاصل كردم ، سپس پاسخ دادم : آرى .امير گفت :اين سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز و بياور ، من از نزد صدر اعظم خارج شده و به بازار آمدم ، مغازه دواتگرى را پيدا كرده مشغول ساختن سماور شدم .پس از اتمام كار ، سماور را برداشته نزد امير بردم ، كار من مورد پسند امير واقع شد .پرسيد : اين سماور با مزد و مصالح به چه قيمتى تمام شده است ؟
من در جواب گفتم : روى هم رفته پانزده ريال ، امير با چهره اى باز و متبسم به منشى خود دستور داد تا امتياز نامه اى برايم بنويسد كه صنعت سماورسازى به طوركلى براى مدت شانزده سال منحصر به من باشد ، و براى فروش هر سماور بيست و پنج ريال تعيين كرد .پس از صدور اين فرمان ، اميركبير به من گفت :به اصفهان برگرد ، دستور كار تو را به حكومت اصفهان داده ام تا وسايل كارت را از هر جهت فراهم كند .من از تهران حركت كرده و وارد اصفهان شدم ، بلافاصله پس از ورود من ، حكومت اصفهان مرا احضار كرد و گفت : بايد فوراً مغازه و چند شاگرد فراهم كنى و آنچه مخارج آن مى شود را نقداً از خزانه دولت دريافت نموده و مشغول سماورسازى شوى .بنابراين دستور مهم ، فوراً چند مغازه اى كه خراب بود را از صاحبش اجاره كرده و آنها را به يكديگر متصل كردم و بنا بر موقعيت و لزوم احتياجات ، در هر يك از دكان ها تعميراتى را نموده به طورى كه در يكى از مغازه ها كوره اى جهت ريخته گرى بسته و در ديگرى لوازم دواتگرى و در سومى سكويى قرار داده تا شاگردان بنشينند و بدينوسيله به خوبى بتوانم سماورسازى كنم .جمعاً مبلغ دويست تومان مخارج بنا و تعمير دكان ها و فراهم كردن اسباب كار شد ، ولى بدبختانه هنوز مشغول كار نشده بودم كه يك فراش حكومتى مانند اجل معلق حاضر شده مرا مانند دزدان، پيش حاكم برد ! !به محض اين كه فرمانده چشمش به من افتاد ، با تغيّر تمام گفت :چون ميرزا تقى خان اميركبير را در تهران گرفته اند و مبلغ دويست تومان نزد تو متعلق به دولت است ، بايد بدون چون و چرا ، تمام آن را پس بدهى ! ولى چون آن پول خرج بنايى و غيره شده بود ، و من نيز از خود ثروت ديگرى نداشتم كه وجه مزبور را ادا كنم ، بالاجبار تمام هستى مرا حراج كرده كه مجموعاً صد و هفتاد تومان بيشتر نشد ، براى سى تومان ديگر آن نيز مرا سر بازار برده در انظار مردم چوب زدند تا مردم ترحم كرده و آن سى تومان به مرور پرداخته شد ! !در نتيجه آن ضرب و شتم ها و صدمات بدنى كه به من وارد شد ، امروز چشم هايم تقريباً نابينا شده و ديگر نمى توانم به كارى مشغول باشم ; از اين رو به گدايى افتادم ، در صورتى كه اگر امير را نگرفته بودند و من مشغول كار مى شدم امروز يكى از بزرگترين ثروتمندان اين شهر بودم(1) .
رشوه خوارى و خيانت
خوانندگان محترم ! تمام برنامه هايى را كه امير كبير در اصول عالى كشوردارى و صنعت و كشاورزى و روابط با كشورهاى بزرگ ، بر اساس عزت و عظمت ايران ، پياده كرده بود توسط عمال اجانب و غفلت حكام و شهوت پرستى فرمانداران و خواب سنگين ملت بى سواد و ضعيف ، به همين صورت از بين رفت .بعد از مرگ امير به دست دژخيمان قاجاريه ، و اشاره اجانب و فتواى دو سفارتخانه انگليس و روس ، ناصرالدين شاه و ساير زورگويان و بيگانه پرستان ، همه به گدايى و ذلت افتادند ، آن هم گدايى از اجانب و ذلت در برابر بيگانگان ، به نحوى كه ناصرالدين شاه و بعضى از وزرايش با اندك رشوه اى سرشارترين معادن و مخازن كشور را با قراردادهاى طولانى در اختيار بيگانگان قرار مى دادند و صفحات پهناور و زرخيزى از خاك ايران را بدون مجوز ، براى هميشه به استعمارگران بخشيدند .آرى ! زمامداران گستاخ و بى دين ، اميرها و قائم مقام ها را مى كشتند و در سايه جاهل نگاهداشتن ملت ، تمام وسيله بدبختى و سيه روزى ملت اسلام را فراهم مى نمودند و برنامه هاى مادى و معنوى را به تاراج مى دادند .
قهرمانى ديگر
سيد جمال الدين اسد آبادى
ناصرالدين شاه ، بارها در سفرهاى خويش در اروپا نام « سيد جمال » را شنيده بود و از آوازه شهرت و دانش او به تعجب آمده بود ، او با اين همه نمى دانست كه او اهل كدام يك از كشورهاى شرقى است ، و زادگاه او كجاست ؟« صنيع الدوله » وزير انطباعات ناصرالدين شاه ، سرانجام با كنجكاوى فراوان كشف كرد كه اين نابغه بلند آوازه ، متولد اسدآباد همدان است و همه خانواده اش نيز در همان قريه ساكنند .او اين كشفيات حيرت انگيز را عيناً به شاه قاجار گزارش داده ، و ضمن آن افزود كه تا زود است سعى كند دود پر لهيب آتش افكار سيّد به چشمان قبله عالم نرود ! !اين بود كه وقتى به مركز خبر رسيد كه سيد جمال الدين اسدآبادى ، از راه خليج ، به بوشهر آمده ، بلافاصله اعتماد السلطنه كه خوب از شهرت و بزرگوارى هاى او اطلاع داشت ، نزد ناصرالدين شاه رفت و به او خاطرنشان كرد كه شخصاً از سيّد دعوت به عمل آورده تا چند صباحى در تهران اقامت گزيند .
پذيرفتن دعوت شاه
سيد اين دعوت را پذيرفت و به طرف تهران حركت كرد . در اين سفر مى بايست تكليف او با دربار ايران و مردم وطنش روشن مى شد ; زيرا او مى خواست از اين فرصت استفاده كرده و شاه هوس باز و عاشق پيشه قاجار را به مردم دوستى راهنمايى نمايد ; اما او در راه شيراز و در شهر اصفهان خيلى زود فهميد كه اطراف ناصرالدين شاه را ، انبوهى از افراد طمّاع و بى شخصيت احاطه كرده اند و او خود نيز به جز عشق بازى و زن دوستى ، هوايى ديگر در سر ندارد .او در بين راه ديد و دانست كه دهقانان ايرانى چيزى جز بندگان عريان دربند كشيده نيستند ، و در شيراز آگاه شد كه شاه قاجار در چنگال پليد بعضى از خرافيان مالدار چون موم است. ( بيچاره ملت اسلام با آن زمامدار و اطرافيانش) .همه اين ها باعث حيرت او گرديد و به فكر فرو رفت كه چگونه خواهد توانست با ناصرالدين شاه ، از در دوستى و سازش داخل شود ؟ !!
برگرفته از کتاب بر بال اندیشه