قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

القاب پیامبر عظیم الشان اسلام (ص)

آرى ! آن جناب ، محمد ، احمد ، ماحى ، عاقب ، حاشر ، رسول رحمت ، رسول توبه ، رسول ملاحم ، مقفى ، وقثم ، بشير و نذير ، سراج منير ، ضحوك ، قتّال ، متوكل ، فاتح ، امين ، خاتم ، مصطفى ، نبى ، امّى ، عبدالكريم ، رؤوف ، رحيم ، عبدالجبار ، عبدالوهاب ، عبدالقهار ، عبدالرحيم ، عاقب . فاروق ، طه ، يس ، ابوالارامل ،ابوالقاسم ، ابوابراهيم و اول و آخر است ، كه هر يك ازاين القاب بر حقيقتى يا حقايقى در ذات آن وجود مبارك دلالت دارد(1) .آن حضرت صبورترين ، شجاع ترين ، عادل ترين ، عالم ترين ، پرهيزكارترين با گذشت ترين ،بخشنده ترين ، فصيح ترين ، صادق ترين ، با كرامت ترين ، شرافتمندترين ، تسليم ترين ، و برترين انسان هاى تاريخ حيات است .او به فرموده خودش ، سيد ولد آدم ،اول شافع و اول مشفق است .آن حضرت مى فرمود :آدم وَمَنْ دُوْنَهُ تَحْتَ لِوائِى يَوْمَ الْقِيامَةِ . « آدم و هر كس بعد از اوست ، زير پرچم من هستند » .ونيز فرمود :كُنْتُ نَبِيّاً وَادَم بَيْنَ الْماءِ وَالطِّيْنِ. « من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود » .و قال :اَنَا اَوّلُ اَنْبِياء خَلَقْنا وَاخِرِهِمْ بَعَثْنا . « من از جهت خلقت اوّلين آفريده در بين انبيا و آخر مبعوث هستم » .« مفضل بن عمر » به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشت : قبل از آفرينش آسمان ها و زمين كجا بوديد ؟ فرمود :كُنّا اَنْواراً نُسَبِّحُ اللهَ وَنُقَدِّسُهُ حَتّى خَلَقَ اللهُ الْمَلائِكَهَ. « و ما ( ائمه پيش از آسمان ها و زمين ) انوارى بوديم كه خدا را تسبيح و تقديس مى كرديم ; تا زمانيكه حضرت حق ملائكه را آفريد » .قال رسول الله :ما خَلَقَ اللهُ خَلْقاً اَفْضَلُ مِنّى وَلا اَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنّى . . .. « خداى متعال آفريده اى برتر و با كرامت تر از من نيافريده است » . در زمينه شخصيت ، كمالات ، اوصاف و حقايق وجودى آن حضرت ، دريايى از آيات و روايات و معارف در برابر ماست ، كه دورنمايى از آن واقعيات در اين جزوه اشاره رفته است ، مفصل اين معانى را مى توانيد در قرآن ، « نهج البلاغه » ، « صحيفه سجاديه » دعاى دوم ، « بحارالانوار » ، « كمال الدين » ، « امالى صدوق » ، « علم اليقين » ، « محجة البيضاء » ، « الدر المنثور » ، « صحيح بخارى » ، « مناقب » ، « صحيح مسلم » كتاب « فضايل » ، « سنن ترمذى » ، « امالى طوسى » ، « مسند احمد » ، ببينيد .چنين شخصيت با عظمت و موجود باكرامتى ، كه در ميان اولين و آخرين نمونه ندارد ، لايق تجلى ولايت كليه و مطلقه الهيه در دو جهت تكوين و تشريع بود و به همين خاطر ، ولىّ آسمان ها و زمين و تمام موجودات هستى ، وى را به مقام ولايت انتخاب نمود ، و قبول ولايتش را بر تمام موجودات از جن و انس و ملك جهت دست يافتن به رشد و كمال ، واجب نمود .رسول اكرم در روايتى فرمودند :وَكَيْفَ لانَكُونُ اَفْضَلُ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَ قَدْ سَبَقْناهُمْ اِلَى التَّوْحِيْدِ وَ مَعْرِفَةِ رَبِّنا عَزَّوَجَلَّ ـ وَ تَسْبِيْحِهِ وَ تَقْدِيْسِهِ وَ تَهْلِيْلِهِ ، لاَِنَّ اَوَّلَ ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ اَرْواحَنا فَانْطَقَنا بِتَوْحِيْدِهِ وَ تَمْجِيْدِهِ ، ثُمَّ خَلَقَ الَمَلائِكَةَ فَلَمّا شاهَدُوا اَرْواحَنا نُوراً واحِدًا اِسْتَعْظِمُوا اُمُورَنا فَسَبَّحْنا لِتَعَلُّمِ الْمَلائِكَةِ اَنَا خَلْقٌ مَخْلُوقٌ وَ اِنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفاتِنا. « و چگونه ما ( چهارده معصوم ، برتر از ملائكه نباشيم ، در صورتيكه در مسئله توحيد و نبوت بر آنان پيشى داريم ، و ما نسبت به آنان در تسبيح و تقديس تهليل سبقت وجودى داريم ، چرا كه اول چيزى كه در عرصه گاه آفريده شد ارواح ما بود ، و خداى متعال ما را در عالم معنى و ملكوت به توحيد و تمجيد واداشت ، پس از ما فرشتگان را آفريد ، چون ما را نور واحدى مشاهده كردند ، حقيقت ما را بزرگ شمردند ، ما در برابر آنان به تسبيح برخاستيم تا بدانند آفريده ايم و مولاى ما حضرت حق از صفات مخلوقى ما منزه است » . در روايت ديگر :« چون مرا به معراج بردند ، جبرئيل اذان و اقامه گفت ، سپس به من اعلام كرد پيش بايست . گفتم : بر تو پيشى گيرم ؟ عرضه داشت : آرى ، چون خداى متعال انبيا را بر تمام ملائكه برترى داد و ترا بر همه برترى داد »(1) .آرى ! وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) بر اساس آيات قرآن و روايات و اخبار بسيار محكم ، بر ماسوى الله در تمام شئون و امور برترى دارد ، و به اين خاطر قبول ولايت او بر تمام ملائكه ، جنّ و انس جهت رسيدن به اوج كمال و رشد واجب و لازم است ، و بدون چنگ زدن به ولايت او و پذيرش تدبير و سرپرستى آن منبع فيض ، كسى به جايى نمى رسد .قرآن مجيد در باب ولايت رسول حق مى فرمايد :( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا . . . ). « سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [ مانند على بن ابى طالب اند ] . . » .( النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ). « پيامبر ، نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است » .اين اولويّت ، تجلى ولايت حضرت رب در وجود مقدس رسول خداست ،اين اولويت نسبت به تمام امور و شئون حيات است ، نه حكومتِ تنها ، چنانكه بعضى از مفسرين بى توجه گفته اند .آرى ! كسى كه معصوم است و وجودش جامع كمالات و اراده و تدبيرش ، اراده و تدبير خداست و جز به مصلحت بشر نمى انديشد و غير خير دنيا و آخرت را نمى خواهد ; بايد داراى ولايت مطلقه باشد .به خاطر اين ولايت است كه وى را اسوه تمام جهانيان قرار داده و پيروى از او را واجب دانسته است : ( لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللهَ وَالْيَوْمَ الاْخِرَ وَذَكَرَ اللهَ ). « يقيناً براى شما در [ روش و رفتار ] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا و روز قيامت اميد دارد ; و خدا را بسيار ياد مى كند » .و به همين خاطر است كه در قرآن، اختيار كردن برنامه اى غير برنامه او را حرام كرده و سرپيچى از ولايتش را ضلالت آشكار دانسته است :( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً ).
« و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را حكم كنند براى آنان در كار خودشان اختيار باشد ; و هركس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند يقيناً به صورتى آشكار گمراه شده است » .
ولايت امام معصوم
خداى متعال در قرآن كريم از وجود مقدس اميرمؤمنان (عليه السلام) به عنوان نفس پيامبر ياد كرده است :( فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ . . . ). « بگو : بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را ، و ما زنانمان را و شما زنانتان را ، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنيم . . » .آن حضرت كه به عنوان نفس پيامبر معرفى شده است ، به جز مقام رسالت ، تمام امتيازات و فضايل رسول خدا را دارا بود . به اين معنا آيات قرآن و روايات و تاريخ زندگانى اميرمؤمنان (عليه السلام) كه در كتب معتبر روايى ذكر شده است ، دلالت دارد .از وجود مقدس او به زبان پيامبر تعبير به اميرمؤمنان ، سيدالمسلمين ، قائد الغرالمحجلين ، خاتم الوصيين ، اول القوم ايمانا ، اوفاهم بعهدالله ، اعظمهم مزية ، اقومهم بامرالله ، اعلمهم بالقضية ، راية الهدى ، منارالايمان ، باب الحكمة ، المسنوس فى ذات الله ، الهاشمى الطاهر ، وليد الكعبة ، مطّهر البيت من كل صنم روشن شده است . اين همه ، حقايقى است كه از آياتى از قرآن مجيد استخراج شده است كه در ميان تمام مردم مسلمان ، تنها مصداق اتم و اكمل آن آيات ، حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام)است(1) .پيامبر بزرگ اسلام بر اساس آيه شريفه :( أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ ) . « آيا كسى كه خدا سينه اش را براى [ پذيرفتن ] اسلام گشاده است » .به على (عليه السلام) فرمود :« آن صدر مشروح ، سينه تست »(3) .
اميرمؤمنان (عليه السلام) در قرآن
رهبر با كرامت اسلام حضرت محمّد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) بر مبناى آيات شريفه قرآن ، على (عليه السلام) راستوده است . اينك به آياتى كه اختصاصاً در مورد اميرمؤمنان نازل شده است و بيشتر كتب حديث و تفسير به عنوان آيات نازله در حق آن حضرت از آنها ياد كرده اند توجه فرماييد :( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ ). « و از مردم كسى است كه جانش را براى خشنودى خدا مى فروشد [ مانند اميرمؤمنان (عليه السلام)  ]و خدا به بندگان مهربان است » .( أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ ). « با اين حال آيا كسانى كه مؤمن اند مانند كسانى هستند كه فاسق اند ؟ [ نه هرگز اين دو گروه ] مساوى و يكسان نيستند » .( هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ ). « اوست كسى كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان نيرومند ساخت » .( يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ). « اى پيامبر ! خدا و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند [ از نظر حمايت و پشتيبانى ] براى تو بس است » . ( مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ). « از مؤمنان مردانى هستند كه به آنچه با خدا بر آن پيمان بستند [ و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود ] صادقانه وفا كردند ، برخى از آنان پيمانشان را به انجام رساندند [ و به شرف شهادت نايل شدند ] و برخى از آنان [ شهادت را ] انتظار مى برند » .
6 ـ ( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ). « سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [ مانند على بن ابى طالب اند ] كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حالى كه در ركوعند [ به تهيدستان  ]زكات مى دهند » .( أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِى سَبِيلِ اللهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللهِ ). « آيا آب دادن به حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را مانند [ عمل  ]كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است ؟ ! [ اين دو ] نزد خدا برابر و يكسان نيستند » .( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً ). « قطعاً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند ، به زودى [ خداى  ]رحمان براى آنان [ در دل ها ] محبتى قرار خواهد داد » . ( أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ). « آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند ، گمان دارند آنان را مانند كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند ، قرار مى دهيم كه زندگى و مرگشان يكسان باشد ؟ »( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيِّةِ ). « مسلماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند ، اينانند كه بهترين مخلوقات اند » .
نظر دانشمندان
دانشمندان بزرگ اسلام ، همچون ابن عساكر ، گنجى شافعى ، خطيب بغدادى ، سيوطى ، سيد همدانى ، ابو نعيم اصفهانى ، ابن حجر عسقلانى ، ابو اسحاق ثعلبى ، طبرى ، واحدى ، فخر رازى ، ابوالبركات مفسر ، ابن صباغ مالكى ، ابن طلحه شافعى ، سبط ابن جوزى ، صفورى ، جمال الدين زرندى ، احمد حنبل ، ابن هشام ، ابن ابى الحديد ، خوارزمى و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت و شيعه همراه با شرح و تفسير در كتب روائى ، تفسيرى و تاريخى خود آورده اند كه : مصداقى براى آيات فوق و نظاير آن جز اميرمؤمنان على (عليه السلام)نمى توان يافت .گروهى از مفسران ، و برخى از حفاظ حديث ، در اين زمينه ، نزديك به سيصد آيه ذكر كرده اند و برخى در اين معنا كتاب جداگانه اى نوشته اند .
غدير چشمه جوشان حق
خداى متعال چنين انسانى را با اين همه كرامات و فضايل ، پس از رحلت پيامبر با كرامت خود ، جهت رهبرى حكومت اسلامى ، و بيان معارف الهى و ارشاد انسان در حيات معنوى ، كه در تمام زمان ها مورد نياز جهانيان است ، انتخاب كرد و وى را تجلى گاه ولايت مطلقه قرارداد ، و به فرمان مطاعش پيامبر را در روز غدير مأمور به معرفى او فرمود :( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ). « اى پيامبر ! آنچه از سوى پروردگارت [ درباره ولايت و رهبرى على بن أبى طالب اميرمؤمنان (عليه السلام) ] بر تو نازل شده ابلاغ كن ; و اگر انجام ندهى پيام خدا را نرسانده اى . و خدا تو را از [ آسيب و گزند ] مردم نگه مى دارد ; قطعاً خدا گروه كافران را هدايت نمى كند » .شيعه ، در نزول اين آيه در روز غدير ، هيچ ترديد و شكى ندارد ، بزرگان اهل سنت همچون : سيوطى در جلد دوم « در المنثور » صفحه 298 ، شوكانى در جلد سوم « فتح الغدير » صفحه 57 ، بدرالدين حنفى در جلد هشتم « عمدة القارى » ص 584 ، فخر رازى در جلد سوم « تفسير كبير » صفحه 636 ، نظام الدين نيشابورى در جلد ششم تفسير خود صفحه 170 ، آلوسى در جلد دوم « روح المعانى » صفحه 348 ، ابن صباغ در « فصول المهمة » صفحه 27 ، واحدى در « اسباب النزول » صفحه 150 ، شيخ سلمان بلخى در « ينابيع المودة » باب 39 و بسيارى ديگر از بزرگان آن قوم در كتب حديث ، تاريخ و تفسير خويش آورده اند كه : اين آيه در روز غدير براى معرفى على (عليه السلام)به ولايت ، امامت ، حكومت و ارشاد مردم نازل شده است . آيه شريفه :( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ). « سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [ مانند على بن ابى طالب اند ] كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حالى كه در ركوعند [ به تهيدستان  ]زكات مى دهند » .به نقل امام فخر رازى در جلد سوم تفسير كبير صفحه 431 ، ثعلبى در كشف البيان ، زمخشرى در جلد اول « كشاف » صفحه 422 ، طبرى در جلد ششم تفسير صفحه 186 ، ابوالحسن ربانى در تفسير ، قُرْطبى در جلد ششم تفسير صفحه 221 ، فاضل نيشابورى در جلد اول « غرائب القرآن » صفحه 461 ، واحدى در « اسباب النزول » صفحه 148 ، ابوبكر جصاص در تفسير « احكام القرآن » صفحه 542 ، حافظ ابوبكر شيرازى در « فيما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين » ، قاضى بيضاوى در جلد اول تفسير صفحه 345 ، ابن ابى الحديد در جلد سوم « شرح نهج البلاغه » صفحه 275 ، و بسيارى ديگر از بزرگان اسلام ، از مفسران حديث و تاريخ نويسان براى اثبات ولايت مطلقه على (عليه السلام) كه تجلى ولايت خدا و رسول است ، در قرآن مجيد نازل شده است .چون در روز غدير از جانب حق به وسيله پيامبر ابلاغ شد كه على بن ابيطالب مظهر حق و تجلى گاه ولايت مطلقه الهيه است و مردمان تا روز قيامت ، پس از پيامبر به حكومت ، ولايت ، ارشاد ، هدايت ، علم ، بينش و حقيقت كرامت او در ظاهر و باطن زندگى نياز دارند ، و اتصال به صراط مستقيم الهى جز از طريق قبول ولايت ، حكومت ، امارت و حكم او ممكن نيست ،براى رشد و كمال و تأمين خير دنيا و آخرت مردم ، به غير توسل و تمسك به حبل ولايت او راهى نمى باشد . آيه شريفه :( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِيناً ). « امروز [ با نصبِ على بن ابى طالب به ولايت ، امامت ، حكومت و فرمانروايى بر امت ] دينتان را براى شما كامل ، و نعمتم را بر شما تمام كردم ، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم » .بنابر نقل سيوطى در جلد دوم « دُرّ المنثور » صفحه 256 . و ابن كثير در جلد دوم تفسيرش صفحه 14 و سبط ابن جوزى در تذكرة صفحه 18 و خطيب بغدادى در جلد هشتم تاريخ صفحه 290 و بسيارى ديگر از دانشمندان ، بر پيامبر نازل شد و حضرت رسالت پناه از شدت خوشحالى فرياد زدند:اللهُ اَكْبَرُ عَلى اِكْمالِ الدِّيْنِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضا الرَّبِ بِرِسالَتِى وَوِلايةَ عَلِىّ بْنِ اَبِيْطالِب بَعْدِىْ. « الله اكبر بر كمال دين و تمام نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابيطالب بعد از من »(3) .
غدير در نگاه ديگران
ماجراى روز غدير و نزول آيه :(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ... ) و آيه ( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ). را ارباب تاريخ از قبيل : بلاذرى ، ابن قتيبه ، طبرى ، خطيب بغدادى ، ابن زولاق ، ابن عبدالبر ، شهرستانى ، ياقوت حموى ، ابن اثير ، ابن ابى الحديد ، ابن خلكان ، ابن حجر ، ابن صباغ ، مقريزى ، سيوطى ، ابن هشام ، قرمانى ، دمشقى ، نورالدين حلبىو ائمه حديث ازقبيل :محمد بن ادريس شافعى ، احمد حنبل ، ابن ماجه ، ترمذى ، نسائى ، ابويعلى ، بغوى ، حاكم نيشابورى ، ابن مغازلى ، ابن منده ، خطيب خوارزمى ، محب الدين طبرى ، حموينى ، هروى ، شيخانى ، ابوعبدالله زرقانى ، ابن حمزه دمشقى ;
و ارباب تفسير از قبيل :طبرى ، ثعلبى ، ابوالسعود ، فخررازى ، ابن كثيرشامى ، نيشابورى ، سيوطى ، آلوسى ، خطيب شربينى ;و ارباب علم كلام از قبيل :قاضى ابوبكر باقلانى ، قاضى عبدالرحمن ايجى ، سيد شريف جرجانى ، بيضاوى ، شمس الدين اصفهانى ، تفتازانى ، قوشجى ;و ارباب لغت از قبيل:ابن دريد ، ابن اثير ، حموى ، زبيدى كه از تاريخ نويسان ، حديث شناسان ، مفسران ; متكلمان و لغويان بزرگ اهل سنّت هستند ، به تقرير زير ، در كتب خود نقل كرده اند :« روز غدير در موضعى بين مكه و مدينه ، در منطقه (جحفه) پس از بازگشت از حجة الوداع(1) رسول مكرم اسلام ، مردم را جمع كرد ; آن روز آنچنان هوا گرم بود كه مسافران رداى خود را زير پا انداخته بودند ، دستور ساختن منبرى را از جهاز شتران داد ، سپس بر بالاى آن رفت و به عموم مردم خطاب كرد و فرمود :اى امت اسلام : آيا من از شما به شما اولاتر نيستم ، همه گفتند : چرا ، فرمود :مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ ، وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.من فكر نمى كنم بعد از آن همه آيه در قرآن كه مصداق اتم و اكملش بر اساس صحيح ترين روايات ، و شهادت اهل اسلام ، على بن ابيطالب (عليه السلام) است ، كسى از اهل سنت ، شيعه ، عقلاى جهان ، منصفان عالم و وجدان بيدار ، شكى در مقام حضرت مولى الموحدين اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از پيامبر داشته باشد ، كه شك كننده ، جز مخالفت با قرآن و سنت ، و غير از معاند حق و حقيقت نيست . على (عليه السلام) براى اتمام حجت به اهل زمانش ، و بويژه در زمانى كه زمام حكومت را در اختيار گرفتند ، و براى روشن بودن حق ، براى تاريخ به مقام حقانيت و ولايت خود ، در خطبه بسيار مهم « شقشقيه » اشاره فرموده اند : اَما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبِى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اِنَّ مَحَلِّى مِنْها مَحَلِّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى . . .. « آگاه باشيد ، سوگند به خدا ! كه پسر ابوقحافه جامه حكومت پوشيده در حالى كه با تمام وجود مى دانست من هم چون قطب وسط سنگ آسيا سزاوار خلافت ، حكومت ، رهبرى ، ولايت و ارشاد مردم بودم ، علوم و معارف از قلب من همچون سيل خروشان سرازير مى شود ، هيچ پرواز كننده اى در عرصه علوم و معارف ، به اوج بلنداى دانش و بينش من نمى رسد ، . . . من در برابر اهل زمان ، جز صبر چاره اى نديدم ، كه اگر دست به حمله مى بردم ، اساس اسلام بر باد فنا مى رفت ، همانند آنكه خار در چشم و استخوان در گلو دارد ، صبر پيشه كردم ، در حالى كه در برابر ديدگانم ، ميراث خودم را دستخوش تاراج مى ديدم » .
انتساب و انتخاب
انتخاب ولىّ در فرهنگ اسلام ، وقف حريم مقدس كبرياست ، اوست كه مى داند چه انسانى را براى پيشوايى حكومت ، و بيان و ارشاد انسان در حيات معنوى ، انتخاب نمايد و مردم را در اين زمينه حقى نيست .او رسول با كرامت اسلام را انتخاب كرد و سپس به او فرمان داد تا وجود مقدس على (عليه السلام) كه فاقد نواقص و جامع كمالات بود ، به ولايت و رهبرى انتخاب شود ، و اسامى رهبران بعد از او را به رسولش اعلام كرد ; تا يازده امام معصوم كه واجد كمالات محمد و على (عليهما السلام) بودند ، و ولايت كليه مطلقه در آنان تجلى داشت ، رهبرى جامعه انسانى را در سه رشته حكومت ، بيان احكام ، ارشاد حيات معنوى به عهده بگيرند .هم آنان را مسئوليت داد ، تا شرايطى را در جهت حيات عقلى ، روحى و معنوى ذكر كنند ، تا در هر كس ظهور كرد به جانشينى از آنان عهده دار حاكميت و بيان معارف و ارشاد حيات معنوى شود ، و به عنوان « ولى فقيه » به نيابت از امام غايب و ائمه و پيامبر و حضرت حق ، زمام امور مسلمين را به دست گيرد ، كه در حقيقت بر اساس آيات قرآن و روايات صحيحه ، انتخاب ولى فقيه به صورت معنوى كه همان بيان اوصاف و شرايط زمامدار ، و ظهور شرايط است ، با امام معصوم و انتخاب امام معصوم ، با پيامبر به اذن حضرت الله و انتخاب حضرت پيامبر با حضرت رب العزة است ، و انتخاب مقابل انتخاب خدا ، ايستادن در برابر حكم الله و اجتهاد برابر نص ، و ايجاد انحراف در راه خدا مساوى با تخريب بناى معناست .تعيين زمامدار جامعه اسلامى ، به خود مردم مسلمان ( چنانچه گروهى ادعا مى كنند ) واگذار نشده ، اگر اين طور بود بايد از شارع مقدس اسلام ، در اين زمينه بيانات شافى و دستورات كافى رسيده باشد ، تا مردم در مسئله اى كه اساساً بقاى رشد جامعه اسلامى ، و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است بيدارهوشيار باشند .حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست ، و اگر بود كسانى كه بعد از پيامبر زمام امور را به دست گرفتند ، مخالفتش نمى كردند ، در صورتى كه زمامدار اول با وصيت ، خلافت را به خليفه دوم منتقل ساخت ، و خليفه دوم عثمان را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنطيم كرده بود ، روى كار آورد و پس از او بر اثر كشمكش ها و اختلافات داخلى ، معاويه خلافت را تصاحب كرد ، و چيزى نگذشت كه مسئله رهبرى به سلطنت موروثى تبديل شد ، و تدريجاً شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها ، يكى پس از ديگرى ، از جامعه رخت بر بست و مساعى شارع اسلام به طور جدى ، در فضاى حيات اكثريت مسلمين نقش بر آب شد!!تنها شيعه بود كه از راه بحث و كنجكاوى در ، درك فطرى انسانى و سيره مستمره عقلا و تعمّق در نظر اساسى آيين اسلام ، كه احياى فطرت مى باشد ، روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه حوادث اسف آورى كه پس از رحلت آن جناب به وقوع پيوسته ، و گرفتارى هايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه تحليل ، در كوتاهى و سهل انگارى حكومت هاى به ظاهر اسلامى قرون اوليه هجرت برمى گردد ، و با گذشتن از درياى خون و شهادت ، تبعيد و زندان ، استقامت و مقاومت ، به اين نتيجه رسيد كه از ناحيه پيغمبر اكرم نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيامبر رسيده است .
آيات و اخبار متواتر قطعى ، مانند آيه تبليغ ، آيه ولايت ، حديث غدير ، حديث سفينه ، حديث ثقلين ، حديث منزلت ، حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند ; ولى با كمال تأسف نظر به پاره اى دعاوى تأويل شده ، و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است(1) .كسى كه بنا بر نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنت ، پيامبر بزرگ او را صدّيق ، فاروق امت ، باب علم ، يعسوب دين ، برادر ، وزير و بهترين فرد بعد از خودش ، و در روايات متعدده خليفه خوانده ، نشان مى دهد كه داراى ولايت كليه مطلقه است ، كه اگر اين مقام را دارا بود ، اين همه صفت و خصوصيت ، آنهم از زبان وحى براى او بيان نمى شد .
به چند نمونه توجه كنيد
1 ـ ابن مغازلى ( متوفى سنه 482 ) در كتاب « مناقب » به اسنادش از ابوذر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:مَنْ ناصَبَ عَليّاً لِلْخَلافَةِ بَعْدِى فَهُوَ كافِرٌ وَ قَدْ حارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ ، شَكَّ فِى عَلِىٍّ فَهُوَ كافِرٌ. « هر كس پس از من در مسئله خلافت براى على ايجاد مزاحمت كند كافر شده است و با خدا و رسول به جنگ آمده كه شك كننده در مقام علىّ و فضائل و كمالات او كافر است » .
2 ـ ابن حجر عسقلانى ( متوفى 853 ) در كتاب « اصابه » مى گويد : چون سوره نصر نازل شد ، پيامبر درباره اميرمؤمنان فرمود :اِنَّهُ اَخِى وَ وَزِيْرِى وَ خَلِيْفَتِى فِى اَهْلِ بَيْتِى وَ خَيْرٌ مَنْ اَخْلَفَ بَعْدِى. « به حقيقت كه على برادر و وزير و خليفه من در اهل بيتم و بهترين زمامدار امت بعد از من است » .
3 ـ خوارزمى كه او را اخطب خطبا مى دانند ، در كتاب « فضايل » با سلسله سند از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود :چون به معراج رفتم به من خطاب رسيد : خلق را آزمايش كردى تا ببينى كدام يك نسبت به تو مطيع ترند؟ عرضه داشتم : على از همه مطيع تر است . فرمود : راست گفتى ;فَهَلْ اتَّخَذْتَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً يُؤَدِّى عَنْكَ وَ يَعْلَمُ عِبادِى مِنْ كِتابِى ما لايَعْلَمُونَ ، قالَ : قُلْتُ اِخْتَرْ لِى فَاِنَّ خِيَرَتِكَ خَيْرٌ لِى ، قالَ : قَدْ اخْتَرْتُ لَكَ عَلَيْها فَاتِّخَذَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً وَ وَصِيّاً وَ نِحْلَتُهُ عِلْمِى وَحِلْمِى وَ هُوَ اَمِيْرُالْمُؤْمِنِيْنَ حَقّاً لَمْ يَقُلْها اَحَدٌ قَْبلَهُ وَ لَيْسَت لاَِحَد بَعْدَهُ يا مُحَمَّدُ عَلى رايَةِ الْهُدى وَاِمامٌ مَنْ اَطاعَنِى وَ هُوَ نُورُ اَوْلِيائِى. « آيا براى خود خليفه و جانشين انتخاب كرده اى تا از جانب تو مقاصد حق را به مردم برساند ، و آنچه را خلق از قرآن نمى دانند به آنان تعليم دهد ؟ عرضه داشتم : خدايا اختيار با تست كه مرا اختيار غير اختيار تو نيست ، خطاب رسيد ! على را بعد از خود خليفه و وصى قرارده ، علم و حلم خود را به او عنايت كردم ، به حقيقت او اميرمؤمنان است ، كه احدى قبل و بعد از او به اين رتبه دست نيافته ونمى يابد ! ! »
4 ـ كتاب « فرائد السمطين » صفحه 131 ، و « ينابيع المودة » صفحه 38 ، ( چاپ اسلامبول ) باسند متين از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند : رسول خدا به على بن ابيطالب فرمود : يا عَلىُّ ! اَنا مَدِيْنَةُ الْحِكْمَةِ وَ اَنْتَ بابُها وَ لَنْ تُؤْتِى الْمَدِيْنَةَ اِلاّ مِنْ قِبَلِ الْبابِ وَ كَذَّبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يُحِبُّنِى وَ يُبْغِضُكَ لاَِنَّكَ مِنِّى وَ اَنَا مِنْكَ لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِى وَ دَمُكِ مِنْ دَمِى وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِى وَسَرِيْرَتُكَ مِنْ سَرِيْرَتِى وَ عَلانِيَتُكَ مِنْ عَلانِيَتِى وَ اَنْتَ اِمامُ اُمَّتِى وَ خَلِيفَتِى عَلَيْها بَعْدِى سَعَدَ مَنْ اَطاعَكَ وَ شَقِىَ مَنْ عَصاكَ وَ رَبِحَ مَنْ تَوَلاّكَ وَ خَسِرَ مَنْ عاداكَ وَ فازَ مَنْ لَزِمَكَ وَ هَلَكَ مَنْ فارَقَكَ ، مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الاَْئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِى مَثَلُ سَفِيْنَةُ نُوح مَنْ رَكِبَ فِيْها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّما غابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. « يا على من شهر حكمتم و تو دروازه آن شهرى ، جز از طريق دروازه نمى توان وارد شهر شد . دروغ گفت كسى كه گمان كرده مرا دوست دارد و حال آنكه دشمن توست ; زيرا تو از منى و من از تو ، گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و باطن تو از باطن من و ظاهر تو از ظاهر من است ، و تويى امام و پيشواى امت من و خليفه من در امتم بعد از من . سعادت براى مطيع تو ، و شقاوت و بدبختى براى متمرد از برنامه توست ، سود برد هر كس ولايت تو را پذيرفت و ضرر كرد هر كس با تو دشمنى ورزيد ، ملازم تو رستگار شد ، و جداى از تو ، به هلاكت رسيد ، مثل تو و ائمه بعد از تو همانند كشتى نوح است ، متمسك به آن كشتى نجات يافت ، و متخلف از آن غرق شد ، شما چون ستاره گانيد ، هر زمان كه ستاره اى غايب شود ستاره اى طلوع كند و اين حقيقت تا قيامت ادامه دارد » .آرى ! صاحب ولايت مطلقه الهيه ، كسى است كه معتبرترين كتب اهل سنّت و شيعه از قول رسول اكرم ، با سند صحيح ، در حق او نقل كرده اند :وَمَنْ عَصى عَلِيّاً فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللهَ مَنْ اَطاعَ عَلِيّاً فَقَدْ اَطاعَنِى. « كسى كه به على عصيان ورزد به من عصيان ورزيده است و كسى كه به من عصيان ورزد به خدا عصيان ورزيده است » .اِنَّ رَبَّ الْعالِمَيْنَ عَهِدَ اِلىَّ عَهْدَاً فِى عَلِىِّ بْنِ اَبِيْطالِب فَقالَ : اِنَّهُ رايَةُ الْهُدى ، وَمَنارُ . الاِْيْمانِ وَاِمامُ اَوْلِيائِى ، نُورُ لِمَنْ اَطاعَنِى.
« بدرستى كه پروردگار عالميان درباره على بن ابى طالب يادآورى كرد كه : او پرچم هدايت ، نشانه ايمان امام دوستان من و نور تمام كسانى است كه مرا اطاعت مى كنند » .عُنْوانُ صَحِيْفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِىِّ بْنِ اَبِيْطالِب. « عنوان صحيفه مؤمن دوستىِ على بن ابيطالب است » .عَلِىٌّ مِنِّى وَ اَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلىُّ كُلُّ مُؤْمِن مِنْ بَعْدِى. « على از من است و من از اويم ، و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است » .لايُحِبُّكَ اِلاّ مُؤْمِنٌ ، وَ لايُبْغِضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ اَوْ وَلَدُ زِنْية اَوْ مَنْ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهِىَ طامِثٌ. « دوست ندارد تو را مگر مؤمن و به تو بغض نمىورزد مگر منافق ، يا كسى كه از راه زنا تولد يافته و يا كسى كه مادرش در حال حيض به او باردار شده است » .
عَلِىٌّ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ رَأْسِى مِنْ جَسَدِى. « على نسبت به من ، به منزله سر است در پيكر من » .اَوْحِى اِلىَّ فِى عَلِىٍّ بِثَلاثِ خِصال : اِنَّهُ سَيِّدُ الْمِسْلِمِيْنَ ، وَ اِمامُ الْمُتَّقِيْنَ وَ قائِدُ غُرِّ الْمُحَجَّلِيْنَ. « سه چيز در مورد على به من وحى شد : او آقاى مسلمانان ، امام پرهيزكاران ، و پيشواى سفيد رويان است » .لايَجُوِّزُ اَحَدٌ الصِّراطَ اِلاّ مَنْ كانَ مَعَهُ جَوازٌ مِنْ عَلِىٍّ. « هيچ كس از صراط نمى گذرد مگر آنكه جواز عبورى از على به همراه داشته باشد .»اِذا جَمَعَ اللهُ الاَْوَّلِيْنَ وَ الاْخِرِيْنَ فى صَعيد واحد وَنَصَبَ الصِّراطَ عَلى شَفِيْرِ جَهَنَّمِ فَلَمْ يَجُزْ عَلَيْهِ إلاّ مَنْ كانَ مَعَهُ بَراءَةٌ مِنْ عَلِىِّ بْنِ اَبِيْطالِب. « هنگامى كه خداى متعال اولين و آخرين را در روز قيامت گردآورد ، و صراط را بر جهنم نصب نمايد ، هيچ كس مجاز به عبور نيست مگر آنكه برگه نجاتى از على بن ابيطالب داشته باشد » .

برگرفته از کتاب بر بال اندیشه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه