قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هويّت نورىِ اهل بيت (عليهم السلام)

 حقيقت نبويه
چون پيامبر بزرگوار اسلام ـ چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن و معنا ـ ريشه وجود اهل بيت (عليهم السلام) و شؤون معنوى آن بزرگواران است ، لازم است تا جايى كه ممكن باشد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را شناخت تا راه شناخت اهل بيت (عليهم السلام) به روى ما گشوده شود .در روايات و معارف الهى به چهار حقيقت به عنوان مخلوق اوّل ، اشاره شده است :
1 ـ اوّل ما خلق اللّه النور ; (1)
2 ـ اوّل ما خلق اللّه القلم ; (2)
3 ـ اوّل ما خلق اللّه العقل  ; (3)
4 ـ اوّل ما خلق اللّه نورى ; (4)
5 ـ اوّل ما خلق اللّه روحى .
وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به دليل آثار بى نظيرى كه از حضرتش ظهور كرده و كرامات شگفتى كه از باطن شريفش بروز نموده و حقايقى كه از قلب عرشى و ملكوتى اش آشكار گشته است ، مصداق اتمّ و اكملِ نور و قلم و عقل است ; به همين خاطر در دو روايت ديگر ، نخستين مخلوق را نور و روح خود معرفى مى نمايد و در يك كلمه بايد گفت : اين چهار عنوان گرچه با الفاظ و كلمات مختلف بيان شده است ولى حقيقت هر چهار عنوان يكى است و آن شخص شخيص محمّد (صلى الله عليه وآله) است .اين نكته بسيار مهم را بدون تعصب بلكه بر پايه تعقل و با تكيه بر آيات و روايات مورد بحث قرار مى دهيم :
 نور
حكما در تعريف نور گفته اند : نور ، حقيقتى است كه براى خود آشكار و آشكار كننده غير خود است .منظور از عقل در روايت ، آن حقيقتى است كه واسطه بين انسان و همه معارف و حقايق آفرينش است .قرآن از وجود مقدس پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) تعبير به « سراج منير » يعنى : چراغ فروزان مى كند :( يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً * وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ.وَسِرَاجاً مُّنِيراً ) .اى پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد  بر امت  و مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم * و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان  براى هدايت جهانيان  قرار داديم .او نور بود ، همان حقيقتى كه همه شؤون وجودى نفس نفيس خود ، روشن و آشكار و به غير خودش نور دهنده و روشنى بخش بود .او نسبت به همه حقايق وجودش و ارتباط وجودش با ظاهر و باطن هستى در كمال آگاهى و معرفت بود و به شدّت مشتاق بود كه ديگران را نيز هم چون خود به حقايق وجودشان و ارتباط وجودشان با ظاهر و باطن هستى آگاه كند . و اين همان هويّت و معناى نور است كه در كلام حكماى بزرگ الهى نيز آمده است كه :لنُّورُ كيفيَّةٌ ظاهرةٌ بِنَفسِها ، مُظهِرةٌ لِغَيرِها .خداى مهربان ، خورشيد وجود محمّد (صلى الله عليه وآله) را ـ بر اساس روايات زيادى كه در كتاب هاى معتبر حديث آمده ـ پيش از همه موجودات آفريد و سپس ديگر حقايق نورى و عقلى و روحانى و معنوى و مادى را از شعاع نور او پديد آورد و نقاب ظلمت را از بركت نور او از چهره همه موجودات كنار زد و در حقيقت او را بين خود و همه موجودات واسطه تحقق قرار داد .او از وجود مبارك خودش بر پايه آيه 46 سوره احزاب در روايتى تعبير به خورشيد فرموده است :أنَا الشَّمسُ . . .چه تشبيه شگفتى ! من خورشيدم . خورشيد در جهان طبيعت ، مصدر و منشأ منظومه شمسى است ; سياره هاى اين منظومه وجودشان از وجود خورشيد است ، روزگارى گذشت كه مريخ و زمين و زهره و زحل و عطارد و مشترى و نپتون و پلوتون هريك جزئى از وجود خورشيد بودند . هنگامى كه اراده حق بر آفريدن منظومه به شكل كنونى تعلق گرفت انفجارى عظيم در خورشيد رخ داد و با يك سلسله فعل و انفعالات ، اجزايى كه از آن جدا شدند هر يك در فاصله اى معين و در مدارى ويژه قرار گرفتند و هم اكنون همه آنها مجذوب جاذبه خورشيد و روشن به نور او و در حوزه تربيتش قرار دارند .نور پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيش از همه آفريده مى شود و به اراده حق همه حقايق از آن سرچشمه نورى ، نشأت مى گيرند و بر صفحه هستى از بركت نور محمّدى رخ نشان مى دهند .
چنان كه ديگر سياره هاى منظومه شمسى همان وجود خورشيدند ، ولى در لباسى ديگر و به قول فلاسفه : تعيّنى تنزل يافته است ; موجودات مُلكى و ملكوتى و غيبى و شهودى هم به اراده حق ، تعيّنى تنزل يافته از خورشيد وجود پيامبرند و قمرها و ستارگان نشأت گرفته از وجود مبارك او هستند چنان كه در روايتى از قول آن حضرت به اين معنا اشاره شده است كه :أنَا الشَّمسُ ، وَعَلِيٌ القَمَرُ ، وَفَاطِمَةُ الزُّهْرَةُ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَيْنُ الْفَرْقَدانِ .من خورشيدم و على ماه است و فاطمه زهره و حسن و حسين دو فرقدانند  نام دو ستاره  .اين روايت در مسأله تشبيه ، آن هم در كلام پيامبرى پاك و معصوم كه فصيح ترين و بليغ ترين سخن گو است ، از شگفتى هاى روايات است كه حقيقتى باطنى و ملكوتى را به امرى مادى و طبيعى تشبيه كرده تا همگان بدانند كه حقيقت محمّديه كه اتصالش به حق از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد شديدتر است ، به اراده خدا واسطه تحقق همه موجودات عرصه هستى است و كلّ موجودات وام دار اويند و او از همه موجودات طلبكار حق و حقوق معنوى و مادى است .( وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ) .و از خدا و پيامبر فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد .( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ . . . ) .و بدانيد هر چيزى را كه  از راه جهاد يا كسب يا هر طريق مشروعى  به عنوان غنيمت و فايده به دست آورديد  كم باشد يا زياد  يك پنجم آن براى خدا و خويشان پيامبر است . . .آرى ، ملكيت همه نعمت ها به اذن حق در تصرّف و سيطره پيامبر است و همه ريزه خور خوان او و سفره با بركت او هستند و كرم او اقتضا كرده كه همه بر سر اين سفره قرار بگيرند و به اذن او آزاد در تصرّف مشروع باشند و بايد حقوق او را با كمال شوق و رغبت به او بپردازند و بدانند كه بازگشت سود پرداخت اين حقوق از لطف و كرم حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز به خود آنان است !!( قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ . . . ) .بگو : هر گونه پاداشى كه از شما خواستم ، آن پاداش براى خودتان است . . .
 قلم
منظور از قلم در اين روايت ، حقيقتى است كه همه امور معنوى و باطنى را رقم مى زند و سعادت و خوشبختى و هدايت و كرامت را ثبت مى نمايد و به دست اراده حضرت حق رحمت را براى جهانيان گسترش مى دهد .قلم ، به يك معنا حقيقت محمّديه است كه حضرت ذو الجلال در قرآن مجيد به وجودش سوگند ياد كرده :( ن وَالْقَلَمِ . . . ) .ن ، سوگند به قلم . . .قلم به جلوه ديگر ، شأن رسالت و نبوت حضرت ختمى مرتبت است كه رقم سعادت و خوشبختى را براى هركه لياقت نشان دهد مى زند و سفره رحمت را براى جهانيان به وسيله هدايتگرى و قوانين استوارش مى گستراند .( وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ) .و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم .
 عقل
و عقل به معناى اولى و اصليش بدون ترديد حقيقت محمّديه و جلوه احمديه است كه در عالم هستى علاوه بر اينكه صادر نخستين است ، محبوب ترين آفريده نزد خداست .وَعِزَّتي وَجَلالِي ، مَا خَلَقتُ خَلقاً هُوَ أحبُّ إليَّ مِنكَ . . .سوگند به عزت و جلالم آفريده اى را محبوب تر از تو نزد خود نيافريده ام .مگر نه اين است كه روايات ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) را عزيزترين و محبوب ترين و مقرّب ترين عبد در پيشگاه حق معرفى مى كنند ، پس چرا با تكيه بر اين گونه روايات ، عقل را كه محبوب ترين آفريده است وجود او ندانيم ؟آرى ، او عقل كل و كل عقل است و همه آثار عقل كه از مثبت ترين و پر سودترين آثار در عرصه هستى است به صورت اتمّ و اكمل در وجود مقدس و مبارك حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) جلوه دارد .
 روح
روح ـ بنا بر آيات قرآن مجيد ـ از مقام عالم امر است كه با كلمه ( كُن )وجودى پديد مى آيد نه از مقام خلق كه پديد آورنده عناصر مادى است .( . . . أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْرُ . . . ) .. . . آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان  نافذ نسبت به همه موجودات  مخصوص اوست . . .روح كه حقيقتش براى كسى شناخته نيست صادر شده از مقام امر اللهى است و با كلمه كُن وجودى به ظهور مى رسد .( وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ) .وهنگامى كه فرمان به وجود آمدن چيزى را صادر كند فقط به آن مى گويد : « باش » . پس بى درنگ مى شود .( وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى . . . ) .و از تو درباره روح مى پرسند ، بگو : روح از امر پروردگار من است. . .( . . . ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ . . . ) .. . . صاحب عرش است ، روح را  كه فرشته وحى است  به فرمانش به هر كس از بندگانش كه بخواهد القا مى كند .روح ، اول آفريده خداست چنان كه در كلام استوار و سخن پايدار پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) آمده است :أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ رُوحِي .اول چيزى كه خدا آفريد روح من است .اينكه آن آگاه يگانه و حقيقت فرزانه با تعابير گوناگون معنوى از خود ياد مى كند ، مى خواهد وجود خود را به هر طريق ممكن به ديگران به اندازه فهم و استعدادشان برساند و به مراتب وجود خود اشاره نمايد ، به اين سبب گاه مى گويد :أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ النُّورُ .و گاه مى فرمايد :أوّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ القَلَمُ .و گاه آگاهى مى دهد :أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ العَقْلُ .و گاه اعلام مى دارد :أوّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُورِي .و گاه بيان مى كند :أوّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ رُوحِى .كه با توضيحى كه در صفحات گذشته داده شد مى توان نتيجه گرفت كه ميان نور و قلم و عقل و روح اتحاد در معنى است و همه اين كلمات اشاره به يك حقيقت دارند و آن حقيقت محمّديه است . « عِبَارَاتُنَا شَتَّى وَحُسنُكَ وَاحِدٌ » عبارات ما مختلف است و اين عبارات با همه اختلافش به يك حقيقت واحد كه زيبايى بى همتاى توست اشاره دارد .مسأله عشق نيست در خور شرح و بيان *** بِهْ كه به يك سو نهند لفظ وعبارات را
 در هر صورت ، وجود مقدس او اصل همه اشيا و ريشه همه موجودات و مايه وجودى كلّ مخلوقات است نور و قلم و عقل و روح مراتب يك حقيقت اند به اين معنا كه : نور ، حقيقت قلم و روح است ، و روح و قلم ، حقيقت عقل است .پس خدا حقيقت محمّديه را كه داراى مرتبه نور و قلم و عقل و روح است ، بىواسطه از نور خود آفريده است و به واسطه او ، ديگر موجودات را به وجود آورده است چنان كه امام صادق (عليه السلام) در بيان اين مسأله مى فرمايد :خَلَقَ اللّهُ المَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأشْيَاءَ بِالمَشِيَّةِ .خدا مشيت را  نه به واسطه چيزى بلكه  مستقيماً خودش آفريد ، سپس همه موجودات را به وسيله مشيت آفريد .يعنى خدا مشيت را كه نام ديگر نخستين مظهر و نور محمّدى است با تجلّى ذاتى خود بدون واسطه چيزى آفريد سپس مخلوقات ديگر را به واسطه نور محمّدى خلق كرد زيرا حقايق متعين و محدود عقلى و غير عقلى نمى توانند به طور مستقيم با ذات مقدسى كه از همه تعينات و تقيدات منزه است مرتبط باشند ، پس نور اطلاقى محمّدى به عنوان برزخ و واسطه ميان ثابت و متغير ، مطلق و مقيد ، و ساكن و متحرك عمل مى كند و بدون وجود نور مطلق محمّدى كه فيض منبسط است ، ربط ذاتى ميان خالق و مخلوق ممكن نيست .پس تجلّى ذاتى حق و نور ظهورى جمال مطلق ، همين فيض مطلق محمّدى و مشيت اشراقى احمدى و نور نبوى است چنان كه در روايت آمده :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ ـ وَهُوَ أوَّلُ خَلق مِنَ الرُّوحَانِييِنَ ـ مِن يَمينِ العَرشِ مِن نُورِهِ .خدا عقل را آفريد و او اولين آفريده از آفريده هاى معنوى و روحانى است كه از جانب راست عرش ، از نور خود آفريد .
 ز احمد تا احد يك ميم فرق است *** همه عالم در اين يك ميم جمع است
 اهل بيت (عليهم السلام) نور مطلق
با توجه به حديث مهم و مستندى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه :أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُورِى .و در صفحات گذشته ثابت شد كه اهل بيت (عليهم السلام) ، مظهر تام و كامل اين نورند ، به راحتى و آسانى مى توان باور كرد كه اهل بيت (عليهم السلام) از نظر هويّت و ماهيّت و شخصيّت و خلقت عنصرى جز نور نيستند و اين نور همان نور خداست كه در بسيارى از آيات قرآن مطرح است و حقيقت وجود خود را از حقيقت اللّه كه مستجمع جميع صفات كماليه است مى گيرد و به آن اتصال دائمى و ابدى دارد و با پف دهان بى خبران و بى خردان و وسوسه گران و اغوا كنندگان خاموش شدنى نيست .( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) .مى خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند در حالى كه خدا كامل كننده نور خود است گرچه كافران خوش نيايد .در اين آيه شريفه و آيات مشابه ، كلمه نور از نظر ادبى به اللّه اضافه شده و اين مضاف همه هويّت و تشخّص و تعيّن و اوصاف خود را از مضاف اليه كه اللّه است به دست مى آورد ; به عبارت ساده تر اين نور ـ كه در روايات مستند و مهم تأويل به اهل بيت و امامان معصوم (عليهم السلام) شده ـ هرگز از خدا جدا نمى شود و از دريافت فيوضات عاليه محروم نمى گردد و به فرموده امام صادق (عليه السلام) :أشدُّ اتصَالا بِرُوحِ اللّهِ مِن اتّصال شُعاعِ الشَّمسِ بها است .آرى ، اين اهل بيت اند كه اتصالشان به حضرت حق از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد شديدتر است !در زيارت جامعه كبيره ـ كه داراى سندى متين و متنى استوار و قويم است و از منشآت حضرت امام هادى (عليه السلام) مى باشد و در زيارت همه معصومين (عليهم السلام) خوانده مى شود ـ درباره حقيقت خلقت اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم :خَلَقَكُمُ اللّهُ أنوَاراً .خدا همه شما را نورهايى آفريده است .به همين سبب باز در زيارت جامعه مى خوانيم :وَأَنَّ أروَاحَكُم وَنُورَكُم وَطِينَتَكُم وَاحِدةٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ .ارواح و نور و سرشت همه شما  اهل بيت  يكى است خوش آيند و پاكيزه است .و در زيارت وارث مى خوانيم :أَشهَدُ أنَّكَ كُنْتَ نُورَاً فِى الأصلابِ الشَّامِخَةِ ، وَالاْرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ .شهادت مى دهم كه تو نورى بودى در صلب هاى والا و زهدان هاى پاك و پاكيزه .و در كتاب هاى مقتل مى خوانيم : هنگامى كه حضرت امام سجاد (عليه السلام) گلوى بريده پدر را روى خاك قبر گذاشت ، گفت :أبَتَا ، أَمَّا الدُّنيَا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ ، وَأمّا الآخِرَةُ فَبِنُورِ وَجهِكَ مُشرِقَةٌ .پدر ! دنيا پس از تو تاريك است و آخرت به نور وجودت روشن .
 
اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان
ابوخالد كابلى مى گويد : از حضرت امام باقر (عليه السلام) درباره سخن خداوند متعال در قرآن پرسيدم كه مى فرمايد :( فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا . . . ) .پس به خدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ، ايمان آوريد . . .حضرت فرمود : اى ابا خالد ! به خدا سوگند نور ، امامان از آل محمّد تا روز قيامت اند و اينان به خدا سوگند نور خدا هستند كه نازل فرموده و اينان به خدا سوگند نور خدا در آسمان ها و در زمين اند . به خدا سوگند اى ابا خالد ! نور امام در دل هاى مؤمنان از خورشيد درخشنده در روز ، روشن تر است و به خدا سوگند اينان دل هاى مؤمنان را روشنى مى بخشد و خداى عزّ و جلّ نور آنان را از هر كس مى خواهد پنهان مى دارد پس دل هاشان تاريك مى شود ; به خدا سوگند اى ابا خالد ! بنده اى ما را دوست ندارد و ولايت ما را نمى پذيرد تا هنگامى كه خدا دلش را پاك كند و خدا دل بنده اى را پاك نمى كند مگر اينكه تسليم ما شود و با ما از درِ صلح و سلامت درآيد پس هنگامى كه از در صلح و سلامت وارد شد خدا او را از سختى حساب به سلامت مى دارد و از هول بسيار بزرگ قيامت امان مى دهد .آرى ، هنگامى كه انسان با دورى از آلودگى ها و اجتناب از گناهان افق دل را لايق طلوع نور اهل بيت (عليهم السلام) كند ، با ذوات مقدس معيّت پيدا مى كند و مجذوب آن بزرگواران و فرهنگشان مى شود و سالك راهشان كه صراط مستقيم حق است مى گردد .عمر سعد ، شخصى را همراه با چهار نفر در ساعات اوليه روز عاشورا ، جهت گفتگو با حضرت امام حسين (عليه السلام) به محضر آن حضرت فرستاد او هنگامى كه پيام عمر سعد را به حضرت رساند و پاسخ شنيد از جا حركت نكرد ، حضرت فرمود : چرا پاسخ پيام را نمى برى ؟ عرضه داشت : نيامده ام كه برگردم ! مى خواهم براى هميشه با شما باشم و كنار شما بمانم !آرى ، قلب وقتى آماده باشد نور امام در آن طلوع مى كند و آن نور سبب مجذوب شدن انسان به حوزه امامت و در نهايت عامل خوشبختى انسان در دنيا و آخرت مى شود .امام كه بنا بر روايات نور خداست ، شأن معنوى اش شأن اللّه است ; پس هر كس از او اطاعت كند از خدا اطاعت كرده و هر كس او را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس با او بيعت كند با خدا بيعت كرده است .ابن عباس مى گويد : من در طواف خانه كعبه بودم كه شنيدم هاتفى گفت :  اى مردم ! هر كس مى خواهد با خدا بيعت كند با حسين بيعت كند ! من در حال طواف صدا را شنيدم ، ولى گوينده را نديدم .اهل بيت (عليهم السلام) كه نور خدا در آسمان ها و زمين اند در اوج پاكى و طهارت اند و از آلودگى ها به شدّت متنفرند و دوست دارند شيعه در حد استطاعت و امكان به نور پاكى منوّر باشد و از رجس و آلودگى براى هميشه دور بماند .اهل بيت (عليهم السلام) آلودگى هاى باطنى را ظلمت و تاريكى مى دانند و بر اين حقيقت اصرار دارند كه مردم با اقتدا به آنان از ظلمت باطنى رهايى يابند .اهل بيت (عليهم السلام) تا جايى عاشق پاكى و طهارت بودند كه شوقى به پذيرفتن كسانى كه حتى دچار آلودگى ظاهر بودند نداشتند .عربى در حالى كه نياز به غسل جنابت داشت ، وارد مدينه شد . نزد خود گفت : چون براى غسل فرصت دارم ، اول به محضر امام صادق (عليه السلام) مى روم و پس از زيارت آن حضرت براى غسل آماده مى شوم . هنگامى كه دق الباب كرد حضرت پشت در خانه آمده ، فرمود : اول برو پاك شو سپس اينجا بيا .
غسل در اشك زنم كه اهل طريقت گويند *** پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
زيستن با محبت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) و زندگى كردن هماهنگ با فرهنگ نورانى و پاك آنان و اقتداى به ايشان در همه شؤون مادى و معنوى ، در حقيقت هم چون زيستن و زندگى پيامبران است .حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود :مَن أحبَّ أن يَحيَى حَياةً تُشبِهُ حَيَاةَ الأنبياءِ ، وَيَمُوتَ مِيتَةً تُشبِهُ مِيتَةَ الشُّهَداءِ وَيَسكُنَ الجِنَانَ الَّتِى غَرَسَهَا الرَّحمَنُ ، فَليَتَوَلَّ عَلِيّاً وَلْيُوَالِ وَلِيَّهُ ، وَلْيَقْتَدِ بِالأئمَّةِ مِن بَعْدِهِ ، فَإنَّهُمْ عِترَتِي ، خُلِقُوا مِن طِينَتِي ; اللَّهُمَّ ارْزُقْهُمْ فَهْمِي وَعِلمِي . وَوَيلٌ لِلمُخَالِفِينَ لَهُم مِن أُمَّتِي ; اللَّهُمَّ لاَ تُنِلْهُم شَفَاعَتِي .كسى كه دوست دارد چون پيامبران زندگى كند و هم چون شهيدان بميرد و در بهشتى كه همه درختانش را خداى رحمان كاشته مسكن گزيند پس بايد ولايت و رهبرى على را بپذيرد و با دوستش دوستى كند و به امامان پس از او اقتدا نمايد زيرا آنان خاندان من هستند و از طينت من آفريده شده اند ; خدايا ! فهم و دانش مرا روزى آنان قرار ده . و واى بر مخالفانشان از امت من ; خدايا ! آنان ( مخالفان ) را به شفاعت من نرسان .
 مراتب وجودى اهل بيت (عليهم السلام)
سير نزول و صعود انسان
انسان ، مراحل و مراتبى دارد كه از آنها گذر كرده تا به عرصه ماده و دنيا رسيده و از اين مرحله نيز مراحلى را بايد بگذراند تا به جايى كه پيش از اين بوده ـ با تفاوت كيفى ـ برگردد .( . . . كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ) . . . . همان گونه كه شما را آفريد ، پس از مرگ به او  بازمى گرديد .البته اين سير و حركت « من اللّه إلى اللّه » ويژه انسان نيست بلكه همه موجودات در دو قوس نزول و صعود ، سير و حركت دارند و به اين ترتيب دايره را كامل مى كنند ولى اين سير و حركت در انسان كه اشرف موجودات است ، سير و حركتى كامل مى باشد به گونه اى كه همه مراتب و مراحل وجودى را در دايره نزول و صعود طى مى كند .انسان از نزد حق ، مرحله احسن تقويمى تا اسفل سافلين ماده را طى مى كند ، و سپس در يك سير و حركت جوهرى تكاملى با دگرگونى و تغيير در ابعاد معرفتى و وجودى اش به حق باز مى گردد .در ميان انسان ها ، انسان هاى برجسته و ممتاز و آنان كه نسبت به ديگران جنبه پيشوايى دارند و از سعه وجودى ويژه اى برخوردارند ; اين سير و حركت را به صورتى كامل تر و بدون هر عيب و نقصى انجام مى دهند .در ميان همه انسان هاى كامل ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) اشرف هستند كه اين دوره را به نحو اتمّ و اكمل پيموده اند .
 مراحل نزول انسان
هر موجودى و حتى انسان ، مرحله اى دارد كه « چيزى » نبود ، سپس « چيزى » مى شود اين دو مرحله عبارت اند از « ظلّ » و آن زمانى است كه در ذات علم الهى مكنون بودند و به طور اجمال به وجود « ذات مكنون » و به وجود حق ، وجود داشتند ; اين همان مرحله نخست يعنى « چيزى نبودن » است . آنگاه خدا اراده فرمود تا آنچه در ذات علم مكنون بود به صورت مد الظّل به شكل اعيان ثابته درآيد كه اين همان دومين مرحله و مقام يعنى مقام « مد الظّل » و « چيزى شدن » است كه كائن شايسته مى شود و لياقت و قابليت پيدا مى كند تا فرمان الهى به عنوان « كُن » وجودى به آن تعلق گيرد ، زيرا تا پيش از اين مرحله چيزى نبود تا لايق امر « كُن » وجودى باشد :( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) .شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند ، فقط به آن مى گويد : باش ، پس بى درنگ وجود پيدا مى كند و موجود مى شود .اين مرحله به يك تجلّى تحقق مى يابد و سرعت و شتابش قابل تصور نيست .( وَمَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْح بِالْبَصَرِ ) .و فرمان ما جز فرمان واحدى نيست كه مانند يك چشم بر هم زدن است .قرآن مجيد درباره مرحله ليس تامّه و چيزى نبودن مى فرمايد :( أَوَلاَ يَذْكُرُ الاِْنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ) .آيا انسان به ياد نمى آورد و توجه ندارد  كه ما او را پيش از اين در حالى كه چيزى نبود ، آفريديم .و درباره چيز شدن انسان غير مذكور مى فرمايد :( هَلْ أَتَى عَلَى الاِْنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً ) .آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟اين همان مرحله عين ثابت است كه چيزى هست ، ولى قابل ذكر نيست .از اين آيه شريفه مرحله سوم نيز فهميده مى شود و آن اينكه انسان چيزى قابل ذكر مى شود و اين مرحله همان زمان وجود خلقى است كه به شمس وجود محمّدى و جلوه نورى او ، وجود خلقى در مراتب و مراحل خلق پيدا مى كند و لايق ذكر و اشاره مى شود .همه ، پيش از وجود خارجى و عينى در علم خدا بوده و به صورت وجود علمى ، معلوم حق تعالى بوديم و در پى اراده او و فرمان « كُن » از علم به عين آمده و وجود خارجى يافتيم .كاملا روشن است كه هر چيزى كه مورد خطاب خدا واقع مى شود و فرمان كُن را از خالق هستى دريافت مى كند ، نمى تواند معدوم محض باشد زيرا معدوم محض قابل خطاب نيست پس ما گرچه در خارج نبوديم ولى در علم حق بوديم .از طرفى ، آن وجود علمى ما ; به دليل تجرّد همواره با علم همراه بوده است . بنابراين ثابت مى شود كه ما پيش از وجود خارجى و آمدن به اين دنيا ، وجود علمى داشتيم و اين وجود علمى وجود مجرّد است و هر مجرّدى نسبت به خود ، عالم است . پس ما پيش از اين ، به شيئيت علمى ولا شيئيت عينى خود علم داشته ايم ، يعنى در مقام علمى و تجرّد مى دانستيم كه هستيم ، ولى اين هست ما ، عينى و خارجى نيست ; از اين جهت خدا مى فرمايد :( أَوَلاَ يَذْكُرُ الاِْنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ) .آيا انسان به ياد نمى آورد و توجه ندارد  كه ما او را پيش از اين در حالى كه چيزى نبود ، آفريديم .اين نهيب به ياد آوردن ، از آن روست كه ما مى دانستيم ولى دچار غفلت و فراموشى شده ايم يا اينكه خود را به غفلت و فراموشى زده ايم ، زيرا اگر دقت كنيم و به تأمل و انديشه بنشينيم به ياد مى آوريم كه چيزى نبوديم سپس چيزى شديم ولى چيز قابل ذكر و اشاره نبوديم ، آنگاه آفريده شديم و چيز قابل ذكر گشتيم .پس عبارت « آيا انسان به ياد نمى آورد » نشان مى دهد كه انسان علم سابقى داشته است كه به نحوى آن را فراموش كرده است .اگر ما غبار غفلت را بزداييم به يادمان خواهد آمد كه خدا در زمانى يا در مرحله خاصى از وجود با ما سخن گفته و به ما چنين آموخته كه چيزى نبوديم و او ما را از علم و عين ثابت به عين خارجى و خلقى آورد .البته بايد به اين حقيقت توجه داشت كه تنزّل انسان از نشأه علم حق به عين و سپس به خارج به نحو تجلّى بوده است نه تجافى يعنى آنكه نشأه علم خداوند از وجود انسان خالى نشده است و آدمى به عالم خارج كه آمده است وجود علمى او هم چنان در مرحله علم الهى محفوظ مانده است چنان كه علم با تعليم استاد به شاگرد منتقل مى شود اما نه به نحو تجافى بلكه به نحو تجلّى پس گرچه ما در خارج و در ظرف عين وجود يافته ايم ، اما در مرحله علم حق تعالى نيز موجوديم و ميان اين دو نشأه وجودى همواره ارتباط تكوينى برقرار است بنابراين ما مى توانيم با غبار زدايى با آن وجود علمى خود كه مرحله نورى و عالى ماست مرتبط شده و آنچه را فراموش كرده ايم به ياد آوريم .پس وجود طبيعى و مادى ما در اسفل سافلين مرتبه اخيرى وضعيت وجودى ماست و بالاتر از آن ، وجود مثالى است و بالاتر از آن هم مرحله وجود عقلى و فراتر از آن نيز وجود علمى در ذات مكنون است .بنابراين ، آن مرحله ظلّى همان مرحله ( لَمْ يَكُ شَيْئاً ) است چون تحت شعاع ذات بسيط است و سپس به خطاب امر و كُن وجودى ، در مراتب خلقى تحقق مى يابيم و ( شَيْئاً مَذْكُوراً ) مى شويم .بايد گفت : امر الهى و خلق او در انسان اجتماع كردند :( أَلا لَهُ الاَْمْرُ وَلَهُ الْخَلْقُ ) .تا انسان پديد آمد .قرآن مجيد درباره اين موجود شگفت مى فرمايد :( . . . إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن صَلْصَال مِنْ حَمَإ مَّسْنُون ) ...من بشرى از گِل خشك كه برگرفته از لجنى متعفّن و تيره رنگ است، مى آفرينم.و نيز مى فرمايد :( . . . إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِين ) . . . . همانا من بشرى از گل خواهم آفريد .اين دو آيه و آيات مشابه ، اشاره به وجود طبيعى و خلقى در مراتب اسفل سافلين مادى دارد و سپس مى فرمايد :( فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ) .پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم ، براى او سجده كنان بيفتيد .بر پايه اين آيات نتيجه مى گيريم كه انسان موجود جامع است و بر ديگر موجودات امتياز دارد .
 امتياز اهل بيت (عليهم السلام)
در ميان همه انسان ها بر اساس معارف حقه الهى و آثار اسلامى و آيات قرآنى ، وجود اهل بيت (عليهم السلام) چه در مرحله علمى در ذات مكنون و چه در مرحله مثالى در لوح محو و اثبات و چه در مرحله عقلى در لوح محفوظ و چه در مرحله خلقى و طبيعى در نشأه دنيا ; بر همه انسان ها امتياز و برترى دارند و همه اين مراحل را به نحو اتمّ و اكمل سير مى كنند چون آنان از يك شجره و نور ويژه و ديگر انسان ها از شجره هاى متفاوت و مختلف اند چنانكه فرموده اند :أنَا وَعَلِيٌّ مِن شَجَرَة وَاحِدَة ، وسَايِرُ النّاسِ مِن شَجَر شَتَّى .سعه وجودى آنان با ديگر انسان ها در هر مقامى كه باشند قابل مقايسه نيست ، به همين خاطر آنان را با توجه به روايات بسيار معتبر پيش از همه موجودات تحقق نورى بخشيد و وجودشان را مُظْهِر ذات و مُظهر ما فى الذّات و حقايق علمى قرار داد .قرآن درباره يك مرحله از عظمت و شخصيت انسان كه عبارت است از مخاطب قرار گرفتن او از سوى خداست ، مى فرمايد :( وَمَا كَانَ لِبَشَر أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ ) .هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد مگر از راه وحى يا از پشت حجاب غيب يا رسولى چون فرشته  مى فرستد پس فرشته به اذن او آنچه را بخواهد وحى مى كند ; يقيناً او والا و حكيم است .اشرف و اكمل و اتمّ اين مخاطبان ، محمّد بن عبداللّه (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت او هستند كه همه گرفته هاى پيامبر ، به قلب مبارك آنان منتقل شد و در حقيقت به واسطه رسالت رسول مخاطب به خطاب حق بودند .اهل بيت (عليهم السلام) كه انسان هاى اشرف و اكمل و اتمّ هستند و همه مراحل و مراتب قوس صعود و نزول را بى عيب و نقص طى كردند ، هم مُظْهِر وجود به شمس وجودى خويش و هم واسطه خطاب الهى به ساير مخلوقات اند .در وصف يكى از آن ذوات مقدس يعنى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به او فرمود :إنَّكَ تَسمَعُ مَا أسمَعُ ، وَتَرَى مَا أرَى .بى ترديد تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه را من مى بينم مى بينى .آن انسان كامل و ذات جامع ميان عقل و نقل و غيب و شهود و خواب و بيدارى و دنيا و آخرت ، جمع سالم كرده بود و به بالاترين مرتبه و مرحله وجودى و معرفتى كه مخلوق امكانى را به آن راه است رسيده بود . او « كأَنّ » و « گويى » مقام احسان الاحسان أن تعبد اللّه كأنك تراه  را گذرانده و به مقام « إِنّ » و « تحقق » رسيده بود و با قاطعيت مى فرمود :مَا كُنتُ أعبُدُ رَبّاً لَم أرَهُ .بنده پروردگارى كه او را نديده ام نيستم .يعنى عبادتم نسبت به او كه گويى او را مى بينم صورت نمى گيرد بلكه عبادتم با توجه به ديدن او با ديده دل انجام مى گيرد چون من پروردگارى كه نديده ام عبادت نمى كنم .و او بود كه فرمود :لَوْ كُشِفَ الغِطَاءُ مَا ازْدَدَتُ يَقيناً .چون هيچ پرده و حجابى ميان او و حق نبود و او همه پرده ها را از پيش چشم دل زدوده بود و خود از نظر معرفتى و وجودى ، واسطه ميان وجوب و امكان و واسطه ميان خلق و خالق بود و از شمس وجود او كه همان شمس حقيقت محمّديه است :أنَا وَعَلِيٌّ مِن نُور وَاحِد .مخلوقات به مقام شهود و خلقى درآمدند انسان كامل ، معلم فرشتگان و مسجود آنان است و فرشتگان با همه اختلاف مراتب ، همواره در برابر انسان كامل ، خاضع و خاشع و در سجودند زيرا تعليم اسما و مسجوديت ، مرهون شخصيت حقوقى انسان كامل است نه شخص امكانى او ، به اين خاطر همه فرشتگان همواره تحت سلطه و قدرت معنوى انسان كامل بوده و اكنون همه آنان و ساير موجودات زير نظر بقية اللّه الاعظم عجل اللّه تعالى فرجه الشريف هستند .
 

برگرفته از کتاب اهل بیت (ع) استاد حسین انصاریان

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه