انسانى كه در عرصه انديشه و تفكّر و در حالات روانى و اخلاقى و در مرحله عمل و كوشش ذرّه اى افراط و تفريط ندارد و در همه شؤون حيات ، مجرى فرمان هاى حق است و در اين زمينه تحت تأثير حوادث تلخ و شيرين و توفان هاى سياسى و اجتماعى و هوا و هوس و القائات دشمنان و شيطان ها قرار نمى گيرد و به گفته قرآن مجيد از بندگان مُخلص خداست كه دست هيچ شيطان حيله باز و اغوا گرى هرگز به او نخواهد رسيد و حيات و زندگى اش صد در صد الهى و ملكوتى است و همه لحظاتش غرق در اعمال مثبت و اخلاق حسنه و دستگيرى از مردم و تبليغ دين و نشر علم و دانش است ; بر پايه ظاهر آيات قرآن به عنوان امام و پيشواست .( . . . إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً . . . ) .. . . من تو را براى همه مردم پيشوا و امام قرار دادم . . .( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) .و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند ، و انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند .و بر اساس تأويل آيات قرآن مجيد ، آن راهى كه بين خالق و مخلوق است و حركت بر پايه آن راه انسان را به مقام قرب و لقاى حق و دست يافتن به فوز عظيم و رهايى از عذاب جاودانه مى رساند ، صراط مستقيم است .اميرالمؤمنين (عليه السلام) در توضيح صراط مستقيم مى فرمايد :الصِّراطُ المُسْتَقيمُ فِي الدُّنيا ما قَصَرَ عَنِ الغُلُوِّ ، وارْتَفَعَ عَنِ التَقْصِيرِ ، واسْتَقامَ . وفِى الآخِرَةِ طَرِيقُ المُؤمنينَ إلى الجَنَّةِ .راه مستقيم در دنيا راهى است بدون افراط و تفريط و راهى است پابرجا و درست و در آخرت راه مؤمنان به سوى بهشت است .توضيح اميرالمؤمنين (عليه السلام) بى كم و زياد منطبق بر اهل بيت (عليهم السلام) است زيرا آن بزرگواران در همه شؤون زندگى معتدل و مستقيم و دور از افراط و تفريط بودند و با هدايت آنان مردم در قيامت به بهشت مى رسند .به عبارت ديگر بايد به اين حقيقت توجه داده شود كه در قرآن مجيد گاهى واژه هايى به كار رفته است كه مصداق اتمّ و اكملش براى عقول قابل درك نيست و بدون ترديد بايد منظور اصلى از آن واژه ها را از پيامبر و خود اهل بيت (عليهم السلام) ـ كه معلّمان قرآن و بيان كنندگان مفاهيم آن هستند ـ تعليم گرفت .روايات مهمّى در كتاب شريف الكافى و معانى الأخبار و بحار الأنوار بيان كننده عمق آن واژه ها از قول اهل بيت (عليهم السلام) هستند .از واژه هايى كه در قرآن مجيد زياد به كار رفته ، واژه « صراط » است و آنچه ما از كلمه صراط مى فهميم چيزى جز راه نيست ولى اينكه اين راه چيست و از كجا تا به كجاست و كميت و كيفيت آن چگونه است و به چه صورت بايد در اين راه قرار گرفت و حركت كرد ، از واژه صراط قابل دريافت نيست . به اين خاطر پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) از جانب خدا عهده دار بيان اين حقايق هستند و بدون كمك گرفتن از دانش گسترده آنان نسبت به قرآن ، مراجعه به قرآن گمراهى و ضلالت است .( هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ . . . ) .اوست كه در ميان مردم بى سواد ، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را از آلودگى هاى فكرى و روحى پاكشان كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد و آنان به يقين پيش از اين در گمراهى آشكارى بودند . . .( . . . فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ ) . . . . از اهل دانش و اطلاع بپرسيد تا ديگر نگوييد كه چرا فرشته اى به رسالت نازل نشده است ؟ ! اگر علم نداريد .كتاب شريف الكافى و تفسير القمى و العياشى در روايات بسيارى نقل كرده اند كه اهل ذكر پيامبر و اهل بيت آن حضرت هستند .آرى ، خداى بزرگ كه نازل كننده قرآن به بيت نبوت است ، مفاهيم و معانى و مصاديق و تأويلات آن را در قلوب پاك و عرشى اهلش تجلّى داده است تا مردم از طريق آنان حقايق و مفاهيم و مصاديق و تأويلات واژه ها و از جمله صراط را بدانند .امام صادق (عليه السلام) درباره ( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ) مى فرمايد :يَقُولُ : أرشِدنا إِلَى الطَّريقِ المُستَقيمِ ، أي أَرْشِدنا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ المُؤَدِّي إلَى مَحَبَّتِكَ ، وَالمُبَلِّغِ إلَى جَنَّتِكَ ، وَالمَانِعِ مِنْ أنْ نَتَّبِعَ أهوَاءَنَا فَنَعطَبُ أو نَأخُذَ بِآرائِنَا فَنَهْلِكُ .مى گويد : ما را به راه راست ارشاد كن يعنى به ملازمت راهت ارشاد بفرما راهى كه ما را به سوى عشق و محبت تو مى كشاند و به بهشت تو مى رساند و مانع از اين است كه ما از خواسته هاى بى محاسبه خود پيروى كنيم در نتيجه به چاه نابودى افتيم ، يا آراى بى پايه خود را دنبال كنيم و نهايتاً هلاك شويم .آيا جز با تعليم اهل بيت (عليهم السلام) كه عارف باللّه و خدا شناس واقعى اند مى توان به شناخت و در نتيجه به محبت و عشق به حق كه محصول شناخت است ، رسيد ؟ آيا بى راهنمايى آنان و بدون عمل به فرهنگ پاكشان و جز با شفاعتشان مى توان به بهشت دست يافت ؟ آيا بدون قرار گرفتن در حصن حصين ولايتشان امكان دارد از خطر هواها و خواسته هاى نفس بت صفت در امان ماند ؟ آيا بدون اقتداى به آن امامان هدايت مى توان از ضربه هاى غير قابل جبران آراى فاسد و ناقص خود محفوظ ماند ؟اگر گفته شود كه مى توان فقط در سايه قرآن بدون دستاويزى ديگر از همه اين خسارت ها و زيان ها در امان ماند و نيازى به امام هدايت نيست ، سخنى بر خلاف قرآن گفته شده و به مقوله خطرناك « حسبنا كتاب اللّه » كه برنامه اى جهت بركنارى اهل بيت (عليهم السلام) از همه شؤون حيات انسان بوده ، تكيه داده شده و در نهايت تن دادن به كارى است كه خدا و پيامبر به آن رضايت ندارند و جز گمراهى و ضلالت از پى ندارد .
بنابراين با كمال قاطعيت بايد گفت : صراط مستقيم از نظر معنا ، قرآن و از نظر مصداق تام ، اهل بيت (عليهم السلام) عصمت اند و اين دو لازم و ملزوم يكديگر و هرگز ميانشان جدايى نيست و بدون اهل بيت (عليهم السلام) راه مستقيمى به سوى معانى و مفاهيم قرآن و درك لطايف و اشارات آن وجود ندارد و در حقيقت صراط مستقيم حق براى راه يافتن به معانى قرآن و دست يافتن به فقه كامل و جامع اسلام و سبب نجات از مهالك و علت رسيدن به خير دنيا و آخرت و عامل مصونيت از عذاب و ورود به بهشت عنبر سرشت ، اهل بيت (عليهم السلام) هستند .حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) فرمود :نَحنُ الطَّرِيق ، وَصِراطُ اللّهِ المُستَقيمُ إلَى اللّهِ تَعَالَى .راه روشن و طريق واضح و راه مستقيم خدا به سوى خدا كه رونده را به خدا مى رساند ، ما اهل بيت پيامبريم .آرى ، اهل بيت (عليهم السلام) صراط مستقيم خدايند ; زيرا شناخت و معرفت آنان نسبت به خدا ، شناختى كامل و جامع است و آگاهى آن بزرگواران به خواسته هاى حق ، آگاهى همه جانبه است و خدايى را بايد پذيرفت كه در كنار آيات مجمل و سربسته و رمز دار قرآن ، توسط اهل بيت (عليهم السلام) معرفى شده است .با وجود آنان همه خواسته ها و فرمان هاى حق قابل درك و دريافت است و با قدرت معنوى ايشان و هدايت و راهنمايى آنان است كه انسان به خدا و رضاى خدا و لقا و قرب خدا مى رسد و هركس در هر شأن و مقامى باشد از هر راه ديگرى به سوى خدا حركت كند ، بيراهه مى رود و به مقصود نخواهد رسيد .در روايت بسيار مهمى ، راوى مى گويد :سَألْتُ أبا عَبْدِاللّهِ (عليه السلام) عَنْ الصِّراطِ فَقالَ (عليه السلام) : هُو الطَّريقُ إلى مَعْرِفَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ .از حضرت امام صادق (عليه السلام) از معناى صراط پرسيدم ، حضرت فرمود : صراط به معناى راه به سوى شناخت خداى عزّ و جل است .راستى در اين عرصه پهناور هستى چه راهى براى شناخت واقعى خدا جز اهل بيت (عليهم السلام) وجود دارد ؟ اگر خدا را به وسيله اهل بيت (عليهم السلام) كه عارف بالله اند ، نشناسيم به وسيله چه كسى مى توان خدا را شناخت ؟اين اهل بيت (عليهم السلام) هستند كه با معارف الهى خود ، خدا و قيامت و فقه و اخلاق و حقايق را براى مردم بيان كرده اند و اين مردم هستند كه براى شناخت حقيقى حقايق بايد به اهل بيت (عليهم السلام) رجوع كنند و دين واقعى را از آنان دريافت نمايند و در يك كلمه به وسيله آنان به عرصه با عظمت معرفت وارد شوند كه بدون آنان ، زندگى عين تاريكى و دست و پا زدن در جهل و نادانى است .آنگاه امام صادق (عليه السلام) براى توضيح بيشتر درباره صراط به راوى فرموده :وَهُما صِراطانِ : صِراطٌ فِى الدَّنيا ، وَصِراطٌ فِى الآخِرَةِ ، فَأمَّا الصِراطُ فِى الدُّنيا فَهُوَ الإمامُ المُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ، مَنْ عَرَفَهُ فِى الدُّنيا وَاقْتَدَى بِهُداهْ مَرَّ عَلى الصِراطِ الَّذى هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِى الآخِرَةِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ فِى الدُّنيا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّراطِ فِى الآخِرَةِ فَتَرْدَى فِي نارِ جَهَنَّمَ .صراطى كه از آن سخن گفته مى شود . دو صراط است : صراطى در دنيا و صراطى در آخرت ، اما صراط در دنيا ، امام و پيشوايى است كه طاعتش بر همگان واجب است ، كسى كه در دنيا او را بشناسد و به هدايتش اقتدا كند بر صراطى كه پل دوزخ در آخرت است خواهد گذشت و كسى كه او را در دنيا نشناسد قدمش در آخرت بر صراط مى لغزد و در آتش دوزخ سقوط مى كند .بنابراين راه رسيدن به معرفت واقعى و شناخت حقيقى نسبت به امورى كه سبب نجات در دنيا و آخرت و خوشبختى دائمى و هميشگى است ـ بنا بر آيات قرآن و روايات ـ امامان هدايت يعنى اهل بيت (عليهم السلام) هستند .
راهروان راه راست
انسان چون دست در دست آنان گذارد و به معارف آنان روى آورد و در مكتب سعادت بخششان شاگردى كند و به هدايتشان اقتدا نمايد ، عارف به معارف و به ويژه عارف باللّه مى شود و عرفان به حقايق در قلبش تجلّى مى كند و سراسر وجودش را تحت تأثير قرار مى دهد و به او در انجام فرايض و واجبات و آراسته شدن به حسنات اخلاقى و به ويژه در ترك محرمات و اجتناب از گناهان و دورى از آلودگى ها يارى مى دهد .مگر سلمان كه روزگارى را در مكتب زردشتى گرى و نصرانيت گذراند با اقتداى به اهل بيت (عليهم السلام) به مقامى نرسيد كه پيامبر اسلام در حضور مردم فرمود :سَلْمانُ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ .مگر بيابان گرد چوپانى چون ابوذر با توسل به اهل بيت (عليهم السلام) به مقامى نرسيد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره اش فرمود :آسمان بر سر كسى سايه نينداخت و زمين فرش زير پاى كسى نشد كه هم چون ابوذر صادق باشد .مگر برده زاده اى سياه و حبشى چون بلال با اقتداى به اهل بيت (عليهم السلام) به جايى نرسيد كه قرآن آيه شريفه ( . . . إنَّ أكْرَمَكُم عِندَ اللّهِ أَتْقاكُم . . . ) را در حق او نازل كرد !!آرى ، اينان و امثالشان از طريق معرفت درست و شناخت راستينى كه از اهل بيت (عليهم السلام) كسب كردند با همه وجود ، عبد و بنده واقعى خدا شدند و به مقاماتى كه بايد برسند رسيدند و براى همه مردم جهان تا روز قيامت الگو و اسوه و سرمشق پيروى صحيح از اهل بيت (عليهم السلام) شدند .عارف باللّه نمى تواند بنده غير حق شود و مصون از خطرات هوا و هوا پرستى است و هر لحظه در مقام بندگى خداست .عارف باللّه از هر آلودگى ظاهرى و باطنى پاك است و جز به خدا نمى انديشد و نيتى در امورش جز خدا ندارد و براى غير خدا قدم برنمى دارد و از هيچ طاغوت و سركشى واهمه اى به خود راه نمى دهد و از هيچ شيطان و بتى اطاعت نمى كند .عارف باللّه خود را مملوك واقعى خداوند مى داند و تنها او را مالك حقيقى مى شمارد و با همه وجودش در قول و عمل فرياد مى زند :العبد وما فى يده كان لمولاه . بنده و آنچه در اختيار اوست ، براى مولايش مى باشد .يوسف (عليه السلام) بنده واقعى و حقيقى حضرت ربّ العزّه بود و مالكيت حق را نسبت به خود و مملوكيت خود را نسبت به حق با همه وجودش از روى شعور و عقل حسّ مى كرد كه هفت سال در اوج جوانى و شهوت در برابر بانوى زيباى كاخ نشين از خود مقاومت نشان داد و هرگاه آن زيباى مصرى و عشوه گر طنّاز از او درخواست كام جويى كرد با استوارى تمام در پاسخ او گفت : معاذ اللّه !يعنى خداى من و مالك و ربّ من كه من مملوك و دست پرورده و در سيطره فرمان اويم ، دوست ندارد كه من دعوت تو را اجابت كنم و دامن پاك خود را به گناه آلوده سازم و با طناب تو به چاه هلاكت افتم .من اگرچه در اوج جوانى هستم و در فشار شهوت و لذّت خواهى قرار دارم ، ولى از طرف ديگر در حريم ربوبيّت و مالكيت حق به سر مى برم و مالك عزيز من به من اجازه آلوده كردن خود به شهوت را نمى دهد .براى من روشن است كه غير او هرچه باشد جز ظلّ و سايه اى فانى شدنى چيزى نيست و من هرگز بر سايه از دست رفتنى تكيه نمى دهم و خود را دچار پرستش غير نمى كنم .عارف باللّه با همه وجود در صراط مستقيم حق است و جز در آن صراط حركت نمى كند ، فريب نمى خورد ، اسير نمى شود ، و خوار دنيا و گرفتار عذاب آخرت نمى گردد .معرفت و آگاهى و دانش توأم با ايمان و عشق عارف ، در روش و منش او به صورت حقايق اخلاقى و واقعيات عملى ظهور مى كند .آثار معرفت و آگاهى و ميوه با ارزشش ـ عشق و محبت ـ را در سراسر زندگى پيامبران و اهل بيت عصمت (عليهم السلام) مى توان ديد ، هر كس از اين نمد ، كلاهى براى خود برگيرد رفعت و بلندى و مقامش از عرش برين مى گذرد و فرشتگان را در برابر وضع خود حيرت زده مى كند !بايد با توسل به رهبران معصوم و پيشوايان تعيين شده از جانب خدا و دل دادن به فرهنگ پاك اسلام ، خود را به جايى برسانيم كه « لا إله الاّ اللّه و لا حول ولا قوّة إلا باللّه و ليس فى الدار غيره ديّار » در همه شؤون زندگى ما به صورت اعتقاد و عمل ظهور كند و از وجود ما جز توحيد باقى نگذارد و به لمس اين حقيقت برسيم كه در مملكت هستى جز او كسى نيست و آنچه هست سايه اى از اشارت اوست كه به خاطر فانى شدنش قابل اعتماد نيست .اهل بيت (عليهم السلام) كه حقيقت صراط مستقيم اند و جلوه كامل راه حق اند و در عرفان و معرفت به حقايق به گونه اى بودند كه با حقايق اتّحاد وجودى پيدا كردند ; در دار وجود جز خدا را نديدند و جز از خدا فرمان نبردند و جز خدا را بندگى نكردند و جز به خدا اعتماد نكردند و به همين خاطر با اذن خدا منبع تمام فيوضات و فيض رسان به همه جهانيان شدند و هر كه به درستى و راستى به آنان پيوست از فيوضات وجودشان در علم و عمل بهره مند شد و رشحه اى از حقيقت آنان گشت .
اهل بيت (عليهم السلام) و مقام خلافت اللّهى
اسماى حضرت حق اسماى لفظى نيستند بلكه نام هاى عينى و وجودات و هويّات خارجى اند .اولين اسمايى كه از حقيقت غيب به اراده حق تجلّى كردند و ظهور و بروز يافتند به روايتى چهار اسم و به روايتى هفت اسم است كه مى توان همه را به گونه و طريقى به يك اسم باز گرداند ; اسماء ظهور يافته نخستين عبارتند از : الحىّ ، العليم ، القادر ، المتكلم .اين اسما هر يك براى خود حوزه و دولتى دارند و در آنها اشتياق شديد به ظهور و بروز است ; اسم « اللّه » به خاطر اينكه جامع اسما و نام هاى الهى است نامى است كه همه نام ها را به اجمال نگه مى دارد و نمى گذارد نامى به تنهايى ، دولت ظاهر باشد .
نياز نظام آفرينش به خليفة الله
هستى كه به اسماى حسناى حق تحقق يافت و ظهور عينى پيدا كرد ، هر بخشش تحت نام و اسمى است كه دولت آن نام است . بى ترديد بايد كسى وجود پيدا كند كه مظهر تام اسم اعظم حق باشد تا روابط ميان اسماى عينى حق را تنظيم و تعديل كند و نگذارد دولت نامى با نام ديگر تزاحم كند ;به عبارت ديگر ، در حوزه هستى ، وجود انسان كاملى كه مظهر همه اسماى حسنا و صفات عليا و جلوه گاه اسم اعظم است ، لازم است تا ـ به عنوان جانشين و خليفة اللّه ـ اين مجموعه را اداره كند و از طريق معنويت و نورانيتش امور هريك را به اذن اللّه تدبير نمايد ، حتى فرشتگان كه هويات نورى و عقلى هستند و هركدام كارى ويژه و وظيفه اى معين دارند ،( وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ) .و هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر اينكه براى او مقامى معين است .نيازمند به خليفة اللّه اند تا آنان را در كارشان كنترل نمايد و آنچه را لازم است به آنان تعليم دهد و همه را زير پرچم فرمان خود گيرد .و در يك كلمه بر پايه آيات و روايات و حكمت و عرفان ، نظام آفرينش نيازمند به خليفة اللّه است حتى اگر هيچ انسانى آفريده نمى شد باز هم نظام آفرينش نيازمند به خليفة اللّه بود ; پس خواه انسان باشد يا نباشد ، خواه تنها باشد يا در جمع باشد ، نيازمند به خليفة اللّه است .نخستين انسان از نوع ما ـ كه حضرت آدم بود ـ نيز نيازمند به معنويت و نورانيت خليفة اللّه بود تا امورش به عدالت اداره شود از اين جهت خودش خليفة اللّه نسبت به خودش بود تا آن مقام رابط بين او و خدا باشد و از طريق اين رابطه فرمانهاى حق را دريافت و به عمل بگذارد تا حوزه وجودش در همه جهات مسخّر عدالت باشد .بر پايه نياز مبرم هستى به اين حقيقت ، خداى مهربان براى خود خليفه انتخاب كرد و او را بر هستى و كائنات فرمانروايى داد و همه را مسخّر حاكميت و ولايت و مقام خلافت او قرار داد ،( . . . إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً . . . ) . . . .مسلماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد . . .اين خليفه از مركز زمين و از روى اين بساط خاكى بر عالى ترين مراتب نظام هستى حكومت مى كند ; گرچه زمين از نظر ظاهر مكانى پست و بلكه اسفل است ولى از نظر قوّه و استعداد و از جهت جايگاه و مقام ، بالاترين مكان است چون خاك ـ اين منفعل ترين عنصر ـ تنها عنصرى بود كه مى توانست همه اسما و نام هاى الهى را در خود جمع كند و به قدرت انفعال محض خود فعال ترين هويّت هستى شود .( وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّهَا . . . ) .و خدا همه نام ها ] ىِ موجودات [ را به آدم آموخت . . .
صفات خليفة اللّه
و از آنجا كه خليفه مقامش مقام دارندگى همه اسما است ، استاد و معلم ما سوى اللّه است .خداى مهربان با بيان استاد بودن خليفه نسبت به فرشتگان ، در حقيقت استاد بودن نسبت به ديگر موجودات نظام هستى را اثبات مى كند چون فرشتگان با آن مرتبت و مقام وجودى و معرفتى بالا ، خود شاگرد و دانش آموخته معرفتى و وجودى انسان كامل هستند تا چه رسد به ديگران كه از نظر معرفتى و وجودى در مقام پايين ترى قرار دارند .( . . . ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ) . . . . سپس ] هويّت و حقايق ذات موجودات را [ به فرشتگان ارائه كرد و گفت : مرا از نام هاى ايشان خبر دهيد ، اگر ] در ادعاى سزاوار بودنتان به جانشينى [راستگوييد . * گفتند : تو از هر عيب و نقصى منزّهى ، ما را دانشى جز آنچه خودت به ما آموخته اى نيست ، يقيناً تويى كه بسيار دانا و حكيمى . * ] خداوند [ فرمود : اى آدم ! فرشتگان را از نام هاى آنان خبر ده . پس هنگامى كه نام هايشان را به فرشتگان خبر داد ] خدا [ فرمود : آيا به شما نگفتم كه من يقيناً نهانِ آسمان ها و زمين را مى دانم و به آنچه شما آشكار مى كنيد و به آنچه پنهان مى داريد ، دانايم ؟خليفة اللّه ، از نظر معرفتى و وجودى و درك اسماى حسناى الهى به طور عينى و شهودى در هسته مركزى هستى و در بالاترين حالت امكان قرار دارد و از نظر عدل و عدالت بايد در مركزيت آن قرار گيرد تا بتواند به فرشتگان تعليم علم دهد و آنان را در امورشان اداره كند و به كارهاى مخصوصشان وادار نمايد .به عبارت ديگر ، خليفة اللّه بايد در كمال معرفتى و وجودى و از نظر عصمت و عدالت در مقام برتر باشد تا بتواند ميان اسماى عينى حسناى الهى و ديگر موجودات و هويات هستى حكومت و داورى كند .خليفه و جانشين خدا كسى است كه همه مراحل وجودى را از نازل ترين تا عالى ترينش را طى كرده و از نظر معرفتى همه مراتب معرفتى را دارا باشد .خليفة اللّه ، كسى است كه علم الكتاب نزد اوست و به كتاب مكنون نه تنها دسترسى بلكه مسّ كرده و جزء وجودى او شده باشد .در حركت جوهرى هم قواى ادراكى و هم قواى تحريكى او به اعتدال كامل رسيده ، خوش فهم و نيكوكار باشد و در علم و عمل سرآمد هستى و كائنات گردد ، ملكات فاضله اى چون سخاوت ، قناعت ، عفت ، شجاعت ، جود و بخشش را از حق تحصيل كرده ، در حكمت الهى و عرفان عملى به اوج رسيده و مظهر همه اسماى حسناى الهى باشد .خليفة اللّه ، كسى است كه هر زمان به اسمى از اسماى الهى كه مناسب همان زمان است ظهور كند و آن را در جاى خود به كار گيرد و حق هر اسمى را ادا نمايد و دولت هر نامى را برقرار دارد و نگذارد كه نامى بى ظهور و بى مظهر بماند .مظهريت خليفة اللّه در زمانى كامل است كه مظهريتش نسبت به همه اسماى حسناى الهى همتا و همسان باشد و خود در هسته مركزى آن قرار گيرد و اختلاف موضعى آنها را برطرف كند . او بايد از نظر وجود شناختى و معرفت شناختى برتر و فراتر از مقام احسان بلكه در مقام ايقان و برتر از آن باشد .او در جهت معرفتى و عملى چنان شناختى دارد و چنان عملى از او ظهور مى كند كه ارتباط با غير حق را قطع مى كند و در عين آنكه توجه به هستى دارد به آن بى اعتناست سپس بر بام كمال الانقطاع برمى آيد و از همه چيز غير دوست بى خبر مى شود ، و در اين مقام است كه خدا او را به سوى خود مى برد و به مقام فنا در مى آورد . آنگاه در راه خدا جهاد كرده و سير فى اللّه را با حق و به حق به پايان مى رساند و پس از آنكه صبغة اللّه شد ، به جايى مى رسد كه چون حق به اذن حق به « كُن » وجودى ايجاد مى كند ، پس در مقام « اذن اللّهى » ذات او مَرَضِى و راضِى خدا مى گردد و عين اللّه و اذن اللّه و يد اللّه و جنب اللّه مى شود ، بنابراين در تصرّف در همه امور تكوينى و تشريعى مأذون از سوى او گشته قلبش عرش اللّه مى شود و خدا را بر آن استوار مى يابد .( الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ) .] خداى [ رحمان بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلّط است .
شايستگان خليفة اللّهى
در حديث قدسى آمده :لا يَسَعُني أرْضي وَلا سَمائي ، وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي المُؤمِنِ .زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارد ولى دل بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد .اين گنجايش قلب مؤمن است كه مى تواند خلافت همه اسماى حسناى الهى را بر عهده گيرد و خدا به واسطه اين خليفه و از عرش خود ( قلب مؤمن ) بر كائنات حكومت كند .لَوْلاكَ لَمَا خَلقتُ الأفلاكَ .اين روح و قلب آن اندازه گنجايش و قدرت دارد كه مى تواند مظهر حكومت حق بر هستى باشد و مهار هستى را به دست گيرد .
اهل بيت (عليهم السلام) خلفاى اتم و اكمل
خليفه به تمام معناى حق و جانشين حقيقى اللّه ، وجود مقدس محمّد (صلى الله عليه وآله)است زيرا صادر نخستين و اولين و كامل ترين مظهر از مظاهر اسماى الهى و جامع حقايق و نور اللّه است .أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُوُري .خداى قادر درباره وجود پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه اصل و ريشه اش نور و ذاتش مظهر تام است مى فرمايد :( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاة . . . ).خدا نور آسمان ها و زمين است ; وصف نورش مانند چراغدانى است . . . در روايات است كه هزاران سال پيش از جهان هستى ، نور وجود پيامبر آفريده شد ، در بحار الأنوار آمده است كه پانزده هزار سال پيش از خلقت جهان آن نور خلق شد . آن بزرگوار عوالمى را پشت سر گذاشت تا به نشأت وجود ظاهرى رسيد و لباس نبوت و رسالت پوشيد و از آنجايى كه ديگر معصومان نيز از نور ايشان هستند « كُلُّهُمْ مِنْ نُور واحِد » همه احكام او براى آن بزرگواران نيز ثابت است .درباره وجود نورانى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شده است كه آن بزرگوار هم در همه عوالم غيب با پيامبر (صلى الله عليه وآله) متحد بود و به صورت يك حقيقت و يك مجموعه آفريده شده و با هم ، همه عوالم را طى كرده اند و در عالم شهادت و جهان ظاهر يك مظهر آن غيب مطلق در بعثت است و يك مظهر آن غيب مطلق در ولايت و آن دو بزرگوار همان گونه كه در عالم غيب با هم بودند و متحد بودند ، در عالم شهادت و در اين دنيا هم كه آمدند يكى بودند و اخوّت و برادرى داشتند ، پس يكى از آن دو نور خلعت رسالت و آن ديگرى جامه ولايت پوشيد .آنان كسانى هستند كه تمام كمالات ممكن براى وجود امكانى را در خود جمع دارند و مظهر تام و تمام واجب الوجودند . در روايت است :ما لِلّهِ نَبَأٌ أعْظَمُ مِنّي ، وَما لِلّهِ آيَةٌ أكْبَرُ مِنّي .خبرى عظيم تر و نشانه اى بزرگ تر از من براى خدا نيست .و در زيارت وارد شده :السّلامُ عَلْيْكَ يَا آيَةَ اللّهِ الْعُظمى .و نيز آمده :أنَا الآيَةُ العُظْمى .از آنجايى كه اصل وجود هستى و كمال آن همان ظهور ربوبيّت الهى است پس در هر موجودى كه بهره و حظّى از وجود برده است ، مظهريت ربوبيّت نيز وجود دارد يعنى همه موجودات هستى مظهر ربوبيّت او هستند و اين لطيفه الهى در همه هستى از عوالم غيب تا منتهاى عالم شهادت جارى و سارى است و بر پيشانى همه آنها نشانى از مظهريت زده شده است .و چون مظهريت موجودات داراى مراتب تشكيكى است يعنى به تناسب هر ظرفيتى و سعه و ضيق وجودى هر موجودى مظهريت جلوه دارد پس هر موجودى كه از وجود بهره بيشترى دارد از مظهريت بيشتر و قوى ترى برخوردار است .كامل ترين و شريف ترين موجود كه حظ و بهره اش از وجود بيشتر و گسترده تر است و سعه وجودى او با ديگر موجودات قابل مقايسه نيست مظهريت او تمام تر و كامل تر است .بر اساس آيات و روايات چون وجود محمّدى (صلى الله عليه وآله) سعه وجودى اش از همه بيشتر است در مظهريت ; كامل ترين و تمام ترين است . به خاطر اينكه ظهور ربوبيّت در همه شؤون هستى هدف الوهيت است چون اللّه رب العالمين است و خورشيد ربوبيّت از افق خلافت اللّهى طلوع مى كند ، نياز به بودن خليفة اللّه كه كامل ترين و تمام ترين مظهر ربوبيّت است در پهن دشت هستى ; نيازى لازم و ضرورى و واجب مى نمود .به همين جهت خداوند متعال اولين موجودى را كه به صورت نور آفريد و به او سعه وجودى عنايت كرد و از طريق سعه وجودى اش مظهر اكمل و اتمّ شد ، به مقام خلافت اللّهى برگزيد و از باب رحمتش سايه خلافتش را كه مقام وساطت بين حق و خلق است ، بر سر همه موجودات غيبى و شهودى كشيد تا همه موجودات در دايره تربيت قرار گيرند .( أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَآءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً . . . ) .آيا به ] قدرت و حكمت [ پروردگارت ننگريستى كه چگونه سايه را امتداد داد و گستراند ؟ و اگر مى خواست آن را ساكن و ثابت مى كرد . . . خلافت و ولايت حضرت محمّدى ، خلافت اكمل و اتمّ است و مقامى است كه كيفيتش براى كسى قابل تصور و درك نيست و خلافت و ولايت آن حضرت نه ويژه انسان است نه خاص عوالم شهودى و غيبى بلكه خلافت و ولايت آن وجود مبارك ، عمومى است و از مقام اسم جامع اللّه نشأت مى گيرد . چون او مظهر تام عبداللّهى و خلافت و ولايت اللّهى است ، ما سوى اللّه تحت ولايت و خلافت او قرار مى گيرد و حضرت حق همه هستى را تحت ربوبيّت طولى آن بزرگوار قرار داده تا هر كس با تربيت آن حضرت به مقام لايق خود برسد و اين « هر كس » شامل ما سوى اللّه است .قرآن به پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى گويد به همه بگو :( إِنَّ وَلِيِّىَ اللّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ) .يقيناً سرپرست و ياور من خدايى است كه قرآن را نازل كرده و او همواره شايستگان را سرپرستى و يارى مى كند .و اين مقام ولايت اللّهى در مقام طولى از سوى اللّه به آن حضرت عنايت شد ، به اين جهت قرآن مى فرمايد :( النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ . . . ) .پيامبر ، نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است . . . بنا بر آيات و روايات اين مقام عيناً و بى كم و زياد به اراده خداوندى در اهل بيت بزرگوار آن حضرت ظهور كرد .بايد دانست كه ولايت باطن رسالت است ، زيرا تا انسان ولى نباشد و از نظر وجودى و معرفتى به مقام ولى اللّهى نرسيده باشد ، نمى تواند رسول باشد پس هر رسولى ولىّ است ، اما هر ولىّ رسول نيست .پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد :خُلِقْتُ أنَا وَعَلِيٌّ مِنْ نُور واحِد .من و على از يك نور آفريده شديم .ما در همه عوالم با هم بوديم تا در عالم خلق و شهادت دو نور شديم ، يكى در پشت عبداللّه و يكى در پشت ابوطالب قرار گرفت . على (عليه السلام) كه ولى اللّه است ، باطن محمّد (صلى الله عليه وآله) است و جز در نبوت در همه احكام با او شريك و همراه است ، پس او نيز نخستين صادر و مظهر و اولين نور و وجه اللّه و صراط اللّه و خليفة اللّه است و همه تحت ولايت او هستند و حتى پيامبران هم تحت لواى او قرار دارند !
پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :آدَمُ وَمَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوائي يَوْمَ القِيامَةِ ، فَإذا حَكَمَ اللّهُ بَيْنَ الْعِبَادِ أَخَذَ أميرُالمؤمنينَ اللِّواءَ .آدم و غير او همگى در قيامت زير پرچم من هستند پس هنگامى كه خداوند بين بندگان حكم كند ، اميرالمؤمنين پرچم را مى گيرد .پس اگر رسالت پيامبران تحت رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است ، ولايت پيامبران نيز بر اساس ولايت على (عليه السلام) است و اميرالمؤمنين (عليه السلام) سر الانبياء و الاولياء اجمعين است ، با همه پيامبران در باطن بود و با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در ظاهر .بنابراين مقام روحانيت و ولايت پيامبر متحد با مقام ولايت مطلق علوى است و آن حضرت نيز رابط ميان حادث به قديم و متغير به ثابت است با اين فرق كه على (عليه السلام) مظهر تام اسم باطن مى باشد پس هر كس كه بخواهد بى تمسّك به ولايت علوى راه مستقيم خدا را طى كند امكان ندارد و به حقيقت نمى رسد و در باطل سرگردان مى ماند ، البته به حكم اينكه همه امامان معصوم (عليهم السلام)نور واحد هستند حكم يكى بر ديگران نيز سارى و جارى است .رابط ميان خلق و خالق ، وجود منبسط است كه مقام برزخيت كبرى و وسطيت عظمى را دارد و آن مقام ، مقام روحانيت و ولايت پيامبر و على و امامان معصوم است (عليهم السلام) و هيچ چيزى از خدا بدون آن واسطه صورت نمى گيرد و ارتباط قلوب ناقص و مقيد و ارواح نازل و محدود به تامّ فوق التمام و مطلق از همه جهات بدون واسطه هاى روحانى و رابطه هاى غيبى در عوالم هستى تحقق پيدا نمى كند .البته بايد ميان مقام كثرت و مقام وحدت فرق نهاد . در مقام وحدت و فناى تعينات و كثرات ، همه وجودات به طور مستقيم و بدون واسطه با خدا ربط دارند و حق تعالى با هر موجودى به طور احاطه قيّومى ارتباط و ربط دارد و به هر يك از موجودات هستى بىواسطه وسايط محيط است .( وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطاً ) .اما در مقام كثرت ، فيض الهى در مجارى وسايط متعدد در عوالم وجود جريان مى يابد و در مقام كثرت ارتباط ميان حق و خلق به واسطه وجود منبسط ، نفس الرحمان ، عين ثابت ، و خلاصه خليفة اللّه الاعظم يعنى حقيقت محمّدى و علوى و وجود اهل بيت طاهرين و ائمه معصومين (عليهم السلام) ، تحقق پيدا مى كند .
خلفاى حقيقى ، واسطه فيض
هر كس كه به فيض و مقامى مى رسد به واسطه آن ذوات مقدس مى رسد ; به همين خاطر قرآن مجيد فرمان مى دهد :( . . . وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ . . . ) . . . . و دست آويز و وسيله اى ] از ايمان ، عمل صالح و آبروى مقرّبان درگاهش [براى تقرّب به سوى او بجوييد . . . و امر محكم و استوار شده :وَتَمَسَّكوُا بِحَبْلِ اللّهِ .به ريسمان استوار خدا چنگ زنيد .و در روايت آمده :نَحْنُ حَبْلُ اللّهِ الْمَتينُ .ما ريسمان محكم و استوار خداييم .تمسّك به ولايت علوى و اهل بيت محمّدى و ائمه راشدين (عليهم السلام) از لوازم سير الى اللّه و دريافت فيض الهى است ، حال ; اين فيض علم و دانش و بصيرت باشد يا هر رزق و روزى مادى و معنوى ديگر .پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود :أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ ، وَعَليٌّ بابُها ، فَلا تُؤْتَى البُيُوتَ إلاّ مِنْ أبْوابِها .من شهر علم و دانشم و على درِ آن شهر است ; پس كسى كه بخواهد وارد اين شهر شود بايد از درهايش وارد شود .به ويژه كه حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين (عليه السلام) از نظر معرفتى و وجودى ، راه عروج را پس از قوس نزول طى كرده و دايره را كامل نموده و سير إلى اللّه را به اتمام رسانيده است و هر عمل قلبى و بدنى در صورتى در راه مستقيم الى اللّه است كه تحت ولايت ايشان باشد و صحت توحيد و ايمان فرد به ولايت است چون عبادت تنزل توحيد در عالم مادى است و توحيد در عالم شهادت و ماده به صورت عبادت ظهور يافته پس اگر عبادتى چه قلبى و چه بدنى در تحت ولايت نباشد توحيدى نخواهد بود .حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) در كلامى استوار و سخنى حكيمانه و پايدار مى فرمايد :بدان اى محمّد ! همانا امامان و پيشوايان جور و ستم و پيروان آنان از دين خدا معزول و گمراه و گمراه كننده اند پس اعمالى كه انجام مى دهند مانند خاكسترى است كه در روز توفانى ، باد سخت بر آن بوزد و آن را پراكنده سازد .از ابان بن تغلب هم كه از راويان معتبر حديث است در حديثى طولانى نقل شده كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) پرسيدم : خدا ما شيعيان را به چه سبب از آتش دوزخ آزاد كرده است ؟ حضرت فرمود :بِوَلايَتِكُمْ أميرَالمُؤمِنينَ عَليَّ بْنِ أبي طالب (عليه السلام) .به سبب پذيرش ولايت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) .و از حضرت امام رضا (عليه السلام) در حديث سلسلة الذهب نقل شده كه خدا فرموده :لا إلهَ إلاّ اللّهُ حِصْني ، وَمَنْ دَخَلَ حِصني أمِنَ مِنْ عَذابي .توحيد ، حصار من است و هر كس در حصار من وارد شود از عذابم ايمن است .سپس حضرت فرمود :ِشُروطِها ، وَأنَا مِنْ شُرُوطِها .ورود به توحيد حقيقى شرايط دارد و من كه صاحب ولايت مطلقه ام از شروط توحيدم .پس رسالت محمّدى و ولايت علوى و امامان معصوم (عليهم السلام) از لوازم تفكيك ناپذير توحيداند ، از اين جهت گفته اند : شهادت بر هر يك ، شهادت بر دو شهادت ديگر است . شهادت به الوهيت هم وزن با شهادت به رسالت و ولايت است و شهادت حقيقى شهادت به اين سه شهادت در قول و عمل با هم است و تفكيك هريك از ديگرى عين كفر و ضلالت و شرك و فسق است .خداى بزرگ در قرآن به الوهيت خود و رسالت و ولايت شهادت مى دهد .
( شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ . . . ) .گواهى مى دهد كه هيچ معبودى جز او نيست . . . ( . . . وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ . . . ) .. . . و خدا مى داند كه تو بى ترديد فرستاده اويى . . . ( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) .سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى ] مانند على بن ابى طالب اند [ كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع ] به تهيدستان [زكات مى دهند .آرى ، صاحبان ولايت كبرى و وساطت عظمى و برزخيت عليا كه بنا بر آيات قرآن خلفا و جانشينان خدا در ميان خلق اند ، واسطه فيض حق و رابط ميان حق و خلق در مقام كثرت هستند .اگر مقام خلافت و ولايت و روحانيت مطلق نبود ، هيچ يك از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق به هيچ موجودى نمى رسيد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم باطن و ظاهر نمى تابيد .هر كس در گرفتن فيض نيازمند تمسّك عينى و واقعى با ذوات مقدسه آنان است تا به سبب مصاحبت و دستگيرى و هدايت آنان اين عروج روحانى را طى كند چون آنان از نظر وجودى در مرتبه ( قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ) و از نظر معرفتى در مقام يقين هستند و در معراج روحانى خويش به كشف تام دست يافته اند پس هر كس بخواهد به آن مقام معرفتى و مرتبه وجودى برسد بايد از طريق آنان كه صراط مستقيم حق و خلفاى او هستند بگذرد .بِكُم فَتَحَ اللّهُ ، وَبِكُم يَخِتمُ ، وَإيَابُ الخَلقِ إلَيكُم .خدا به وسيله شما آغاز كرد ، و به وسيله شما پايان مى دهد و بازگشت خلق به سوى شماست .نور وجودى و حقيقى آن بزرگواران در حدّى است كه فرشتگان عالم عقول ـ كه خود از مجرّدات و موجودات نورى هستند ـ توان و طاقت مشاهده جمال نورى آنان را ندارند و به رؤيت انوار مقدسشان به سجده مى افتند و متفرق مى شوند و گاه توهم نور حق مطلق مى كنند .در روايت است هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) با محمل نورى ـ كه از سوى حضرت رب العزة و الجلال نازل شده بود ـ همراه جبرئيل عروج كردند وقتى به مقام سوم رسيدند ، فرشتگان فرار كردند سپس گرد آمدند و به سجده رفتند و تسبيح كرده ، گفتند :سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ، رَبُّنَا وَرَبُّ المَلائِكَةِ وَالرُّوحِ ، وَما أَشْبَهَ هذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنا.پاك و منزه است پروردگار ما و پروردگار فرشتگان و روح ، اين نور چه اندازه به نور پروردگار ما شبيه است !در هر صورت خلافت و جانشينى اهل بيت (عليهم السلام) از خدا در ميان خلق از جمله خصال و صفاتى است كه اهل بيت (عليهم السلام) نسبت به خود ياد مى كنند .حضرت امام رضا (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد :الأئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي أرضِهِ.امامان جانشينان خداى عزيز و بزرگ در زمين هستند .و حضرت امام هادى (عليه السلام) در زيارت جامعه مى فرمايد :وَأَعَزَّكُمْ بِهُداهُ ، وَخَصَّكُمْ بِبُرْهانِهِ ، وَانْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ ، وَأَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ ، وَرَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فِي أَرْضِهِ ، وَحُجَجاً عَلَى بَرِيَّتِهِ .و شما را به هدايتش عزت بخشيد و به برهانش اختصاص داد و براى نورش برگزيد و به روحش تقويت و توان داد و براى جانشينى و خلافت در زمين پسنديد و بر مخلوقاتش حجّت قرار داد .على بن حسان مى گويد : از حضرت امام رضا (عليه السلام) درباره زيارت حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام) پرسيدند ، در پاسخ فرمود : در مساجد اطراف آن نماز بخوانيد و در همه آن مكان ها كافى است بگوييد :السّلامُ عَلَى أولِيَاءِ اللّهِ وَأصفِيَائِهِ ، السَّلاَمُ عَلَى أُمَنَاءِ اللّه وأَحِبَّائِهِ ، السَّلاَمُ عَلَى أنصارِ اللّهِ وَخُلَفَائِهِ.درود بر دوستان و برگزيدگان خدا ، درود بر امينان و عاشقان خدا ، درود بر ياران و جانشينان خدا .درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) در روايتى آمده :هُوَ الَّذى يُنادى بِهِ يَوْمَ القيامَةِ : أيْنَ خَليفَةُ اللّهِ في أرْضِهِ ؟او كسى است كه روز قيامت ندايش مى دهند : جانشين خدا در زمينش كجاست ؟حضرت امام سجاد (عليه السلام) در دعاى روز عرفه از اهل بيت (عليهم السلام) تعبير به جانشينان خدا در روى زمين مى كند ،وَخُلَفائِكَ في أرْضِك .
برگرفته از کتاب اهل بیت (ع) استاد حسین انصاریان