قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزش عمر و راه هزینه آن -جلسه چهارم(متن کامل +عناوین)

كرج، مسجد جامع رجايى شهر- دهه سوم محرم 1384

بسم الله الرحمن الرحیم
                       
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
در كتاب خدا، كلمه كفر و مشتقات اين كلمه زياد آمده است. از سوره مباركه بقره تا جزء آخر قرآن، اين كلمه به كار گرفته شده است. يكى از معانى كفر، ضدّ شكر و به معناى ناسپاسى است.
همان طور كه شكر، پاسخ مثبت به نعمت خداست، ناسپاسى، پاسخ منفى به نعمت خداست:
 «لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»  شكر از نظر قرآن كريم و روايات، معناى گسترده استوارى دارد كه اگر از طريق آيات و روايات بررسى شود، به اين نتيجه مى رسيم كه شكر به نظر قرآن كريم، يعنى هزينه كردن نعمت در جايى كه صاحب نعمت خواسته است. يعنى بخل نكردن نسبت به هزينه كردن نعمت و نعمت را در گناه هزينه نكردن و به دايره افراط و تفريط نكشيدن. اين معنى شكر است كه نشان مى دهد شكر، عمل، حال، اخلاق و حركت مثبت با نعمت است. اما اگر ناشكرى و ناسپاسى، يا به تعبير قرآن، كفران نعمت صورت بگيرد، وعده عذاب سختى داده شده است: «لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ» در قرآن، تعبير عذاب شديد كم آمده است كه مواردش خاصّ است.
ناسپاسى قوم سبأ
اين عذاب شديد، دو شكل عذاب است كه اسم نوع اول، عذاب استيصال است كه در قرآن، به اين عذاب زياد اشاره شده است. جاى عذاب استيصال در دنياست؛ يعنى شخص را به بلايى گرفتار مى كنند كه راه خروج از آن به روى او بسته باشد و هيچ راهى براى خروج نداشته باشد. قرآن مجيد ملت هايى را اسم مى برد كه براساس ناسپاسى، دچار اين عذاب استيصال شدند. شما نگاهى به آيات سوره مباركه سبا بيندازيد. داستانى را از مملكت سبا و آبادى آن مملكت و فراوانى ارزاق و ميوه هاى آنها ذكر مى كند كه گويا گوشه اى از بهشت را دارد تعريف مى كند. «2» خدا در قرآن مى فرمايد: دو طرف تمام خيابان ها، كوچه ها و جاده هايى كه به مناطق نزديك كشيده شده بود، انواع درختانِ پرميوه وجود داشت كه مردم گاهى براى عبور از اين جاده ها، مجبور بودند مواظب سر خود باشند كه ميوه هاى زيادى كه خودش جدا مى شد، روى سر آنان نريزد و بخور آن را نداشتند، چون تمام خانه ها پر از نعمت بود. براى آبيارى باغ ها، زمين هاى زراعتى، خيابان ها و كوچه ها، كارى جالب كرده بودند؛ تمام آب هاى فراوان منطقه را با ساختن سدّ عظيمى به نام سدّ «ارم» مهار كرده بودند. ميليون ها ليتر آب خوشگوار پشت سدّ بود و به همه جا كانال كشى كرده بودند و تمام اين باغ ها و باغستان ها و درختانِ دو طرف جاده ها را آب مى دادند. خدا در قرآن كريم از اين مملكت تعريف هاى زيادى مى كند. چند پيغمبر و هشدار دهنده آمدند و به مردم اين منطقه گفتند: كفران نعمت نكنيد. شما كه بر سر چنين سفره بى نظيرى نشسته ايد، اين مجموعه نعمت ها را در راه همان كسى كه به شما مرحمت كرده است خرج كنيد. بخوريد، بياشاميد، بپوشيد و ميهمانى بگيريد، اما به اندازه باشد. سپس وقتى كه از اين نعمت ها نيرو گرفتيد، خدا را عبادت كرده، به مردم نيز خدمت كنيد. اما اين قوم انبيا را مسخره، توهين و تحقير كردند، بر بازيگرى خود افزودند و گناهان خود را گسترده تر كردند. از ناحيه و منطقه شكر بيرون آمدند و در منطقه ناسپاسى نسبت به نعمت ها ماندند. خداوند متعال نيز لشگر كشى كرد. لشگر كشى او خيلى جالب است؛ يعنى وقتى جامعه اى از چشم رحمت او بيافتد و ديگر براى خود ارزشى باقى نگذارد، پروردگار عالم وقتى مى خواهد آنها را به عذاب استيصال دچار كند، سربازان بسيار معمولى و عادى را مأمور مى كند، مى گويد: كل منطقه را نابود كنيد.
هلاك اصحاب الفيل با سنگ ريزه
«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحبِ الْفِيلِ» «أصحاب الفيل» يعنى قدرتمندان مملكت يمن، كه به اصطلاح برخلاف لشگر آن روزگار، در ارتش خود فيل را به كار گرفته بودند، خيلى از مردم فيل را نديده بودند و اين فيل سواران وقتى وارد منطقه مكه شدند، تمام مردم مكه وحشت زده شدند و يقين كردند كه در مقابل فيل سواران، هيچ كارى نمى توانند انجام بدهند. جلسات مشورتى گرفتند، اما به جايى نرسيد. با دشمن صحبت كردند، باز به جايى نرسيد. دشمن مصمّم بود كه فيل سواران را تا كنار خانه كعبه بياورد و كعبه را با خاك يكسان كند. هر كس در مقابل آنها مقاومت كند، نابود كنند. مردم مكّه بناى جنگ و مقاومت نداشتند، لذا تسليم شدند كه هر چه مى خواهد بشود، بشود، چون واقعاً كارى نمى توانستند بكنند.
حبيب من! آيا من طرح اين فيل سواران و نقشه آنان را به هم نريختم؟ پرندگانى كوچك تر از گنجشك كه اگر مقدارى هوا گرم شود، در فضاى مكه رفت و آمد مى كنند، به اين پرندگان مأموريت دادم كه هر كدام سنگريزه اى با نوك خود بردارند، و بر سر تك تك فيل سواران ميزان كنند و اين سنگ ريزه را بر سر ارتش دشمن بياندازند. «تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مّن سِجّيلٍ» «ترميهم» يعنى پرتاب كردن سنگ، كه در اينجا معناى بمباران مى دهد. سنگ هاى كوچك آهكى به نام «سجّيل» را كه بر سر فيل سواران بمباران كردند. «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولِ» هر كدام از اين پرنده ها سنگى را روى سر آنها مى انداخت، او مانند گوشت كوبيده اى كه در ديگ كوبيده اند، كوبيده مى شد. حتى شكلى نيز از او نمى ماند. دست، پا، بدن و جنازه اش مانند گوشت كوبيده مى شد. اين ارتش خداست.
لشگركشى زيباى خدا
گاهى ارتش خدا كوچك تر هستند و اصلًا ديدنى نيستند. جهان را آنفولانزاى مرغى به وحشت انداخت. ميكروب آن به هيكل هاى بزرگ بشر كه مى رسد، اطبّا از معالجه نااميد هستند. ما خبر نداريم كه چه ضرر سنگين اقتصاديى بر سر همين كلمه آنفولانزا به كشورها خورد، اما چند پرنده در مملكت گرفتار اين آنفولانزا مى شوند، تمام نيروها براى كشتن و آتش زدن هر چه مرغ و پرنده است، بسيج مى شوند. در مملكتى كه
هنوز نرفته است، نود درصد مردم مرغ نمى خرند. اين ارتش خدا و عذاب استيصال است. يعنى عذابى كه دربِ هر در رونده اى به روى او بسته است و پروردگار راه فرار نمى گذارد. در اين قضيه موسوم به «سونامى» خداوند متعال به كفِ دريا گفت: تكانى به خود بده و در اين حركت، امواج را چنان محكم و با سرعت بيرون بريز كه از سر ساختمان هاى بيست طبقه نيز رد شود، آنچه كه هست، از آدم و غير آدم، مرد و زن، هتل دار و هتل برو، گناهكار و معصيت كار، همه را با زمين صاف و يكسان كن، فقط يك مسجد طاقچوبى را بگذار بماند. ساختمان هاى بتون آرمه را صاف كن، ولى اين مسجد را بگذار بماند كه انسان ها بدانند كه ماوراى قدرت اين ها، قدرتى در كار است كه ساختمان بتون آرمه را صاف مى كند، اما مسجد تخته اى و خشتى را نگه مى دارد. در كمتر از دو دقيقه، يك ميليون نفر را به كام خود بكش، كه كسى اصلًا راه نجات به فكرش نزند. اصلًا مهلت نداد. اين عذاب استيصال است. من از شخصى وارد پرسيدم: چرا اين مسأله در آنجا اتفاق افتاد؟ گفت: براى اين كه كثيف ترين گناهكاران حرفه اى براى خوشگذرانى بسيار گسترده به كنار آن ساحل مى آمدند، خدا ديد وقتى همه محيط دريايش نجس شد، به آب گفت كه اين منطقه را بشوى و پاكش كن.
ادامه داستان قوم سبأ
مردم آن منطقه- سبا- نيز با اين همه نعمت، آبادى و خيابان هاى پر درخت، كفران نعمت كردند. بى خبر از همه جا، در بى خبرى كامل، خدا در قرآن مجيد مى فرمايد: بى مهلت، سدّ شكسته شد. فقط بعد از شكسته شدن سدّ، جز مسافرانى كه از آن منطقه رفتند و كويرى با چند درخت گز كه در زمين شوره زار در مى آيد و درخت سدر، هيچ چيز ديگرى باقى نماند، چون كسى مهلت فرار، توبه، برگشت و جبران نداشت، دربِ تمام مهلت ها را بست.
ناسپاسى نعمت ها و درخواست بازگشت به دنيا
اين گونه افراد بعد از مرگ، تقاضاى برگشت دارند كه يك بار ديگر نعمت بى نظير عمر را به ما بده. گناه يعنى ناسپاسى در مقابل نعمت عمر، وقت را در گناه و كفران نعمت هزينه كردن.
بايد مواظب باشيم. با چشم، گوش، زبان، شكم، شهوت، خيال، حركات و اين زمانى كه در اختيار ماست، ناسپاسى نكنيم و آن را به گناه تبديل نكنيم. اين دو آيه را عنايت كنيد كه يكى از آن شش آيه اى است كه در جلسه قبل گفتم كه شش بار از خدا طلب برگشت مى كنند كه يك بار ديگر نعمت عمر را به ما بده.
مى گويند: ما مى خواهيم اين نعمت دوباره را درست هزينه و مصرف كنيم. هر دو آيه در سوره مباركه فاطر است. اين كه من ابتدا كلمه كفر را مورد بحث قرار دادم، به خاطر كلمه كفرى است كه در اين آيه و آيه بعد آن است، كه در رابطه با عمر و ناسپاسى از اين نعمت است. «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَايُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مّنْ عَذَابِهَا كَذَ لِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ»  آنان كه نسبت به نعمت عمر كفران كردند، يعنى همه عمر را در جايى هزينه كردند كه من راضى نبودم و گفته بودم كه هزينه نكنيد، چون اين سرمايه را براى هزينه كردن در آنجا نداده بود.
پاسخ به شبهه اى درباره علم خدا
بعضى ها در اين زمينه مى پرسند: اگر مى دانست كه ما گناهكار و جهنمى هستيم، پس چرا ما را خلق كرد؟ بايد به اين افراد گفت: خدا شما را براى جهنم و معصيت خلق نكرد، بلكه شما را پاك و پاكيزه ساخت و به عنوان انسان وارد دنيا كرد، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، قرآن، ائمه، مسجد، عالم و هزاران جملات حكمت آميز و نصيحتى گذاشت، فقط مى دانست كه شما خودت، به جاى انتخاب صراط مستقيم، راه شيطان را انتخاب مى كنى، كه دانستن او نيز شما را به گناه نمى كشد. بداند، چه اجبارى بر شما وارد مى كند؟
مثالى بزنيم؛ ديوار نم كشيده و معمار مى گويد: تا نيم ساعت ديگر مى ريزد، معمار مى داند كه ديوار مى ريزد. علم معمار كه ديوار را حركت نمى دهد، آن نم ديوار را دارد خراب مى كند. حال اگر شما بروى زير آن ديوار بخوابى و ديوار بر سر تو خراب شود، احمقانه نيست كه بروى يقه معمار را بگيرى و بگويى: تو كه مى دانستى ديوار خراب مى شود، چرا جلوى مرا نگرفتى كه زير آن ديوار نخوابم؟ چون معمار نيز مى گويد: من كه به تو هشدار دادم كه آن نم ديوار را دارد خراب مى كند. ناسپاسى مرا به هم مى ريزد، خدا بداند، علم خدا به اختيار من ربطى ندارد. خدا مى داند كه شمر، شمر مى شود. بداند. علم خدا كه شمر را شمر نكرده است.
شمر به اختيار خودش شمر شد، اين سوء اختيار را خدا مى دانست.
 ادامه داستان قوم سبأ
به چند موش گفت تا سد را جويدند، سيل آمد و همه آبادانى و سر سبزى ها به كوير تبديل شد. رفتند، كجا رفتند؟
 «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَايُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ» هم به عذاب استيصال دنيايى دچار شدند كه راه فرار نداشتند و هم در آتش دنياى بعد رفتند. البته حكم مرگ الى الابد نسبت به آنها صادر نمى شود كه خيال كنيد آتش هفت طبقه جهنم اين ها را بسوزاند و خاكستر و نابود شوند، نه، مرگ در دست من است و اجازه نمى دهم كه مرگ گريبان اين ها را بگيرد. كسانى كه به جهنم مى روند، اگر بعد از چند دقيقه بميرند كه راحت مى شوند.
آن هم در آتشى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در دعاى كميل مى فرمايد: «هذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمواتُ وَ الْارْضِ»
تمام آسمان ها و زمين طاقت مقاومت در برابر اين آتش را ندارند، ولى اين چند كيلو گوشت و پوست بايد آنجا بماند و نميرد؛ اجازه نمى دهم كه بميرند.«لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ» من مقالاتى را خواندم كه مارهايى را پيدا كرده اند، مار در بيابان خشك، در بين خاك هاى خشك، از زمان يعقوب ليث صفارى تا به حال زنده هستند؛ يعنى هزار سال قبل. خدا نمى خواهد بميرد. خواستن و نخواستن در دست اوست. نمى خواهد امام زمان عليه السلام بميرد، مى گويد: هزار و دويست و خورده اى سال زنده باش. مى گويد: او را نگه مى دارم تا روزى جهان را پر از عدل و داد كند، من بخواهم، مى ميرد، هنوز كه نخواسته ام. مى گويى: مگر مى شود؟ بله، مار وقتى هزار سال بماند، امام زمان عليه السلام كه بنده ويژه اوست، اگر دو هزار سال بماند، تعجبى دارد؟ مرگ و حيات در اختيار اوست. اجازه مردن را خدا بايد بدهد، تا او اجازه ندهد، آدم نمى ميرد. فرهنگ لغتى به نام «فرهنگ معين» «2» داريم كه نوشته دكتر معين است. روزى ايشان پشت ميز كارش، در حال كار بيهوش شد. به بيمارستان آوردند، آن دولت دستور داد آن چه دوا در دنياى آن زمان بود، طبيبان متخصص آوردند، هفت سال بيهوش بود، اما نمى مرد، تا بدنش ضعيف شد و مرد. اما جوان با نشاط، ورزش كرده كه هيچ بيماريى ندارد، مى افتد و مى ميرد. «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَايُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ» حكم به مرگ نمى شود. تا چه وقت زنده مى ماند؟ تا خدا خداست. خدا كه ازلى و ابدى است.هم نمى ميرند و هم:«لَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مّنْ عَذَابِهَا» به خاطر ناسپاسى نسبت به عمر، كمترين تخفيفى در عذاب به آنها داده نمى شود: «كَذَ لِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ»  ما جريمه ناسپاسان را اين گونه مى دهيم.
درخواست بازگشت اهل دوزخ
در آيه بعد خدا مى گويد: اين افراد در وسط جهنم از خدا درخواست دارند: «وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صلِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ»
«اصطراخ» يعنى ناله بلند، همراه با غصّه و درد و رنج. پروردگار ما! ما را از جهنم بيرون بياور! كه چه كار كنيم؟ به دنيا برگرديم. بار ديگر نعمت عمر را به ما بده. تا ما خود را هزينه كار مثبت كنيم، نه آن گونه كه عمر خود را هزينه كارهاى منفى كرديم. خدا نيز جواب مى دهد: «أَوَ لَمْ نُعَمّرْكُم» آيا نعمت عمر را به شما ندادم. چقدر عمر به شما دادم؟ «مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ» به قدرى به شما عمر دادم كه اگر بنا بود هوشيار و بيدار شويد، مى شديد. آخر يك سال خواب، ده سال، بيست سال، چهل سال، همه را كه تو حرام كردى. يعنى يك نفر در اين كره زمين نيامد كه به شما هشدار بدهد كه چه كار كنيد؟ «فَذُوقُواْ فَمَا لِلظلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ»
بچشيد! آن كسانى كه از حدود من تجاوز كردند، هيچ مددكارى را در اينجا نمى يابند. كسى نيست كه دلش براى شما بسوزد و شما را از عذاب در بياورد. اين آيه براى آن كسانى است كه اين نعمت عمر را كفران كردند.
رستگارى در انتظار مؤمنان
شما ببينيد اين خصوصياتى كه مى گويم، در شما هست؟ «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنهُمْ يُنفِقُونَ* وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ* أُوْلئِكَ عَلَى هُدًى مّن رَّبّهِمْ وَ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «مفلحون» در دنيا و آخرت، يعنى چه؟ در ترجمه ها نوشته اند: اينان رستگارند.
بعضى ها نيز نوشته اند: اينان پيروز هستند، اما رستگار و پيروز به چه چيز؟ چيزى نگفته اند. در معارف دين ما «فلاح و مفلحون» را اين گونه معنا كرده اند: در قيامت شما را در برابر هزينه صحيح عمر به چهار نعمت گره مى زنيم؛ علم بى جهل، عزّت بى ذلت، ثروت بى فقر، حيات بى مرگ. اول كه وارد قيامت مى شويد و هنوز بهشت را نديديد و نمى دانيد چه خبر است، همان اول فرشتگانم: «وَالْمَلئِكَة يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مّن كُلّ بَابٍ»
از هر سو، جهت و سمتى به شما هجوم مى كنند، به شما مى گويند: «سَلمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ» سلام بر شما كه در دنيا، در چارچوب دين، خود را نگهداشتيد. «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» عجب بهشتى به شما دادم. بعد پرونده شما را امضا مى كنند و وقتى وارد بهشت شديد، به شما سلام مى كنند. «مُّتَّكِينَ عَلَيْهَا مُتَقبِلِينَ»
رو به روى همديگر، به تخت هاى بهشتى تكيه داديد و راحت نشستيد و متوجه شديد كه الى الابد در آنجا هستيد، دومين كسى كه به شما سلام مى كند تا از محشر به بهشت برويد،- با سلام ملائكه كه اولين سلام را تا بهشت به شما مى كنند، اگر با سلام آنها حساب كنيد، دومين سلام مى شود. اگر سلام در بهشت را حساب كنيد، اولين كسى كه به شما سلام مى كند- خودم هستم: «سَلمٌ قَوْلًا مّن رَّبّ رَّحِيمٍ» سلامى پر از مهر و محبت.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه