قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دعا همراه با حركت و عمل

اصل قرار دادن نيت در خصوص كارها ممكن است اين اشتباه را در پى آورد كه گروهى بى هيچ كارى ، دست روى دست بگذارند و به اميد اين كه نيت فلان كار نيك را دارند ، دل خوش سازند .
متأسفانه بسيارى از مردم براى كارها كلاه شرعى درست مى كنند ، مثلاً اگر دروغ مصلحت آميز را جايز بدانيم ، اما حدود «مصلحت» را تعيين نكنيم ، آيا كدام دروغ است كه در آن مصلحتى ملحوظ نباشد ؟
پس بايد توجه داشت كه اصلْ قرار دادن نيت از آن روست كه اگر كارى را با نيت درست شروع كنيم ؛ اما امكانات و قدرت ما براى كمال آن كافى نباشد يا مثلاً به منظور اصلاح امرى آن را خراب تر كنيم ، از لحاظ شرعى و اخلاقى مسؤوليتى متوجه ما نيست ، در صورتى كه امكان اصلاح آن از دست ما برود و گرنه در يك جا نشستن و دست روى دست گذاشتن هيچ مشكلى را حل نمى كند ، حتى اگر نيت انجام كارى را داشته باشيم ، چرا كه نيت راه رفتن به تنهايى كافى نيست كه ما را از جايى به جايى ببرد ، مگر اين كه راه رفتن و حركت را با نيت همراه سازيم .
در مورد دعا نيز وضع همين طور است ، درخواست چيزى از خداوند بى آن كه در جهت كسب آن كوشش كنيم ، كوچك ترين اثر مثبتى نخواهد داشت . دعا در حقيقت يعنى اقدام و كوشش در جهت مطلوب و اين همان مطلبى است كه به صورت مَثَل مى گويند : «از تو حركت از خدا بركت» .
سلطان ولد براى روشن ساختن مطلب ، تمثيلى زيبا آورده است :
•ساده مردى بود در يك مدرسه
روز و شب در حجره گفتى اى خدا
ديگران در حجره ها پهلوى او
پر شده از بانگ هريك صحن و بام
 بحث ايشان را مدرس مى شنيد
روز و شب تا بيند ايشان در جهاد
حرصشان چونست در تحصيل ها
 او همى گفتى همه شب كاى خدا
پس مدرس گفتش از روزن كه هان
او چنان پنداشت كان گفت از خداست
گشت از آن پس روز و شب مشغول او
خواندن و تكرار او بسيار كرد
بعد اندك مدت اندر علم دين
گشت او دانا و استاد گزين
•احمقى بى حاصلى پر وسوسه
عالمم گردان و بر من در گشا
جمله در تكرار بودند و غلو
جمله در بحث اصولين و كلام
بر در و بر بام هريك مى دويد
چون همى كوشند در علم و رشاد
تا از ايشان كيست افزون در ذكا
عالمم ساز و بزرگ و مقتدا
روز و شب تكرار كن درست بخوان 
حرص تحصيلش ز جان چون موج هاست
همچو ياران ديگر در جستجو
پند را بشنيد و با آن كار كرد
گشت او دانا و استاد گزين
باز مى گويد : خواجه اى براى خريدن غلام به بازار رفت ، يكى از غلامان ، بسيار از خود تعريف كرد و گفت : من محاسن زيادى دارم و يكى از آن ها اين است كه نيازهاى خواجه را بدون آن كه بگويد درك مى كنم .
خواجه او را خريد و به خانه برد . پس از چند روزى خواجه تشنه شد ، اما هرچه منتظر نشست غلام آبى نياورد . بر غلام بانگ زد كه تشنه ام آبى بياور ، اما او پاسخ نداد و حركتى نكرد ، تا آن كه خواجه از تشنگى برخاست و كوزه اى آب را به چنگ آورد و نوشيد ، آن گاه غلام گفت : اى خواجه ! اكنون بر من معلوم شد كه تشنه اى زيرا علامت نياز به چيزى حركت در رفع آن است .


منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه