قزوين، مسجد النبى دهه اول صفر 1384
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
براى اين كه سرمايه عظيم عمر، صحيح، سالم و عادلانه هزينه شود و به تعبير قرآن كريم، تجارت ما داراى سود و منفعت ابدى باشد، نظام ويژه اى را بايد رعايت كرد؛ حقايق اين نظام در مرحله نخست، وجود مبارك حضرت حق است كه تدبير، طرح و نقشه و ديدگاه او، در همه جوانب حيات و زندگى انسان، حكيمانه است.
در مرحله ديگر نيز قرآن كريم است، بعد معصوم، بعد عقل، بعد نفس و مرحله آخر نيز حركات مثبت اعضا و جوارح است كه پروردگار از مجموع آن حركات تعبير به عمل صالح مى كند. اگر عمر در سايه چنين نظامى هزينه شود، آن تجارتى كه در قرآن كريم مطرح است، تحقق پيدا مى كند. بحث ما به فعل پروردگار و اراده و مشيت او نسبت به تربيت و رشد انسان رسيد كه او براى اين تربيت و رشد انسان چه طرح، تدبير و نقشه اى دارد؟
سرمايه يقين به حقيقت
خيلى جالب است كه خدا در بيش از هزار آيه در قرآن مجيد، همه بشريت حتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به انديشه، تفكر و تعقّل در كار، فعل، تدبير و برنامه هاى خودش دعوت كرده است. چرا كه سازمان خرد و عقل ما را خداوند به گونه اى آفريده است كه در برابر منطق، حق، علم و نور تسليم است و زمينه اى براى ايجاد اشكال، ايراد، شك و ترديد در برابر حقايق براى سازمان عقل و خرد ما وجود ندارد. چون اگر عقل اين گونه نبود، هيچ حقى در اين عالم براى ما اثبات نمى شد و ما حتى نسبت به ضروريات و حقايق اصيل عالم دچار اضطراب و ترديد بوديم.
پيامبر صلى الله عليه و آله در قله يقين
خداوند در آيات آخر سوره بقره، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و اهل ايمان را در چه قله اى نشان مى دهد:
«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَمَلئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» ايمان پيغمبر صلى الله عليه و آله را اعلام مى كند و به رخ ما مى كشد. آنچه كه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شد، او باور كرد. چرا كه سازمان عقل ايشان به گونه اى آفريده شده است كه در مقابل دليل، برهان و منطق تسليم است و هيچ راهى براى ورود به شك، ترديد و وسوسه براى خود نمى بيند. انسانى كه خورشيد را با چشم مى بيند، حرارت آن را حس مى كند، حركت زمين به دور خورشيد و به دور خودش را مى داند، چگونه دچار وسوسه شود و نسبت به خورشيد و حرارت آن و حركت زمين و اثرگيرى آن شك كند؟
اگر سازمان عقل به گونه اى آفريده شده بود كه در برابر دليل، برهان، حق و ضروريات تسليم نشود و زمينه باور دل را بعد از معرفت فراهم نكند، آن وقت هيچ چيز را نمى توانست باور كند كه درست است يا غلط و هميشه در ناامنى بود، اما پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نسبت به حقايق نازل شده مى بينيد كه اين حقايق عينى عالم را در كمال آرامش مى پذيرد.«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ» يعنى پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت به خدا، قيامت، قرآن، حلال و حرام، و نسبت به تمام حقايق در كمال باور است و به دنبال پيغمبر صلى الله عليه و آله مؤمنان واقعى هستند كه اوصاف و ويژگى آنان را در سوره انفال مى فرمايد؛
«أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» اين افراد را به عنوان مؤمن قبول دارم، بقيه را قبول ندارم. ما كه نمى توانيم چيزى را بر عهده خدا ثابت كنيم كه همه ما را به عنوان مؤمن واقعى قبول كن.
يا در پايان آيه صد و هفتاد و هفت سوره بقره مى فرمايد:«أُوْلئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ» اين ها اگر بگويند ما مؤمن هستيم، راست مى گويند.
خلقت عقل بر پايه قبول حق
پيغمبر صلى الله عليه و آله با توجه به عقل، در مقابل منطق قرآن تسليم است، يعنى خدا عقل را به اين شكل به انسان داده است.امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد:هنگامى كه خدا عقل، اين سازمان زيباى حكيمانه را آفريد- براى اين كه انسان را در مقابل حق تسليم كند، يعنى در مقابل حق، با اختيار و راحتى تسليم شود و نشان دهد كه عقلى به او داده است كه با ديدن و شنيدن معارف، دليل، برهان و دانش انسان را به حقايق الهى هدايت مى كند- به عقل گفت: برو! رفت، گفت: برگرد، برگشت. در واقع، عقل موجب اطاعت از اوامر الهى است. اين معرفت كامل است كه تسليم آيات قرآن شود و زمينه باور براى دل او آماده شود و نسبت به خدا، در آرامش كامل قرار گيرد كه اقرار كند: خدا هست، اين صفات را نيز دارد، مالك من است، قيامت، نبوت و امامت را باور كند كه حتماً هستند، تا درون او در آرامش غرق شود و ترديدى در اين ها نكند. اگر ما به اين نقطه برسيم، با زور ما را بگيرند و در برابر دو هزار كانال ماهواره قرار بدهند، به اندازه ذره اى دچار وسوسه نمى شويم. بنى اميه درياوار زمينه ترديد و وسوسه ايجاد كردند، ولى ميثم خرما فروش، با اطمينان كامل بر سر دار رفت و فرياد زد: مولايم على عليه السلام حق است و همه شما باطل هستيد. اين عقل است؛ در قرآن مجيد، معارف و اوصاف اميرالمؤمنين عليه السلام انديشه كرده، دل با كمك عقل، به حق بودن على عليه السلام مطمئن شده است. اكنون مى گويند: از اين حق دست بردار! مى گويد: حق با من يكى شده است، چگونه مى توانم دست بردارم؟ گفتند: دست و پايت را قطع مى كنيم، گفت: اين ها را قطع مى كنيد، على عليه السلام را كه نمى توانيد از من قطع كنيد. من يافته هايى كه به كمك عقل و معرفت يافته ام و زمينه باورش را، اين عقل و معرفت به دل من داده است، چگونه به اين راحتى به من مى گوييد كه از على عليه السلام جدا شو. حق با دل من يكى شده است:«وَ الايمانُ مُخالِطٌ لَحمَكَ وَ دَمَكَ»
على جان! ايمان با گوشت و پوست تو همراه و يكى شده است. اگر ده ها ابن ملجم به على عليه السلام حمله كنند، على در كمال آرامش مى گويد:«فُزْتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ». اگر سى هزار نفر، با انواع اسلحه به ابى عبدالله عليه السلام حمله كنند، مى گويد: «رضاً بقضائك، تسليماً لامرك، لا معبود سواك» اين همان باور حق است.
عدم يقين، نتيجه دورى از عقل
اگر ما از خيلى رشته ها عقب مانده ايم، به خاطر اين است كه در اين باور مشكل داريم. كسانى كه افطارى مى دهند، روزه مى گيرند، نماز مى خوانند، عمره مى روند، در كارهاى خير سرمايه گذارى مى كنند، اما از نظر قرآن، نه روايت، چقدر خمس بدهكار مى شود، چون خمس و زكات دو حقيقت قرآنى هستند، اما نه كارى به سهم امام دارد و نه به مرجع تقليد و روايات. اين است كه مى گويم: ما در اين باور مشكل داريم. چون هنوز آيه سوره انفال در مورد خمس را نتوانسته باور كند. دل هاى اكثر ما بيمار است. تا كنون عقل را در كنار قرآن به كار نگرفته ايم كه به پروردگار اعتماد كنيم.خدا در قرآن مجيد مى فرمايد: «إِنَّكَ مَيّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيّتُونَ»
حبيب من! تو مى ميرى و امت تو نيز مى ميرند. پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز اعلام كرده است كه اكثر امت من، بين شصت تا هفتاد سال مى ميرند. ولى ميلياردها پول و ملك و املاك روى هم انبار كرده، اما هنوز باور نكرده كه خدا مى گويد: مى ميرى. تمام درد ما بر سر همين باور نكردن است، چرا؟ چون عقل به كار گرفته نشده است. آن وقت در مورد پيغمبر عزيز صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبّهِ» در كمال آرامش و باور است و براساس باور خود دارد زندگى مى كند. ما نيز براساس كم باورى داريم زندگى مى كنيم، لذا نماز كه مى خوانم، اگر عمق نمازم را بشكافند، براى خدا نيست، چون آن هم بر روى باور نيست بلكه مى گويم: نكند قيامت و جهنمى باشد و ما را درآن بيندازند؟ ما نماز را بخوانيم كه اگر قيامت بود، ما را به جهنم نبرند. پس آن نماز نيز براى خدا نيست، بلكه بدن ما از آتش نگران است و نماز مى خوانيم كه بدن را حفظ كنيم و الا نمازى كه نمازخوان ها مى خواندند كجا و نماز ما كجا؟
حكايتى از مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى
ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - استاد اخلاق امام (ره)- در نجف، شاگرد چهره هاى برجسته اى بودند كه در نهايت به آخوند ملاحسينقلى همدانى مى رسد كه داستان زندگى او نيز داستان عجيب و شنيدنى است؛ كه بعد از شيخ انصارى در مقام مرجعيت شيعه قرار گرفت، ولى مرحوم آيت الله سيد على شوشترى اجازه نداد كه او مرجع تقليد شود، گفت: خدا شما را براى مرجع تقليد شدن نيافريده است، اگر طبل مرجعيت بزنيد، قيامت گريبانت را مى گيرند، خدا تو را ساخته است كه با اين نفَس و علمى كه به تو داده است، انسان بسازى، نه فقه و اصول بگويى. ايشان نيز قبول كردند:
به مى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها»
چقدر خوب است كه شخص بيدارى در گوش خواب زده اى بگويد: راه تو اين نيست و او نيز قبول كند. گفت: تو اگر مى خواهى مرجع تقليد شوى، بايد در جهنم بروى. تو مسير ديگرى را بايد طى كنى. حاج آقا حسين مى فرمودند: شب چهار شنبه به مسجد جمكران رفته بودم. آن مسجد قديمى كه چقدر با روح و با معنويت بود. چه كسانى آنجا نماز خواندند. من خودم چه نمازهايى و چه حال هايى را آنجا ديدم و چه دعاهايى را ديدم كه مستجاب شد. گفت: نماز صبحم را در آنجا خواندم و پياده به قم برگشتم. نزديك ظهر بود، گفتم: كنون كه تا اينجا آمده ام، بروم جمالِ «جمال السالكين» حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى را زيارت كنم. كار ديگرى نداشتم، فقط مى خواستم بروم تا ايشان را ببينم، چون انسان با ديدن اين چهره ها، به ياد خدا مى افتد.
ديدن چهره هاى الهى
وقتى به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض مى كنند: با چه كسانى رفاقت كنيم؟ سه خصوصيت براى رفيق بيان مى كنند. باب معاشرت و رفاقت خيلى مهم است. قرآن مجيد و روايات، افقى بسيار نورانى در برابر ما باز كرده اند كه فوق العاده مهم و تماشايى است. من در طول دو سال به دنبال اين آيات و روايات بودم، و كتابى به نام «معاشرت» را تأليف كردم كه مى توانند مؤمنان راه و روش رفاقت و معاشرت را در آن كتاب بيابند.
اين روايت در آن كتاب آمده است كه سه ويژگى را حضرت مى فرمايد:
نخست اين كه:«يُذَكّركُم اللّهُ رُؤيَتُهُ» وقتى او را مى بينيد، شما را به ياد خدا بيندازد. در او را خدا را ببينيد.
دنباله حكايت ملاقات ميرزا جوادآقا
گفت: درب را زدم. درب را باز كردند، گفتم: آقا تشريف دارند؟ گفتند: براى نماز آماده شده اند و الان روى جانماز رفتند. داخل تشريف بياوريد. آهسته كه صداى پاى من شنيده نشود آمدم و پشت سر ايشان ايستادم كه نماز ظهر را با او بخوانم. هنوز تكبيرة الاحرام را نگفته بودند و در مقدمه ورود به نماز، اين آيه شريفه را خواندند:«وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّموَ تِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا» «وجه» يعنى همه وجودم؛ روح و قلب و عقل من باور كردند. اين آيه را كه مى خواند، گويا داشت خدا را مى ديد. مانند سيل از محاسن ايشان اشك روى لباس ايشان مى ريخت و بعد دو دست خود را بلند كردند:
احرام گرفته ام به كويت لبيك زنان به جستجويت
من براى بدن خودم نماز نمى خوانم، حال خدايا! دوست دارى در قيامت مرا به جهنم ببرى، ببر. آن چيزى كه براى من لذت دارد، خواسته توست. بخواهى به جهنم نيز مى روم و صدايم درنمى آيد. راستگوترين انسان فرمود:«فهَبَنِى يا الهى و سيّدى و مُولاى و رَبّى صَبرتُ عَلى عَذابِك فَكيف أصبِرُ عَلى فِراقِكَ» براى اين كه رضايت تو را جلب كنم، با پاى خودم در آتش مى روم و صدايم نيز درنمى آيد. تكبيرة الاحرام نماز يعنى همه چيز را با اشاره دستم پشت سر گذاشتم؛ زن، فرزند، پول، مال، حساب هاى بانكى، عروس، داماد، نوه، همه را پشت سر ريختم، من ماندم و تو. گفت: ميرزا جواد آقا «الله اكبر» را گفت و از دنيا رفت. اين نماز است. نگاه خدا به انسان كه نگاهى با محبت تر، عاشقانه تر، تربيتى تر و پرمنفعت تر از اين نيست.
رشد انسان، خواسته پروردگار
چيزى كه در آيه نخست سوره ابراهيم عليه السلام مطرح است؛ «كِتبٌ أَنزَلْنهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبّهِمْ إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» كه من، قرآن و پيغمبرم، مى خواهيم تو را پرورش و رشد بدهيم و از ظلمت هاى جهل، نادانى، ظلم، مادّى گرى، وابستگى هاى غلط و زمين گير در بياوريم.
هر سر موى مرا با تو هزاران كار است ما كجاييم و ملامت گر بى كار كجاست
ايها الناس! جهان جاى تن آسايى نيست مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست
خفتگان را چه خبر از زمزمه مرغ سحر حيوان را خبر از عالم انسانى نيست
روى اگر چند پرى چهره و زيبا باشد نتوان ديد در آيينه كه نورانى نيست
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانى نيست
خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گور برگ مرگت چو غم برگ زمستانى نيست
سعديا! گرچه سخن دان و مصالح گويى به عمل كار برآيد، به سخندانى نيست
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع : پایگاه عرفان