انسان خلیفه خداوند است. این خلیفه الهی زمانی وارث می شود که در مقام توحید افعال، در مظهریت اسمای کامل الهی قرار گیرد و از صالحان به شمار آید. آن گاه است که هستی را به ارث می برد. این که خداوند خود را وارث می شمارد، تضاد و تقابلی با وارث بودن انسان صالح ندارد؛ زیرا خلیفه در مقام استخلاف نشسته است.
انسان می بایست با بهره مندی از طریقت شریعت و عبودیت، حقیقت الهی خویش را به فعلیت رساند و خود را در حق محض فانی کند، در آن صورت وارث همان چیزی می شود که خداوند وارث آن است. انسان های صالح که طریقت شریعت را برای رسیدن به حق و حقیقت پیمودند، همه وجودشان الهی می شود و آن زمان است که وارثان همه چیز از جمله وارثان چشم و گوش خویش می شوند.
● مفسران حقیقت و سراب
بی گمان دعای عرفه، از مصادیق جوامع الکم است که در اختیار بشر قرار داده شده است. کلمات و واژگان کلیدی آن، هر یک فرمول زندگی است. البته همه کلام معصوم(ع) نور است، ولی برخی از کلمات، ظرفیت بیش تری برای نمایش معانی بلند دارند و آیینه هایی هستند که به خوبی حقایق را نشان می دهند. اگر قرآن از جوامع الکلم است که امت اسلام از آن بهره مند می شوند، ولی تبیین فرمول های بیان شده در آن، نیازمند مفسری چون معصومان(ع) است.
در برخی از روایات آمده است که سوره توحید ثلث قرآن و سوره کافرون ربع قرآن است و این که سوره فاتحه الکتاب، همه قرآن و خلاصه آن است و خلاصه سوره حمد نیز در بسمله یعنی بسم الله الرحمن الرحیم، و خلاصه بسمله در بای بسم الله است. این بدان معناست که در بسم الله و بای آن خلاصه حقایق وجود دارد که همان حقیقت توحید خالص و ناب است؛ زیرا همه هستی مظاهر همان یک حرف هستند. در قرآن بارها از تصریف آیات سخن به میان آمده است. این اصطلاح بیانگر این معناست که حقیقت، امری یگانه است که به اشکال گوناگون جلوه گری می کند.
از آن جایی که هر کسی نمی تواند فرمول های خلاصه ای چون الم، طه، یس و مانند آن را کشف کند، قرآن همان فرمول ها را به شکل آیات قرآنی تصریف کرده و به امثال درآورده است تا هر کسی باتوجه به فراخور استعداد و ظرفیت وجودی خود بتواند از دریچه آیه یا آیاتی از قرآن، ملکوت آن را بیابد و وحدت وجود و موجود را دریابد و این که همه این موجودات چیزی جز مظاهر حقیقتی بیش نیست.
البته همه هستی این گونه است و جز سرابی نیست؛ مشکل انسان این است که زمانی به سراب بودن هستی آگاه می شود که به حق یقین برسد که برای بیش تر مردم همان مرگ اضطراری است و تنها شماری انگشت شمار به نام سابقون و ابرار هستند که با مرگ اختیاری، کشف الغطا می کنند و در همین دنیا، سراب بودن هستی را درک می کنند. از این رو خداوند می فرماید: و سیّرت الجبال فکانت سرابا؛ کوه ها به راه می افتند و سراب می شوند. (نبا، آیه۲۰) این تنها کوه ها نیستند که در روز قیامت و کشف غطای عمومی سراب می شوند، بلکه همه هستی سراب است و تنها حقیقت الله است که وجود دارد. با این همه چون انسان اسیر ظواهر است، گمان می کند که کوه و دریا و دشت وجود دارد، بلکه آن چه وجود دارد تنها حقیقت وجودی خداوند است.
برخی تلاش دارند تا این حقیقت هستی را واقعیت دیگری بخشند و صراحت قرآنی را به تاویل می برند و می گویند مراد از «کانت» همان «صارت» است؛ به این معنا که سراب بودن هستی را به معنای سراب شدن یا همانند سراب شدن معنا می کنند، در حالی که قرآن به صراحت از سراب بودن هستی نسبت به حقیقت وجودی خداوند سخن می گوید. روزی که کشف الغطا می شود و انسان به مرتبه یقین با مرگ اختیاری یا اضطراری می رسد و قیامت صغری یا کبرای آدمی بروز می کند، درمی یابد که همه زندگی چیزی جز سراب نیست، نه این که چیزی جز سراب نبوده است و یا سراب می شود.
اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مفسران این حقیقت و این سراب هستند. آنان باتوجه به ظرفیت های مخاطبان خویش سخن می گویند؛ چرا که مامورند این گونه باشند چنان که خود می فرمایند: نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم؛ ما پیامبران خداوند تبارک و تعالی به اندازه ظرفیت عقول مردم با آنان سخن می گوییم.
● عرفان در کلام امام عارفان ابی عبدالله(ع)
عرفان و شناخت این حقیقت و سراب مظاهر، در کلام امامان معصوم(ع) که امام عارفان هستند، به خوبی بیان شده است. عرفان ناب را می توان در کلمات نورانی حضرت حسین(ع) به ویژه در عرفات جست؛ زیرا از این جاست که حماسه و عرفان عاشورایی رقم می خورد.
بیان همه آن چه در دعای نورانی عرفه آمده بیرون از حوصله یک مقاله کوتاه است. از این رو، تنها به یک جمله از این حدیث نورانی و عرفانی اکتفا می شود که قرآن صاعد و جامع الکلم است.
● علم الدراسه و علم الوراثه
در امور مادی، پس از مرگ مورث، وارث ارث می برد، اما در معارف و امور معنوی، وارث می بایست بمیرد تا از این معارف و معنویت الهی و آسمانی ارث برد و بهره مند گردد. از این رو در روایت آمده موتوا قبل ان تموتوا؛ قبل از این که مرگ و اجل برسد، به مرگ اختیاری بمیرید. این مرگ اختیاری به معنای عبور از دلبستگی های دنیوی و هواهای نفسانی است. کسی که دلش با یاد و ذکر الهی زنده شود، دنیا در دلش می میرد و همین مرگ اختیاری است که زمینه بهره مندی از معارف و علم وراثتی را فراهم می آورد.
علم الدراسه، علم اکتسابی و حصولی است که با تحصیل به دست می آید. انسان در دنیا ابزارهایی دارد که می تواند این علوم را تحصیل کند. خداوند می فرماید: «و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید؛ و برای شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آورید!» (نحل، آیه ۷۸)
این علم الدراسه که با ابزارهایی چون گوش و چشم درک و فهم می شود، علم حصولی است که چون به علم حضوری و شهودی تبدیل نمی شود، در آخر عمر از میان می رود و با یک فراموشی و آلزایمر، چیزی از آن باقی نمی ماند. خداوند درباره خصوصیت و ویژگی ناپایداری علم الدراسه می فرماید: «و خدا شمارا آفرید، سپس جان شما را می گیرد و بعضی از شما تا خوارترین دوره سالهای زندگی فرتوتی باز گردانده می شود، به طوری که بعد از آن همه دانستن و علم و شناخت، دیگر چیزی نمی داند. (نحل، آیه ۷۰)
بنابراین، کسانی که سالیان سال برای علم الدراسه تلاش می کنند، در آخر عمر و هنگام پیری، همانند کودکی می شوند که هیچ چیز نمی دانند.
اما علم الوراثه این گونه نیست، زیرا علم الوراثه، علم پیامبران و علم الهی است که از طریق تقوا به دست می آید و با مرگ اختیاری در انسان چون نوری به جوشش درمی آید. خداوند درباره این علم در آیه ۲۸۲ سوره بقره می فرماید: «اتقوالله و یعلمکم الله، پروا از خدا کنید، و خدا یادتان می دهد.» این که خداوند در این آیه نتیجه تقوا پیشگی را با و او بیان کرده است، به این معناست که نتیجه تقوا امور بسیاری است که یکی از آن ها تعلیم علم الوراثه است. این همان علم نوری است که در حدیث عنوان بصری آمده است. حضرت امام صادق(ع) به عنوان فرمود: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ علم نوری است که خدا در قلب هر کس که بخواهد می افکند.»
کسی می تواند مفسر قرآن باشد که وارث علم الوراثه باشد و از آن علم نوری بهره مند شده باشد. قتاده که از بزرگان تفسیر در میان شیعه و سنی است؛ روزی خدمت حضرت امام باقر(ع) رسید و آن حضرت(ع) به او فرمود: براساس چه چیزی فتوا می دهی؟ گفت: به کتاب الله. حضرت(ع) فرمود: تو چگونه به قرآن فتوا می دهی در حالی که: ما ورثک الله من کتابه حرفا، انما یعرف القرآن من خوطب به؛ یعنی تو علم الدراسه را آموختی اما از علم الوراثه محرومی و یک حرف از قرآن، به ارث نبردی، زیرا به اندازه یک حرف با اهل بیت(ع) ارتباط نداری؛ چون اگر رابطه نباشد ارث هم نیست.
علم الوراثه مشروط به تقواست و تقوای کامل نیاز است تا ارث، کامل باشد نه ارثی چون ارث زنان که نیمه و نصف است. کسانی که بخواهند از ارث کامل برخوردار باشند باید تقوای الهی کامل داشته باشند که تنها باولایت تحقق می یابد؛ زیرا همه چیز با ولایت به کمال و تمام می رسد، چنان که از آیه۳ سوره مائده این معنا به دست می آید و در روایات بسیاری آمده است که مثلا« من تمام الحج لقاءالامام» یا «من تمام الصلاه، الولایه» بنابراین، تقوای الهی تنها با ولایت تحقق می یابد و هر کسی که بخواهد به خداوند متصل شود و از علم لدنی و نوری و علم الوراثه برخوردار شود می بایست، به ولایت متصل شود. از این رو خداوند می فرماید: «بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا محبوب خداوند شوید و خداوند از گناهان شما در گذرد و خداوند غفور و رحیم است.» (آل عمران، آیه۳۱) بنابراین، راه رسیدن به خداوند و محبوبیت وی به این است که از طریق محبت اهل بیت(ع) وارد شویم (شوری، آیه۲۳) و اگر این گونه عمل کنیم می توانیم امید داشته باشیم که به تقوای کامل دست یافته و وارث علم الهی و انبیا شده ایم.
● چشم و گوش، وارثان آدمی
امام حسین(ع) در بخشی از دعای عرفه می فرماید: «اللهم اجعل غنای فی نفسی، و الیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، و النور فی بصری، و البصیره فی دینی، و منعنی بجوارحی، و اجعل سمعی و بصری الوارثین منی» خدایا برای من قرار ده بی نیازی در نفسم و یقین در قلبم و اخلاص در عملم و روشنی در چشمم و بینایی در دینم و بهره ام ده به اعضایم و گوش و چشم را وارثانم قرارده.
در این جا آن حضرت(ع) از خدا می خواهد تا گوش و چشم را وارثین وی قرار دهد. در برخی نسخ این گونه ترجمه کرده اند که آن دو را تحت فرمانم قرار ده و یا این که آن دو را باقی و فناناپذیران از من قرارده.
به نظر می رسد که مراد آن حضرت(ع) همان چیزی است که در علم وارثت بیان شد. به این معنا که چشم و گوش انسان وقتی وارث وی می شوند که وارث مرده باشد و در مقام فنا قرار گیرد. به این معنا که مرگی چون مرگ اختیاری تحقق یابد و شخص، گوش و چشم خود را فانی در ذات الهی و باقی به بقای او قرار دهد. این جاست که خلافت دو سویه تحقق می یابد و انسان خلیفه خدا و خداوند خلیفه انسان می شود. این گونه است که علم انسان عین علم الهی می شود و از علم نوری بهره مند می شود. گوش و چشمی که وارث آدم باشد، همان گوش و چشمی است که به مرگ اختیاری فانی در فعل الهی شده است؛ البته اگر ممکن بود که در مقام ذات الهی یا در مقام اسما و صفات الهی که عین ذات است، فانی شود بسیار عالی بود، ولی از آن جایی که انسان می تواند فنا را در مقام فعل الهی تجربه کند، همین خود عین کمال هر عضوی و هر انسانی است. در این حالت است که گوش و چشم وی عین الله می شود و انسان به چشم الهی می بیند و به گوش الهی می شنود و خداوند به چشم و گوش او می بیند و می شنود.
این مقام فنای اعضا در مقام خلافت الهی، در مقام توحید فعل است. اگر این گونه شد، گوش و چشم الهی می شود.
ما انسان ها علم الدراسه را از طریق گوش و چشم به دست می آوریم و جالب این است که از گوش تا قلب را خداوند رسالت می کند ولی اگر این رسالت الهی از همان آغاز باشد، در آن حالت منابع و ابزارهای شناختی از چنان سلامت و دوری از ریب و کژی برخوردار می شود که دیگر هیچ شک و تردیدی نمی ماند، زیرا در این حالت علم شهودی و وراثتی است نه علم الدراسه.
براساس آموزه های قرآنی و توحید افعالی، همه چیز از او و به سوی اوست و او مالک و رب همه چیز است. و لذا همه آن چه انسان اراده می کند، پیش از آن مسبوق به اراده الهی است. از این رو خداوند می فرماید: ما تشأوون الا ما یشاءالله؛ شما چیزی را اراده و مشیت نمی کنید مگر آن چه را خداوند مشیت و اراده کرده است.
در مسئله شنیدن و دیدن، نیز پیش از این که انسان ببیند و بشنود، خداوند شنیده و دیده است. خداوند است که ابزارهای شناختی و دانش از جمله گوش و چشم را شنوا و بینا می کند. اما تفاوت انسان مؤمن متقی با غیر او این است که سمع و بصر، الهی شده و به کمال رسیده است. این جاست که خداوند خود می گیرد و به قلب می رساند و نورانی می کند. خداوند در همه مراحل به طور مستقیم دخالت می کند. این گونه است که قلب مؤمن متقی به دانش و علم الهی نورانی می شود ولی دیگران این گونه بهره مند نمی شوند.
به هر حال، زمانی گوش و چشم و دیگر اعضا و جوارح وارثان خود آدم می شود، که خدایی شده و فانی در خدا شده و بقای به فنای او شود. این همان موتوا قبل أن تموتوا و دست یابی به مرگ اختیاری و کشف الغطایی است که حضرت امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید با دست یابی به آن، اگر مرگ بر من چیره شود و اجل سر رسد هیچ چیز بر یقین من افزوده نمی شود، زیرا در مقام حق الیقین نشسته است و فراتر از حق الیقین نیست.
منبع : پایگاه آفتاب